پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧١)

بازدید
٢٦,١٥٢
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در دام آمدن ؛ بدام افتادن. صید شدن. گرفتار شدن : دنیا در دام تو آید به دین بی دین دنیا نبود جز که دام. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در دام آوردن ؛ گرفتار دام کردن. بدام آوردن. صید کردن. گرفتن : ز بهر آنکه تا در دامت آرد چو مرغان مر ترا خرداد خور داد. ناصرخسرو. گوید بنسیه نقد نده ...

پیشنهاد
٠

دام زیر گیاه پوشیدن ؛ دام به خار و خس پوشیدن. مکری نهانی را بظواهر آراسته پوشیدن : آهوان را بسبزه میخواند دام زیرگیاه می پوشد. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دام سر زلف ؛ کنایه از شکن زلف خوبان است : چشم ماشکل قد چُست تو بیند هموار دل مادام سر زلف تو خواهد مادام. خواجو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دام تزویر ؛ کنایه از تصلح و اظهار فضیلت و تقدس است. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دام جهان ؛ دام روزگار : در دام جهان جهان همیشه تخم و چنه جز سیم و زر نباشد. ناصرخسرو. وز دام جهان رمان رمان باشد چون عادت شوم او همی داند. ناصرخسر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دام ِ گنبد ؛ دام فلک : سر برآر این دام گنبد را ببین ای برادر بی کران و بر دوام. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

دام به خار و خس پوشیدن ؛ دام زیر گیاه پوشیدن. کیدی نهانی را بظاهری آراسته پوشاندن : دام درافکند مشعبدوار پس بپوشد به خار و خس دامش. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دام بلا ؛ دام سختی و محنت : ز دام بلا یافتم من رها تو چندین مشو در دم اژدها. فردوسی. چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندرنیاری بدام بلا. فردوسی. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- به دام شدن ؛ در دام افتادن.

پیشنهاد
٠

به دام کسی بودن ؛ اسیر او بودن. گرفتار دام او بودن. در قبضه تصرف او بودن : سرتخت ایران بکام تو باد تن ژنده پیلان بدام تو باد. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دام آوردن ؛ در دام افکندن. گرفتار دام ساختن : هزبری که آورده بودی به دام رها کردی از دست و شد کار خام. فردوسی. شوم یک بیک شان بدام آورم گر آیین ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دام آورده ؛ در دام کشیده. گرفتار ساخته. بدام کشانده : به دام آورده گیر این مرغ را باز دگرباره به صحرا کرده پرواز. نظامی.

پیشنهاد
٠

به دام افتادن ؛ دردام اسیر شدن. به دام آمدن : ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش. حافظ.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دام رستن ؛ رها شدن از دام. رهائی یافتن : به خان زنان برد و دستش ببست به مردی ز دام بلا کس نرست. فردوسی. بشنو سخن نکو ز پیر بسطام از دانه طمع ببر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دام بودن ؛ در دام بودن. در تله بودن : گفتم که کشم پای بدامن هیهات پایی که بدامست ز دامن چه نویسد. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دام آمدن ؛ دردام افتادن. گرفتار دام شدن : بدامم نیاید بسان تو گور رهائی نیابی بدین سان مشور. فردوسی. چنین گفت کامد هزبری بدام اباچامه و رود و پر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دافعالحرارة ؛ دوردارنده گرمی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دافع النوم ؛ دورکننده خواب.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دافع تب ، دافع حمی ؛ تب بر.

پیشنهاد
٠

دل بداغ داشتن ؛ غمین بودن : مدار از تهی روغنی دل بداغ که ناگه ز پی برفروزد چراغ. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرم کردن داغ ؛ تازه کردن درد. بیاد آوردن اندوه : مکن بیوه چند را گرم داغ شب بیوگان را مکن چون چراغ. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درد و داغ ؛ رنج وغم : همی بودیک ماه با درد و داغ نمی جست یکدم ز انده فراغ. فردوسی. برفت یار من و من نژند و شیفته وار بباغ رفتم با درد و داغ رفتن یا ...

پیشنهاد
٠

داغ بر جان کسی نهادن ؛ او را در اندوه آن ماندن : جهان را بسی هست زینان بیاد بسی داغ بر جان هر کس نهاد. فردوسی.

پیشنهاد
٠

داغ چیزی بدل کسی گذاشتن ؛ او را در حسرت آن ماندن. او را از آن محروم ساختن. - داغ ِ دل ؛ درد دل. اندوه دل : در داغ دل بسوز و ز مرهم اثر مجوی با خویش ...

پیشنهاد
٠

داغ از دل ستاندن ؛ دفع غم و اندوه کردن : ای ازدر آنکه در چنین باغ آیی و ستانی از دلم داغ. نظامی.

پیشنهاد
٠

داغ بدل برافکندن ؛ در دل غمی داشتن : گر من نه بدل داغ برافکنده امی با تو ز غم آزاد و ترا بنده امی. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با داغ ؛ با درد. بدرد : چو جاماسب زآنگونه پاسخ شنید دل بسته زآنگونه با داغ دید. فردوسی.

پیشنهاد
٠

فتیله بر داغ گذاشتن و بر داغ نهادن ؛ رنجی بر رنج سابق افزودن : کسی که بر دل من تهمت فراغ نهاد فتیله دگرم بر چراغ داغ نهاد. باقرکاشی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داغ و دود ؛ آتش و دود : جهان تا جهان بود کوچی نبود مگر شهر ازیشان پر از داغ و دود. فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2445 ) . || اثر و نشان ریش یا جر ...

پیشنهاد
٠

نقره داغ کردن کسی را ؛ جریمه نقدی ستدن ازو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نقره داغ ؛ داغ شده با نقره و مجازاًجریمه است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داغ ناامیدی ؛ نشان یأس. علامت حرمان : دادم بباد عمری در انتظار روزی این داغ ناامیدی بر انتظار من چه. خاقانی.

پیشنهاد
٠

دل بدخمه داغ کردن ؛ مردن. نابود شدن. نیست گشتن : هر که را رهبری کلاغ کند بیگمان دل بدخمه داغ کند. عنصری.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرم داغ ؛ که تأثیر سوختگی داغ هنوز درنیافته است. هنوز جای داغ سرد نشده و سوزش آغاز نکرده است : هنوز از عشقبازی گرم داغ است هنوزش شور شیرین در دماغ ا ...

پیشنهاد
٠

داغ بسرین بودن ؛ نشان بندگی داشتن.

پیشنهاد
٠

داغ بسرین داشتن ؛ بنده بودن.

پیشنهاد
٠

داغ خادمی بر روی ؛داغ بندگی بر چهره. دارای نقش و داغ غلامی بر رخسار : یکی بحضرت او داغ خادمی بر روی یکی بخدمت او دست بندگی بر هم. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داغ برران ؛ دارای اثر و نشان داغ بر ران. نشانه دار. علامت دارنده. بر براق بهشت فخر کند مرکبی کز تو داغ برران است. سوزنی. جز بنام تو داغ برران نیست ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داغ بررخ ؛ داغ برروی.

پیشنهاد
٠

داغ بر سرین داشتن ؛ دارای نقش داغ بر کفل بودن : جان نقش رخ تو بر نگین دارد دل داغ غم تو بر سرین دارد. انوری.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بداغ بندگی ؛ با نشان بندگی : بداغ بندگی مردن بر این در بجان او که از ملک جهان به. حافظ.

پیشنهاد
٠

داغ از سرین شستن ؛ کار بیهوده کردن : گرنه بیهوده است و بیحاصل بود شستن بر آب آدمی را حسرت از دل ، اسب را داغ از سرین. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با داغ کسی ؛ با نقش و نشان نام آن کس بر اندام از آهن تفته : بنده خاص ملک باش که با داغ ملک روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس. سنائی.

پیشنهاد
٠

با داغ کسی زادن ؛ از آغاز داغ او را داشتن : هر آهو که با داغ او زاده بود ز نافه کشی نافش افتاده بود. نظامی.

پیشنهاد
٠

از داغ رخ آراستن ؛ نشان داغ بر چهره نقش کردن : گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته کرد اژدها بالش و بالین کندش از دنبال. فرخی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باداغ ؛ داغدار : درافکند در گوش گور یله همان نیز باداغ سیصد گله. فردوسی. نبشت ازبر پیکر آن نگار که با داغ اسکندرست این شکار. نظامی

پیشنهاد
٠

داعی حق را اجابت کردن ؛ مردن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داعی الفلاح ؛ مؤذن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سود داشتن ؛ نفع دادن : صفرای مرا سود ندارد ملکا درد سر من کجا نشاند علکا. ابوالمؤید. کیست کش وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگزاید. دقیقی. گوی ...