پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
شهرت داشتن ؛ داشتن معروفیت. نامبردار بودن. ناموری. معروف بودن : در صناعت علم طب شهرتی داشت. ( کلیله و دمنه ) .
شهرت پرستی ؛آوازه پرستی.
شهرت پیدا کردن ؛ مشهور شدن. معروفیت یافتن.
شهرت جو؛ جوینده شهرت.
شهرت افکندن ؛ آوازه دردادن. معروف کردن.
شهرت بی اصل ؛ معروفیت بی اساس.
شهرت پرست ؛ شهرت پرستنده. آنکه خواهان شهرت و معروفیت است.
ذکر سایر ؛ نام. ذکر جاری. صیت. آوازه. یاد، نام روان بر زبانها : آنگاه نفس خویش را میان چهار کار. . . . مخیرگردانیدم : وفور مال و ذکر سایر. . . ( کلیل ...
ذکرش بخیر! یا ذکرش بخیر باد! دعا و آفرینی است که پیش از نام غائبی آرند. یادش بخیر : مست است یار ویاد حریفان نمیکند ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من. حاف ...
ذکر جاری ؛ نام دائم و پیوسته : آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 441 ) .
ذکر جمیل ؛ نیک یاد. یاد نکو. ذکر خیر : یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 448 ) . نه ذکر جمیلش نهان م ...
حلقه ذکر ؛ حوزه و مجمع صوفیان که در آنجا همه با یکدیگر ذکری را مداومت کنند ج ، اذکار.
سفر تثنیه ؛ اسم کتاب پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسی مجدداً در آنجا ذکر میشود بدان واسطه آن را تثنیه گفتند.
سفر پیدایش ؛کتاب موجود شدن و یا خلقت ممکنات. سفر تکوین.
سفر خشک رنگ ؛ سفر خشک است ، کنایه از سفر بی نفع و بیفایده باشد. ( برهان ) .
باراک یک واژه عبری است و به معنی بابرکت و مبارک می باشد که با واژه برکت عربی همریشه می باشد . در اصل باراک عبری، همان برکت عربی است . برکت از ریشه ب ...
dramatic monologue: تک گویی نمایشی ( ادبیات داستانی ، جمال میر صادقی )
Single effect : تاثیر واحد ( ادبیات داستانی ، جمال میر صادقی )
Single effect : تاثیر واحد ( ادبیات داستانی ، جمال میر صادقی )
Single effect : تاثیر واحد ( ادبیات داستانی ، جمال میر صادقی )
یکزبانی ؛ یکرو بودن. مقابل دوزبانی که بمعنی منافق بودن است : از این آشنایان بیگانه خوی دوروئی نگر یکزبانی مجوی. نظامی
همه زبان بودن ؛ پرگو و بسیار سخن گو بودن. - || آنکه سخن هاش از دل نیست. - || در این شعر بمعنی گیرنده ، دامنگیر و اثرکننده آمده : آن بوسه های گرمت ...
یکزبان شدن ؛ موافقت نمودن و همدل شدن. ( ناظم الاطباء ) .
- یکزبان ؛ یک آواز. یک صدا. متفق. ( ناظم الاطباء ) : تا زبان آوران همه شده اند یکزبان در ثنای آن دو زبان. مسعودسعد. وگر بینی که با هم یکزبانند کمان ...
همزبان ؛ دارای یکزبان و یک لغت. ( ناظم الاطباء ) . دو کس که به یک زبان تکلم کنند. ( آنندراج ) : ای بسا هندو و ترک هم زبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان ...
همه اعضاء زبان کردن ؛ بسیار سخن در مدح یا ذم گفتن : تا بشکر ثنای و مدحت خویش همه اعضای من زبان کردی. مسعودسعد.
همه تن زبان شدن ؛ همه اعضا زبان شدن : زبان من چو ستایش کند صفات ترا همه تنم شود اندر ستایش تو زبان. امیرمعزی.
گوشمال خامشی دادن زبان ؛ زبان را از فضول بازداشتن. از سخن بیموقع نگه داشتن : زبان را گوشمال خامشی ده که هست از هر چه گوئی خامشی به. جامی ( از امثال ...
هرمویی زبان شدن ؛ نظیر بصد زبان گفتن ، همه اعضا زبان شدن ، کنایت از چیزی را به همه وجود خود مدح و یا ذم کردن و در باره آن سخن گفتن : از عشق صلیب رومی ...
گشاده زبان ؛ فصیح و بلیغ. ( ناظم الاطباء ) . - || انسان که سخن گفتن تواند، مقابل دیگر حیوانات که زبان بسته اند و سخن گفتن نتوانند : شکر او گویدی جه ...
کندزبانی ؛لکنت و تردد در سخن و زبان گرفتگی. ( ناظم الاطباء ) . نعنعه. ( منتهی الارب ) . بعلت خطائی یا دینی یا سابقه نعمتی گفتن حقائق را نتوانستن. مقا ...
شیوه زبان ؛ شیرین گفتار. ( ناظم الاطباء ) . - || فصیح و بلیغ. ( ناظم الاطباء ) .
کندزبان ؛ الکن و زبان گرفته و کسی که در زبان وی لکنت باشد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه بعلت بیماری یا خطائی یا دینی یا سابقه ای گفتن حقایق نتواند و زبانش ...
- شیوازبان ؛ فصیح زبان. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی فصیح زبان که بلیغ بیان باشد. ( برهان قاطع ) . فصیح و بلیغ. ( آنندراج ) . - || تیززبان. ( آنندراج ) ...
شیرین زبانی کردن ؛ سخنان گرم و فریبنده گفتن : هم بود شوری در این سر بیخلاف کاین همه شیرین زبانی میکند. سعدی.
سیاه زبانی ( سیه زبانی ) ؛ سیه زبان بودن. تأثیر داشتن نفرین. سق سیاه بودن : خط تیغ در قلمرو رخسار او گذاشت آخر سیه زبانی ما کرد کار خویش. صائب.
سیاه شدن زبان ؛ از کار افتادن زبان بسبب بد گفتن. ( غیاث اللغات ) .
شیرین زبان ؛ کسی که بیانش خوب و دلپذیر است. ( فرهنگ نظام ) . کسی که گفتار وی خوش آیند باشد و کسی که سخن وی شنونده را افسون کند. ( ناظم الاطباء ) : بد ...
سیاه زبان ( سیه زبان ) ؛ بدزبان و عیب گو. ( ناظم الاطباء ) . عیب گو. ( آنندراج ) . رجوع به زاغ زبان و سیه زبان شود.
- زبان یکی کردن به کسی ؛ موافقت کردن با کسی. ( غیاث اللغات ) . رجوع به ترکیب فوق شود.
سر در سر زبان کردن ؛ با گفتار نابجا جان در خطر افکندن : بهوش باش که سر درسر زبان نکنی.
زبان یکی داشتن با کسی ؛موافقت کردن در سخن با او. زبان یکی کردن. ( ارمغان آصفی ج 1 ص 3 ) ( آنندراج ) . یکزبان شدن. هم سخن شدن. همدست شدن. هم آواز شدن ...
زبان یکی کردن با کسی ؛ موافقت کردن در سخن با او. زبان یکی داشتن با او. ( آنندراج ) : ناله مطرب و نی هر دو یکی کرده زبان میکنندم همه تکلیف که بیهوشی ک ...
زبان فرا کسی کردن ؛ درباره وی سخن گفتن. بر وی خرده گرفتن : و همگان رفتند و جایی گرد خواهند آمد که رازها آشکار شود و بهانه خردمندان که زبان فرا این مح ...
زبان فرا کسی گشادن ؛ او را توبیخ و ملامت کردن. او را هجو گفتن. از او ببدی یاد کردن : مردم زبان فرا بوسهل گشادند که ، زده و افتاده را توان زد و انداخت ...
زبان گشادن برکسی؛ کنایه از زبان دراز کردن و سخن بدرازی گفتن. زبان کشیدن. ( آنندراج ) : چو دیندار کین دارد از پادشا نگر تا نخوانی ورا پارسا هرآنکس که ...
زبان گشادن به کسی و یا چیزی ؛ کنایه از سخن درباره چیزی و یا کسی بدشنام و یا آفرین گفتن : خلقی زبان بدعوی عشقش گشاده اند ای من غلام آنکه دلش با زبان ی ...
زبان درازی قلم ؛ مستلزم روانی اوست. ظهوری در تعریف شاه اشرف خوشنویس گوید: بزبان درازی قلمش زبان جمله حرف گویان کوتاه. ( آنندراج ) . رجوع به �زبان درا ...
زبان در دهان گذاشتن ؛ طفل را سخن گفتن آموختن. کسی را بگفتن چیزی که نمیخواسته یا متنبه نبوده است واداشتن. ( امثال و حکم دهخدا ) .
زبان کشیدن ؛ کنایه از زبان درازی کردن و بدرازی سخن گفتن. ( آنندراج ) : ظلمت حرب را زدوده شهاب دهن رزم را کشیده زبان. مسعودسعد. زلفت زبان طعنه به بخ ...