پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
درهم طبری ؛منسوب به طبریه شام ، درهم سبک است و واحد وزنی است معادل چهار دانگ مساوی سی و دوجو. ( از رساله مقداریه فرهنگ ایران زمین ص 415 ) . و رجوع به ...
درهم طبی ؛ اطبا درهم را در وزن استعمال کنند چنانکه در بحر الجواهر گفته از اینکه نیم مثقال و خمس مثقال است و شش دانگ نیز گفته اند. ( از کشاف اصطلاحات ...
درهم یمنی ؛ شش دانق بوده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ابن خلدون ) .
درهم سنگین ؛ یا درهم بغلی ، یا درهم عبدی واحد وزن معادل هشت دانگ. ( رساله مقداریه فرهنگ ایران زمین ص 415 ) .
درهم وافی ؛ یا دراهم وافیة، از انواع درهم در عهد جاهلیت ، و آن یک درهم و چهار دانق است. ( از النقود العربیة و حاشیه آن ص 24 ) .
درهم هاشمی ؛ دراهم هاشمیة، درهمهایی است که در زمان بنی عباس در �هاشمیه � از شهرهای عراق زده شد و اساس آنها برمثقال بصره بود. ( از النقود العربیة ص 47 ...
درهم هُبَیّری ؛ دراهم هبیریة، درهمهایی بود که عمربن هُبَیْرة در عهد یزیدین عبدالملک ضرب کرد و عیار آنها شش دانق بود. ( از النقود العربیة ص 44 ) .
درهم نُقرة ؛ درهمهایی بوده است در مصر، که دو سوم آن از نقره و یک سوم از مس تشکیل می شد. ( از النقود العربیة ص 113 ) .
درهم نوروزی ؛ دراهم نوروزیة، درهمهایی است که امیرنوروز حافظی نایب دمشق ضرب کرده بود و او به سال 817 هَ. ق. بقتل رسیده است. ( از النقود العربیة ص 62 ) ...
درهم وازن ؛ دراهم وازنة، درهمی است که وزن آن کامل باشد و در آن نقصی نباشد و آن را قفلة نیز نامند. ( از النقودالعربیة ص 162 ) . و رجوع به درهم قفله در ...
درهم مکروه ؛ دراهم مکروهة. حجاج بن یوسف درغلیة دراهمی را ضرب کرد بر آن بسم اﷲ. . . الحجاج نقش بسته بود و یک سال بعد آن را به ﷲ أحد، اﷲالصمد تبدیل کر ...
درهم مؤیدی ؛ دراهم مؤیدیة، درهمهایی است که الملک المؤید شیخ عزنصره به سال 818 هَ. ق. در مصر ضرب کرد و برای آنها امتیازات چندی برشمرده اند. ( از ال ...
درهم مَیّ̍ال ؛ دراهم میالة، درهمهایی است که بسمت رجحان و سنگین میل می کند و منظور این است که کامل وزن است و هیچ نقص و کاستی در آن نیست. و آن رادرهم ت ...
درهم مَعمَعی ؛ درهم که برآن لفظ مع مع نوشته باشند. ( منتهی الارب ) .
درهم مَعمَعی ؛ درهم که برآن لفظ مع مع نوشته باشند. ( منتهی الارب ) .
درهم مغربی ؛ هشت دانق بوده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ابن خلدون ) .
درهم مُدَوَّر ؛ یا مُستدیر، دراهم مدورة، دراهم مستدیرة، درهمهای گرد، و در عهد اسلامی نخستین کسی که درهمها را مدور ضرب کرد عبدالﷲبن زبیر بود. ( از الن ...
درهم مستدیر ؛ دراهم مستدیرة. رجوع به درهم مدور در همین ترکیبات شود.
درهم مُسَیِّبی ؛ دراهم مسیبیة، درهمهایی بوده است که در عهد اسلامی در بخارا زده می شد و رایج بود. ( از معجم البلدان یاقوت ذیل ماده بخاری ) .
درهم کِسرَوی ؛ دراهم کسرویة، منسوب به کسری ( = خسرو ) پادشاه ساسانی که از سال 531 تا 579 م. سلطنت کرد. این درهمها در صدراسلام رایج بود وخلیفه دوم دره ...
درهم محمدی ؛ دراهم محمدیة، درهمهایی بوده است که در عهد اسلامی در بخارا زده می شد. ( از معجم البلدان یاقوت ذیل ماده بخاری ) .
درهم قَفْلَه ؛ دراهم قفلة، درهم کامل است که آن را درهم تام و درهم میال و درهم وازن نیز گویند. ( از النقود العربیه ص 114 و 151 ) . رجوع به درهم میال د ...
درهم کاملی ؛ دراهم کاملیة. درهمهایی بوده است که الکامل ناصرالدین محمدبن عادل در مصر ضرب کرد و آنها را بجای دراهم ناصریه رواج داد. الکامل در ذیقعده سا ...
درهم ظاهری ؛ دراهم ظاهریة؛ درهمهایی است که الظاهر رکن الدین بَیْبَرس بُندُقداری صالحی نجمی در مصر سکه زد که در صد درهم هفتاد از آنها نقره خالص مس بود ...
درهم عَبدی ؛ دراهم عبدیة، از درهمهای عهد جاهلیت که آن را درهم بغلی نیز می گفتند و هریک از آنها هشت دانق بوده است. ( از حاشیه ص 23 النقود العربیه از ا ...
درهم غِطریفی ؛ دراهم غطریفیه ، درهمهایی بود در شهر بخارا از آهن و برنج و سرب و غیره و جز در بخارا ونواحی آن رایج نبود و بر آن تصاویری منقوش بود و آن ...
درهم سَتّوق ؛ درهمی که غش آن افزون باشد. و گویند آن کلمه ای است فارسی مرکب از �سه � به معنی ثلاث و �تو� به معنی قوه یعنی �دارای قوای سه گانه � زیرا ا ...
درهم سُمیری ؛ دراهم سمیریة. منسوب به سُمَیْر که شخصی بود یهودی از تیماء و درعهد عبدالملک بن مروان خلیفه اموی ضرب درهم را به عهده داشت. و آنها بر دو ق ...
درهم طبری ؛ دراهم طبریة، منسوب به طبرستان و آن دراهم سبک بشمار می آید واز انواع نیکوی درهم در عهد جاهلیت بود به وزن هشت یا چهار دانق. ( از النقود الع ...
درهم حَمَوی ؛ دراهم حمویة، درهمهایی بوده است که ممالیک بحری در �حماة� از شهرهای شام سکه زدند. ( از النقود العربیة ص 61 ) .
درهم خُماسی ؛ دراهم خماسیة؛ درهمهایی بوده است به وزن پنج قیراط، و عضدالدوله بویهی به سال 367 هَ. ق. سیصدهزار از این گونه درهم برای المطیع لله ارسال د ...
درهم زَیْف ؛ درهم ناسره و آن درم بد است. ( منتهی الارب ) . درهمی است که در آن مس یا چیز دیگری مخلوط باشد و خلوص خود را از دست بدهد چنین درهمی را بیت ...
درهم تام ؛ دراهم تامة، درهم کامل است که آن را میال و قفله نیز گویند. ( از النقود العربیة ص 144 ) . و رجوع به درهم میال درهمین ترکیبات شود.
درهم جَواز یا دراهم جواز ؛ دراهمی است که از ده قسمت سه قسمت آن کم باشد، و آن از اصطلاح �جاوزالدراهم � اخذ شده یعنی با وجود باری که در آن است آن را پذ ...
درهم جوراقی ؛ دراهم جوراقیة، درهمهایی بوده است منسوب به جورَقان که قریه ای بوده است به نواحی همدان. و آن در صدر اسلام رایج بوده است و وزن آن چهاردانق ...
درهم بَغْلی ؛ درهم شرعی است و آن را بغلی گویند زیرا که رأس البغل نام ضرابی از عجم بود که آن را سکه زد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . درهم بغلی ، چها ...
درهم بُندُقی ؛ دراهم بندقیة، درهمهایی بود که در شهر بندقه ایتالیا ( ونیز ) ضرب می شد و درمشرق زمین به سال 806 هَ. ق. رواج یافت و در این سال در مصر نا ...
درهم بَهرَج ؛ دراهم بهرجة، درهمهایی است که تاجران آن را رد می کردند و نمی ستاندند. ( النقود العربیة ص 144 ) . و رجوع به درهم زیف در همین ترکیبات شود.
درهم ابیض ، دراهم ابیض ؛ درهمهایی بود که حجاج آنها را سکه زد و بر آنها �قل هواﷲ احد� را منقوش ساخت ، بدین سبب مردم حجاج را لعن می کردند بسبب اینکه کل ...
درهم اسود ؛ دراهم سود، درهمهایی بود که معاویه سکه زد و شش دانق وزن داشت یعنی یک یا دو جودانه کمتر از پانزده قیراط. �زیاد� نیز از این گونه دراهم سکه ز ...
درهم دندان ؛ دارنده دندانهای متشابک : اسد شابک و شابل ؛ شیر درهم دندان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) .
درهم بافتن ؛ بهم آمیختن. مخلط شدن : همچو شهد و سرکه درهم بافتم تا به بیماری جگر ره یافتم. مولوی.
درهم آتیّکی ؛ یا درهم یونانی ، از انواع درهم بوده است. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1129 شود.
درهم اندام ؛ دارای اندامی پیچیده. کُباب. ( منتهی الارب ) : غیضموز؛ ناقه درشت درهم اندام. ( منتهی الارب ) . کِلَّز؛ مرد درشت پی درهم اندام. ( منتهی ال ...
درهم خلقت ؛ دارای آفرینشی درهم و پیچیده. کبکب. ( از منتهی الارب ) .
درهم دریدن ؛ از هم جداکردن. از هم دور کردن : همه قلبگه پاک درهم درید درفش سپهدار شد ناپدید. فردوسی.
درهم آمدن روی ؛ جمع آمدن پوست پیشانی به نشانه تغییرحال و ترش روئی : روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک می توان دانست بر رویش ز موج افتاده چین. سعدی.
درهم اوفتادن ؛ پریشان شدن : ترک سلاح پوش را زلف چو درهم اوفتد عقل صلاح کوش را مست هوای تازه بین. خاقانی.
درهم خمانیدن ؛ درهم تاکردن ، فرقعة، درهم خمانیدن انگشتان را تابانگ برآورد ازوی. ( از منتهی الارب ) .
خواب درهم ؛ خواب آشفته. اضغاث احلام. خواب شوریده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به خواب در هم از آن آرزوی زر زخیال رزی خریدی با جایباش ده مرده. سوزنی.