پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٢٥٨
تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوش دمش ؛ که خوش بدمد. که به خوشی وزد. خوش نفس. خوش دم : بر سر آمد گوهر تیغ تو در روز نبرد بر سر آید هرکه را زآن دست باشد پرورش مقتبس از شعله رایت شع ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم کردن چای ؛ ریختن آب جوشان بر چای خشک و ماندن تا رنگ افکند. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم کردن هوا ؛ بخاری گرم در هوا پیدا شدن ، چنانکه در جای گرم و مرطوب به روز آفتابی. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

دم کردن با کسی ( حیوانی ) ؛ همدم و همنفس او شدن. با او بسر بردن : چگونه تلخ نَبْوَد عیش آن مرد که دم با اژدهایی بایدش کرد. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- نغمه دمساز ؛ ساز موافق و هم کوک. ( از ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

دم کردن پلاو و جز آن ؛ آتش را در دیگدان کم کردن و بروی دیگ آتش کردن. ( ناظم الاطباء ) . پلویا چلو را پس از نیم پز کردن و آبکش کردن و بار دیگردر دیگ ر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمساز شدن ؛ هم آهنگ و سازوار گشتن. موافقت و سازگاری نمودن. دمساز گشتن. ( یادداشت مؤلف ) : به جفت مرغ آبی باز کی شد پری با آدمی دمساز کی شد. نظامی. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمساز گشتن ؛ قرین شدن. هم نفس گردیدن. موافق کسی گشتن : فریدون ز کاوه سرافراز گشت که با تخت و دیهیم دمساز گشت. فردوسی. بگفت این و ازپیش او بازگشت تو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم چیزی زدن ؛ لاف آن چیز زدن. ادعای داشتن آن چیز کردن : پیوسته دلم دم رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند. خواجه عبداﷲ انصاری. من اینک دم دوست ...

پیشنهاد
١

دم برزدن ازگفتار ؛ لب بستن از سخن. خاموشی گزیدن : چو از پشت اسبان فرودآمدند ز گفتار یک بار دم برزدند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دم به گفتار زدن ؛ لب به سخن گشودن. به تکلم آغازیدن : مزن بی تأمل به گفتار دم نکو گو اگر دیر گویی چه غم. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از خود دم زدن ؛ خودستایی کردن. دعوی فضایل و شجاعت داشتن. لاف زدن از قدرت و هنر و جز آن. ( یادداشت مؤلف ) : گفت فرودآی و ز خود دم مزن ورنه فرودآرمت ا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم زدن از مهر ( دوستی و رضا و صدق و کاری و چیزی دیگر ) ؛ لاف مهربانی و دوستی زدن. دعوی آن کردن. مدعی آن بودن. ادعای آن را داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تیز دم برزدن ؛ سخن به تندی گفتن : که ناید بدین کودک از من ستم نه هرگز بدو برزنم تیز دم. فردوسی. - || نفس تند کشیدن : چو این گفته بشنید ترک دژم بلر ...

پیشنهاد
٠

دم زدن در معنایی ( بر چیزی ) ؛ در موردآن معنی سخن گفتن. در آن باره به گفتگو پرداختن : ز نزدیکان خود با محرمی چند نشست و زد درین معنی دمی چند. نظامی.

پیشنهاد
٠

دم برزدن سپیدی ؛ طلوع صبح. آغاز بامدادی. برآمدن صبح. پدید آمدن سپیده سحری. دمیدن سپیده : سپیده دم چو دم برزد سپیدی سیاهی خواند حرف ناامیدی. نظامی. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم تیره زدن ( برزدن ) ؛ کنایه است از آه کشیدن. با آه و اندوه سخن گفتن : بسی یاد کرد از پدر زادشم هم از تور برزد یکی تیره دم. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم زدن صبح ؛ کنایه از دمیدن صبحگاه. طلوع فجر. رسیدن پگاه : لاف از دم عاشقان زند صبح بیدل دم سرد از آن زند صبح گر عاشق شاه اختران نیست پس چون دم جانفش ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم خوش زدن ؛ نفس راحت زدن. نفسی براحت کشیدن : هرکه چوپروانه دمی خوش زند یک تنه بر لشکر آتش زند. نظامی.

پیشنهاد
٠

دم زدن بر کسی شمردن ؛ نفس زدن کسی را شمردن. انفاس کسی را شماره کردن. بر لحظات زندگی کسی مراقبت داشتن. حساب دقایق عمر کسی را داشتن : همی دم زدن بر تو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یک دم زدن ؛ یک نفس. یک لحظه. به اندازه یک بار نفس کشیدن : خشمت اگریک دم زدن جنبش کند بر خویشتن گردد چو اطلال و دمن دیوار قسطنطانیه. منوچهری. شتابند ...

پیشنهاد
٠

دم دادن تیغ را؛ ظاهر آن است که تیغ اصل را خم داده زور می کنند، اگر اصل باشد نمی شکند چنانچه در هندوستان رواج دارد. ( آنندراج ) : چنداز بی تابی دل تیغ ...

پیشنهاد
٠

دم دادن به کسی ؛ خود را هم رای او نمودن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم بازدادن ؛ نفیر برآوردن. عمل بازدم. بیرون آوردن هوا از ریه. زفیر. مقابل شهیق. مقابل دم کشیدن. مقابل نفس کشیدن : دم بکشی بازدهی زآنکه دهر بازستاند ز ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمر شدن ؛ دوتا شدن برای برداشتن چیزی یا انجام دادن کاری. دوتا شدن چون راکعی. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

دمر کردن ظرفی ؛ وارونه نهادن آن را یعنی بر دهانه آن را بر زمین نهادن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمان رفتن ؛ بشتاب رفتن. شتابان رفتن. رفتن به سرعت و شتاب : دمان رفت تا پیش توران سپاه یکی نعره زد شیر لشکرپناه. فردوسی. برآویخت و بدرید قلب سپاه دم ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمان آمدن ؛ تند آمدن. سریع آمدن. شتابان آمدن : دو منزل یکی کرد و آمد دمان همی جست برسان تیر از کمان. فردوسی. به نزدیک کیخسرو آمد دمان به رخ ارغوان ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمان تاختن ؛ تند راندن اسب. بسرعت رفتن. شتابان حمله کردن. با خشم و شتاب رفتن : دمان پیش خوالیگران تاختند ز بالا به روی اندر انداختند. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مار دمان ؛ مار خشمگین و قوی : به حکم مار دمان را برآری از سوراخ ز بهر طعمه راسو و لقمه لقلق. انوری.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نهنگ دمان ؛ نهنگ خشمگین و مهیب و خروشان : چون شود بحر آتشین ازتیغ با نهنگ دمان درآویزد. خاقانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هزبر دمان ؛ شیر غران و خشمگین : دریغ آن دل شیر و چرم پلنگ دریغ آن هزبر دمان روز جنگ. فردوسی. بیاید کنون چون هزبر دمان به کین پدر سخت بسته میان. فر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیل دمان ؛ سیل جوشان و خروشان : ز میدان کین پای ننهاده پس که سیل دمان رو نتابد ز کس. هاتفی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیر دمان ؛ شیر خشمگین و دمنده و خروشان : همی رفت برسان شیر دمان ابا لشکر گشن و پیل ژیان. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیر دمان ؛ شیر خشمگین و دمنده و خروشان : همی رفت برسان شیر دمان ابا لشکر گشن و پیل ژیان. فردوسی. برآمد [ عبداﷲبن زبیر ] چون شیری دمان بر هر جانب. ( ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دریای دمان ؛ دریای خروشنده. بحر خروشان. دریای توفنده. منقلب. مواج. طوفانی. آشفته. ( یادداشت مؤلف ) : نتوان گفت که دریای دمان را دگر است نتوان گفت که ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمان ابر ؛ ابر دمان. ابر خروشان. ابر که از آن بانگ تندر برخیزد : شب و روز چرخ و مه و آفتاب دمان ابر و تند آتش و تیز آب. اسدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمان دوزخ ؛ دوزخ دمان. دوزخ که آتش آن شعله برکشد : کجا خانه ای بد به خوبی بهشت از آتش دمان دوزخی گشت زشت. اسدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ببردمان ؛ خروشان. حمله کنان : غو پیشرو خاست اندر زمان که آمد به ره چار ببر دمان. اسدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بحر دمان ؛ دریای خروشان و جوشان : که من عاشقی ام چو بحر دمان از او برشده موج بر آسمان. فردوسی. و رجوع به ترکیب دریای دمان شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیل دمان ؛ پیل غرنده و خروشان و مهیب. ( ناظم الاطباء ) : چو شیر ژیان و چو پیل دمان ببستی کمر پهلوان بر میان. فردوسی. همان پیش پیران تبیره زنان خروش ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اژدها ( اژدر ) دمان ؛ اژدهای غرنده و مهیب. ( یادداشت مؤلف ) : یکی حمله آورد بر پهلوان تو گفتی که بود اژدهای دمان. فردوسی. سه فرسنگ چون اژدهای دمان ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باد دمان ؛ باد که بشدت وزد. طوفان سهمگین. سخت وزنده. بسختی وزان. ( یادداشت مؤلف ) : بیامد به کردار باد دمان گشادند باز از کمین ها کمان. فردوسی. بر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سردماغ بودن ؛ حال و وضع خوب و رضایت بخش داشتن. خوش بودن. سرخوش بودن. ( یادداشت مؤلف ) : اسب سردماغ است ؛ یعنی خوب از او مواظبت شده.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دماغ گَزیدن ؛ آزردن مغز. آزرده خاطر ساختن : بی جلوه آن سروقد گلگشت باغم می گزد گل می خراشد دیده ام بلبل دماغم می گزد. میر ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دماغ نرم کردن ؛ به وجدو حال درآوردن دماغ ، برخلاف خشک مغزی و خشک دماغی : در آن نشئه که ما را گرم کردند دماغ بندگی را نرم کردند. زلالی ( از آنندراج ) ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- دماغ سوخته ؛ کنایه ازخاطر ناکام و افسرده کسی که در وصول به مقصد یا هوسی شکست خورد. در تداول عامه ، به طنز و شوخی و مسخره گویند دماغ سوخته می خریم. ...

پیشنهاد
٠

دماغ چاقی کردن ؛ احوالپرسی کردن. پرسیدن که دماغت چاق است ؟؛ یعنی حالت خوب است ؟ ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بددماغ بودن ؛ بدحال بودن. نشاط و شادی و حوصله نداشتن. ( یادداشت مؤلف ) . - || درتداول عوام ، بداخلاق بودن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی دماغ بودن ؛ افسرده و ملول بودن. پریشانحال و بی نشاط بودن. کدر و ملول بودن. ( یادداشت مؤلف ) .