پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧١)

بازدید
٢٦,١٠٢
پیشنهاد
٠

دست از ریش کسی برداشتن ؛ او را رها کردن. متعرض او نشدن.

پیشنهاد
٠

دست از کسی برنداشتن ؛ از سرش وانشدن بدون حصول مقصود. ( آنندراج ) : از او تا نقد آمرزش نمی گیرم نمی میرم چو مزدوری که دست از کارفرما برنمی دارد. جلال ...

پیشنهاد
٠

دست برداشتن از کسی یا چیزی ؛ رها کردن امری یا کسی را. دست کشیدن از کسی یا از چیزی. او را به حال خود رها کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . کنایه از گذاش ...

پیشنهاد
٠

دست از خود برداشتن ؛ بی قیدی مطلق پیشه ساختن.

پیشنهاد
٠

دست از لگام برداشتن ؛ رهاکردن لگام. آزاد گذاردن. متعرض نبودن : تا سوار عقل بردارد دمی طبع شورانگیز را دست ازلگام. سعدی.

پیشنهاد
٠

دست به دعا یا بسوی آسمان برداشتن ؛ کنایه ازبلند کردن دست در وقت دعا خواستن. ( از آنندراج ) . اِقناع : در خرابات چه حاجت به مناجات من است دست برداشته ...

پیشنهاد
٠

دست به دعا یا بسوی آسمان برداشتن ؛ کنایه ازبلند کردن دست در وقت دعا خواستن. ( از آنندراج ) . اِقناع : در خرابات چه حاجت به مناجات من است دست برداشته ...

پیشنهاد
٠

دست از دهان یا از دهن برداشتن ؛ بی پرده سخن گفتن و صرفه نکردن در دشنام دادن و بد گفتن و هرچه بر زبان آید بی تحاشی گفتن. ( آنندراج ) . هرچه به دهان آی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دست بردارشدن ؛ خود را بازداشتن و احتراز کردن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

دست بردار نبودن از چیزی یا کسی ؛ مصر بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

دستبرد شدن از ؛ غارت زده شدن : باری از آن دست شوم پایمال باری از آن پای شوم دستبرد. انوری.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بادستبرد ؛ جنگاور. دلیر. باهنر. چابکدست : بگفتش به گردان بادستبرد کنون دست باید به شمشیر برد. فردوسی. همه دشت خرگاه وی را سپرد که او بود سالار بادس ...

پیشنهاد
٠

سهمگین دستبرد ؛ ضرب شست مهلک : ندیدی مگر سهمگین دستبرد که روشن روان باد بهرام گرد. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دستبرد نمودن ؛ غلبه کردن و غالب آمدن و ظفر یافتن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

دستبرد کسی را دیدن ؛ غلبه و ضرب شست و هنر جنگاوری او را مشاهده کردن : به مادر چنین گفت سهراب گرد که اکنون ببینی ز من دستبرد. فردوسی. کنون بینی از م ...

پیشنهاد
٠

دستبرد از کسی یا چیزی بردن ؛ گرو و سبق از او بردن. بر او پیشی گرفتن : تکاور دستبرد از باد میبرد زمین را دور چرخ ازیاد میبرد. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دستبرد دیدن ؛ مالش دیدن : اینجا که آمده بودند دستبردی دیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581 ) . آن جماعت از دریا نهری. . . بودند و دستبرد تمام بدید. ( جه ...

پیشنهاد
٠

دست در روی کسی انداختن ؛ به روی او دست بلند کردن. دست برآوردن بر کسی به قصد لت یا سیلی زدن بر او : قاید جوابی چند درشت داد چنانکه دست در روی احمد اند ...

پیشنهاد
٠

دست انداختن بروی کاری یا مالی ؛ تصرف کردن. آن خود کردن. مسلط بر آن شدن. غاصبانه مداخله کردن. آنرا متصرف شدن. آغاز به تصرف و تجاوز کردن. آنرا تصرف کرد ...

پیشنهاد
٠

دست افشاندن بر کسی ؛ در روی او ایستادن. دست برداشتن بر او : بسودا چنان بر وی افشاند دست که حجاج را دست حجت ببست. سعدی. || کنایه از جدا شدن وترک گفت ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پاسخ دژم ؛ پاسخ تند : فرستاده با او نزد هیچ دم دژم دید پاسخ بیامد دژم. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عاشق دژم ؛ عاشق افسرده و اندیشه مند : آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم وز عشق پیلگوش درآورده سر بهم. منوچهری.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیو دژم ؛ دیو زشت و بدترکیب : ایزد هفت آسمان کرده ست اندر قران لعنت اینندجای بر تن دیو دژم. منوچهری. بسی کرد آفرین بر پاک دادار چو بر دیو دژم نفرین ...

پیشنهاد
٠

روز یا روزگار دژم ؛ روزگار تیره و تار و زشت. گاه تنگدلی و تکدّر. هنگام ناداری و افسرده خاطری : بدین روزگار تباه و دژم بیابد ز گنجور ما چل درم. فردوس ...

پیشنهاد
٠

دژم داشتن چهره ؛ گرفتگی و عبوسی و اخم آلودگی دادن به رخسار : چه بودت چرا چهره داری دژم شکر خشک داری و نرگس به نم. شمسی ( یوسف و زلیخا ) .

پیشنهاد
٠

دژم داشتن روی ؛ اخم آلود کردن آن : از غم بود که گاه بهار و گه کسوف دارند روی خویش دژم ابر و آفتاب. میرمعزی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دژم ؛ روی ترش : نیامدش خوش پیر جاماسب را به روی دژم گفت گشتاسب را. دقیقی. بدو گفت مهتر به روی دژم که برگوی تا از که دیدی ستم. فردوسی. نشینیم ...

پیشنهاد
٠

دژم داشتن دل را ؛ هراسان بودن به دل از چیزی : به پیران چنین گفت پس پیلسم کزین پهلوان دل ندارم دژم. فردوسی. ز بالای من نیست بالاش کم به رزم اندرون د ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شاخ دژم ؛ شاخ پژمرده : افسردگی طبع بود وهمه فکرت نبود به ثمر دست رسی شاخ دژم را. واله هروی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ابر دژم ؛ ابر تیره و سیاه که پرباران است : کفش به ابر دژم ماند و سخا به مطر وزآن مطر شده بستان مکرمت خرم. سوزنی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دژخیم رنگ ؛ دژخیم مانند. دژخیم گونه. دژخیمه رنگ : همان اهرمن روی دژخیم رنگ درآمد چو پیلان جنگی به جنگ. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دژ ماندن ؛ خشمگین و آشفته ماندن : همچنانکه عاشقان سرمست شوند از حقایق آن جهانی برافروزندو دژ بمانند بی یافت آن راه. . . ( معارف بهاء ولد ص 236 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دژ روئین ؛ دز روئین. روئین دز. نام قلعه ای که دختران گشتاسب در وی محبوس بودند. اسفندیار آن قلعه را فتح کرد و خواهران خودرا برآورد. ( غیاث ) : هنوز اس ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دژگنبدان ؛ نام قلعه ای است آنچنانکه در شاهنامه آمده است : دژ گنبدان تیغ با جرمنه دژلاژوردی زبهر بنه. فردوسی. چو آمد به تنگ دژ گنبدان برست از بد روز ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- دژ سپید ؛ در شاهنامه فردوسی دژ سرحدی ایران بر مرز ایران و توران است که سهراب در لشکرکشی خود به ایران نخست بدانجا رسید، و پس از جنگ با هجیر و گردآفر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دژ آوازه ؛ دژی بوده است به ترکستان. رجوع به آوازه در همین لغت نامه شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دژ اسپید ؛ فارسی شهر �بیضا� است و بیضا ترجمه آن است. نام قدیم �نسا� است که شهری است در هشت فرسنگی شمال شیراز. رجوع به نسا شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دژ بهمن ؛ در شاهنامه فردوسی دژ استوار و سربرکشیده و طلسم شده بددینان و بتکده آنان است. این دژ بر کنار دریاچه چیچست قرار داشت و کیخسرو آن را گشود. نخس ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزدیدن یال ؛ کنار کشیدن آن. به یکسو کشیدن آن : بدزدید یال آن نبرده سوار بترسید و سیر آمد از کارزار. فردوسی. مکن تکیه بر گرز و کوپال خود بدزد از کمن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزدیدن سر را ؛ بسرعت سر خود را بسوئی دیگر یازیدن. خود را دزدیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . کنار کشیدن آن : همتم سر ز تاج دردزدد اینت دزد امین که من د ...

پیشنهاد
٠

دزدیدن سر یا خود یا خویشتن ؛خود را کنار کشیدن یا بحالتی دیگر درآوردن چنانکه نشستن یا خمیده ایستادن تا تیر و مانند آن به وی اصابت نکند. ( یادداشت مرحو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزدیدن قد ؛ بالا و قامت خود را کوتاه نمودن. قد خویش خم کردن تا کوتاه نماید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

دزدیدن چشم یا دیده کسی ؛ آنگاه که او نگاه نمی کند عملی را مرتکب شدن. عملی را انجام کردن که کس حاضر نبیند. گاه غفلت او از نظاره ، عملی را انجام کردن. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزدیدن دل ؛ دل ربودن : به مژده دل ز من بدزدیدی ای به لب قاضی و به مژگان دزد مزد خواهی که دل ز من بردی این شگفتی که دید دزد به مزد. ابوسلیک گرگانی.

پیشنهاد
٠

چرخ عمر کسی دزدیدن ؛ کاستن و گرفتن زندگی او : از تو هموار همی دزدد عمرت را چرخ بیدادگر و گشتن هموارش. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزدیدن چشم ؛ چشم دزدیدن ، برطرف کردن نگاه از کسی یا از چیزی. خودداری کردن از نگاه. دزدیده نگاه نکردن : چشم دزدیدم ز نور حضرتش تا نپنداری که عمدا دیده ...

پیشنهاد
٠

چاه نکنده منار دزدیدن ؛ پیش از آب موزه کشیدن. ( امثال و حکم ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزد کردن ؛ دزدی کردن : جادوی چشم و هندوی خالت می کند آشکار و پنهان دزد. قاسم ارسلان ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزد و سِزّ ؛ دزد و دزد قهار ( در تداول عوام �سز� در مقام شدت دزدی و سارقی و کجی بکار رود ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دزد شمع ؛ ریشه که از گل شمع گرفتن بماند و آن هر طرف شمع که می افتدمی گدازد. ( آنندراج ) .