پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
دسته قید مجلد ؛ دسته شکنجه. ( آنندراج ) : که باشد هریکی را لوله در طول فزون از دسته قید مجلد. میرالهی ( درهجودو کوزه لوله دار ) .
دسته فراش ؛ جارو. ( از جهانگیری ) : گهی چو فکرت نقاش نقشها سازی گهی چو دسته فراش فرشها روبی. مولوی.
مثل دسته جارو ؛ سبلتی بزرگ و آویخته. ( امثال و حکم دهخدا ) .
تیغ دودسته ؛ رجوع به دودسته و دودستی شود : صد دسته باد از گل اقبال در کفت بر فرق دشمنانت تیغ دودسته باد. محمد شمس بغدادی.
دسته اوجار ؛ چوب عمودی که به آخر اوجار پیوسته است و اوجار آلتی است که یک سر آن به یوغ پیوندد و سر دیگر آن به چوبی که گاوآهن در آن تعبیه است. مشته.
مثل دسته هاون ؛ به توبیخ ، بچه در قنداق یا بغل. ( امثال و حکم دهخدا ) .
دسته بزر ؛ با دسته زرین. دارای قبضه زرین : یکی گرز پیروزه دسته بزر فرود آن زمان برگشاد از کمر. فردوسی. یکی گرز پولاد دسته بزر به گوهر بیاراسته سربه ...
دستور موقت ؛ در اصطلاح دادگستری امروز، تصمیم دادگاه است در دادرسی فوری ، و آنرا در سایر دادرسیها �حکم � گویند. دستور موقت تأثیری در اصل دعوی ندارد ی ...
به دستور ؛ طبق. برحسب. مطابق. موافق : وجه التزام ابواب جمع محصل مزبور. . . بدستور سایر وجوهات داد و ستد میشد. ( تذکرة الملوک ص 13 ) . در بیان شغل صاح ...
دستور رسومات ؛ ضوابط مرسومها ومقرریها و حقوقها : سررشته دستور رسومات مناصب دیوان اعلی. . . متعلق به سرکار مزبور [ صاحب توجیه دیوان اعلی ] است. ( تذکر ...
دستور اعظم ؛ وزیر اعظم : دستور اعظم افسر دارندگان ملک کز ظل عرش بر سرش افسر نکوتر است. خاقانی.
دستور گنجور ؛ وزیر خزانه : ز دستور گنجور بستد کلید همه کاخ و میدان درم گسترید. فردوسی.
به دستور ؛ حسب معمول و مطابق عادت. ( آنندراج ) . موافق قاعده و نظام. بر حسب دستور. طبق معمول. حسب نسق ونظم و مقرر : هرکه چهل جمعه بعد از نماز به دستو ...
دست نمودن خورشید ؛ اشاره به طلوع آن است : چو خورشید بنماید از چرخ دست برین دشت خیره نباید نشست. فردوسی. چو بنمود خورشید بر چرخ دست شب تیره بار غریب ...
دستمال کتاب ؛ دستمالی که شاگردان مدارس و مکاتب پیش از رواج یافتن و متداول شدن کیف ، کتاب و دفترهای خودرا در آن نهادندی.
دستمال کاغذ ؛ دستمالی محتوی کاغذهای میرزا یا محاسب یا مستوفی و غیر آن که همراه او به محل کار او بردندی و شب به خانه بازگردانیدی نظیر کیف کاغذ و پرت ف ...
دستمال سفره ؛ شش قطعه پارچه مستطیل یا مربع شکل که گردا گرد سفره نهند تا بدان دست و لب از آلودگی طعام پاک سازند. سرویت .
بادام یا جوز دستمال ؛ گردو یا بادام کاغذی. نوعی لوز و جوز که پوست آن نازک است و با فشار سرانگشتان در هم شکسته شود. مقابل نخکله. نوعی گردو وبادام که ج ...
دستگیره کشو ؛ جای گرفتن دست برای گشودن و بستن کشو.
دستگیره دیگ ؛ دو قطعه پارچه چندلای بهم دوخته که با بندی به یکدیگر متصل است و هر قطعه را در دستی گیرند و به لبه دیگ تکیه دهند تا در برداشتن دیگ از فرا ...
دستگیره خطر ؛ در قطار، آلتی حلقه آسا متصل به مفتولی که سر دیگر آن به آلات بازدارنده چرخها از حرکت ( ترمز ) وصل است و بر طاق واگن تعبیه است و با کشیدن ...
بر دست خود گزیدن ؛ دست به دندان گزیدن. اسف خوردن. دریغ خوردن : این جهان بی وفا را برگزید و بد گزید لاجرم بر دست خود از برگزیده ی ْ خود گزید. ناصرخسر ...
دستگاه جنبش ؛ جهاز محرکه. دستگاه جنباننده.
دستگاه رویش ؛ جهاز نامیه.
دستگاه گوارش ؛ جهاز هاضمه. دستگاه هاضمه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دستگاه پایه ؛ مقام و مرتبت : هرکو نریخت خون و نشد جان شکر چو باز بر دستگاه پایه سلطان نمیرسد. جمال الدین عبدالرزاق.
دستگاه وجود ؛ عالم هستی. جهان آفرینش : باصطناع بیاراست دستگاه وجود باستناد بیفزود پایگاه صدور. انوری ( از فرهنگ نعمةاﷲ ) .
دستگاه جستن ؛ جویای مقام وپایگاه و مکانت شدن. درپی جاه و جلال بودن : اگر هرگزت نزد من دستگاه همی جست باید کنونست گاه. فردوسی. بنزد که جویی همی دستگ ...
دستگاه یافتن ؛ به قدرت رسیدن. توانایی یافتن : چنان کن که چون یافتی دستگاه به آمرزش اندر بپوشی گناه. ابوشکور بلخی.
دستگاه یافتن بر کسی ؛ بر او مسلط شدن : اگر سام یل یامنوچهر شاه بیابند بر ما یکی دستگاه. فردوسی. بر ایشان بیابم مگر دستگاه به کردار باداندرآرم سپاه. ...
دستگاه کاری ؛ سَعاة. این معنی را صاحب منتهی الارب برای کلمه سعاة ذکر کرده وسعاة در لغت عرب به معنی تصرف و تقلب آمده و در ناظم الاطباء به معنی تصرف و ...
دستگاه نمودن ؛ نشان دادن قدرت و توانائی و زورمندی : به فر خداوند خورشید و ماه که چندان نمایم ورا دستگاه. فردوسی.
دستگاه داشتن ؛ قدرت و توانائی داشتن : مهندس پذیرفت ایوان شاه بدو گفت من دارم این دستگاه. فردوسی. بدان داوری دستگاهی نداشت بآیین خود برگ راهی نداشت. ...
دستگاه خواستن ؛ خواهان سلطه و برتری و تفوق شدن : همی خواست پیروزی و دستگاه نبود آگه از بخش خورشید و ماه. فردوسی. وزو خواست پیروزی و دستگاه نمودن دل ...
دستگاه جستن ؛ برتری جستن. سلطه و تفوق خواستن : به آب اندر افگند چندین سپاه که جستند بر ما همی دستگاه. فردوسی.
دستگاه دادن ؛ مسلط کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تسلط دادن. چیرگی دادن. نیرو و توانائی و قدرت دادن : که او دادمان بر ددان دستگاه ستایش مر او را که ...
کرامت دستگاه ؛ با دستگاه بزرگ : حضرت ولایت پناه کرامت دستگاه فیروز شاه. ( حبیب السیر چ طهران ج 3 جزو 4 ص 323 ) .
با دل و دستگاه شدن ؛ توانائی گرفتن و سر و سامان و قدرت یافتن : به پنجم سخن کین هرمزدشاه چو پرویز شد با دل و دستگاه. فردوسی.
دستگاه نهادن ؛ ساز و سامان و ترتیب دادن : اگر بخدمت دست تو دررسد لب من ز دست بوس تو یارب چه دستگاه نهم. خاقانی. بدین چارسو چون نهم دستگاه که ایمن ن ...
سپاه ظفردستگاه ؛ سپاه مظفر و فیروز و کامیاب. ( ناظم الاطباء ) .
دستگاه داشتن ؛ وسع و توانائی و تمکن داشتن : امروز که دستگاه داری و توان بیخی که بر سعادت آرد بنشان. سعدی. که سک را که هست از هنر دستگاه بود در نسیج ...
تنگ شدن دستگاه ؛ کاستن مکنت و دولت و مال و منال وتمکن کسی : چه بینید گفت ای سران سپاه که ما را چنین تنگ شد دستگاه. فردوسی.
دستگاه دادن ؛ سامان و دولت و مکنت و نعمت دادن : ز هر بد توئی بندگان را پناه تو دادی مراگردی و دستگاه. فردوسی. ز یزدان سپاس و بدویم پناه که او داد پ ...
بارگاه معدلت دستگاه ؛ محکمه عدالت. ( ناظم الاطباء ) .
دستکاری کردن ؛ در مصنوعی یا کاردستی و یا نوشته ای دست بردن و بر آن افزودن یا از آن کاستن به قصد تخریب و غالباً به نیت بهتر ساختن. یا دستکاری کردن است ...
دستک دار ؛ کفشی که برای آن دستک دوخته باشند: کفش دستک دار. اورسی دستک دار.
دستک گذاشتن ؛ دوختن دستک کفش را.
- دستک و دنبک بر چیزی گذاشتن یا بکاری گذاشتن ؛ دستک و دنبک درآوردن. رجوع به ترکیب دستک و دنبک درآوردن شود.
- دستکش را درکردن ؛ عیبی را با زرنگی در گفتار پوشیدن. دروغی را با مهارت راست نمودن. ( امثال و حکم ) .
دستک و دنبک درآوردن ؛ در تداول پاپوش دوختن. اشکالتراشی کردن.