پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : پیشیگینه طوی دوتوب . ترجمه : برای گربه اش عروسی گرفته ( الکی دیل خوش کرده )
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آیی نان یولداش اولانین باشی داشا دئیر . ترجمه : هر کس همدم و دوست و رفیق خرس شود عاقبت سرش به سنگ می خورد. ...
این ضرب المثل ترجه این ضرب المثل ترکی است که می گوید : آغلامییانا اَمجَک یوخدو . ترجمه: برای بچه ای که گریه نکند کسی شیر نمی دهد . توضیح : باید مس ...
این ضرب المثل ترجمه این ضرب المثل ترکی است : آغاجی اؤز ایچنن گورد یئیر ترجمه : درخت را از درونش کرم می خورد . توضیح : خودی بهتر از دیگران به انس ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آش داشاندا قاشّق تاپیلماز ترجمه : موقع سر رفتن آش قاشق پیدا نمی شود . توضیح: در موقع عجله کار آدم درست در ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آش داشاندا قاشّق تاپیلماز ترجمه : موقع سر رفتن آش قاشق پیدا نمی شود . توضیح: در موقع عجله کار آدم درست در ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید: آش توک مؤسَن چاناقیما نئیَه سندیریسان ترجمه : اگر آش بر کاسه ام نمی ریزی پس چرا کاسه ام را می شکنی . توض ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آج ایت چاریق اوغورلار . ترجمه:سگ گرسنه چاروق می دزدد .
این ضرب المثل ترجمه یک ضرب المثل ترکی است . آبری آپاران سوی ایچمه ترجمه: آبی که آبرو می برد نخور . نظیر : آبی که آبرو ببرد در گلو مریز .
از دریچه چشم کسی دیدن ؛ از دیده او نگاه کردن. با چشم او نظر کردن. دیدن چنانکه او بیند: از دریچه چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن. ( گلستان سعدی ...
- دریچه چشم ؛ روزن دیده.
دریچه گوش ؛ سوراخ گوش. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از صماخ گوش. ( آنندراج ) : گرچه جان از روزن چشم از شما بی روزیست از دریچه گوش می بیند شعاعات شما. خا ...
دریچه سینی ؛ یکی از دریچه های دل. ( لغات فرهنگستان ) .
دریچه گاز ؛ در اصطلاح مکانیک ، دریچه ای که حول محوری گردش می کند و مقدار گازی را که در سیلندرهای اتومبیل داخل میشود کنترل می نماید، به این معنی که هر ...
دریچه نای ؛ دریچه مکبی. ( لغات فرهنگستان ) .
دریچه دولختی ؛ دریچه دو مصراعی. - || یکی از دریچه های دل . ( لغات فرهنگستان ) .
دریچه سه لختی ؛ یکی از دریچه های دل. ( لغات فرهنگستان ) .
دریچه اطمینان ؛ در اصطلاح مکانیکی ، دریچه ای که در ماشینها تعبیه کنند تا چون که بخار در ماشین زیاده شود و احتمال انفجار رود دریچه خود بخود باز شود و ...
آهن فروش: اسم. فروشندهٔ فرآورده های آهنی ( مانند تیرآهن میلگرد ) به همین قیاس: آهن فروشی.
آهنربای میدانی: آهنربای برقی یا دائم که در ماشین ها برای تولید میدان مغناطیسی به کار گرفته می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی مع ...
آهنربای زمینی: خاصیت مغناطیسی دو قطب زمین که باعث حرکت عقربه های مغناطیسی می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهنربای دایم: قطعه فولاد سختی که اگر یک بار به آن خاصیت مغناطیسی داده شود بیشترین بخش آن را نگاه می دارد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ف ...
آهنربای القایی: فلز دارای قابلیت آهنربایی که با قرار گرفتن در میدان مغناطیسی به صورت آهنربا در می آید. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارس ...
آهن سرد کوفتن:[ کنایی] کار بیهوده کردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهن نبشی: آهن میله با مقطع راست گوشه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهن شیار:[کشاورزی] نوک خیش که با آن زمین را شیار می کنند، آهن جفت. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهن سپری: میله های آهن ساخته شده به شکل تی T ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهک تفته: آهنی که بر اثر گرمادهی سرخ و نرم شده است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهکی شدن:[ زیست شناسی] جانشین شدن قسمت های سخت بدن جانور یا گیاه با مواد آهکی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهک لاغر: آهکی که از پختن سنگ های آهکی رُسدار تولید می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهک آب دیده: آهک کشته، آهک مرده. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهک شکفته: آهک زنده که با آب ترکیب شده است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهک ساروج: آهک مخلوط با خاکستر، ماسه یا خاک رس، آهک چارو. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهسته کاری:[ ادبی] کندی، تنبلی ( آهسته کاری مایهٔ فرسایش جان است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آه در سینه پنهان کردن:[مجازی] اظهار درد نکردن، غم خود را پنهان کردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آه کسی گرفتن:[ کنایی] نفرین کسی اثر کردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
دریافتن شرم کسی را ؛ شرم زده شدن. خجل گشتن.
دریافتن وقت ؛ در کار سودمند بکار بردن آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : وقت دریاب به هرکار که سودی نکند نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند. ( تاج المآث ...
دریافتن عهد ؛ درک فرمان کسی را کردن : خسرو اگر عهد تو دریافتی دل به تو دادی که تو شیرین تری. سعدی.
دریافتن کسی ؛ به او رسیدن : چو شیرین گشت شیرین تر ز جلاب صلا درداد خسرو را که دریاب. نظامی.
دریافتن شراب کسی را ؛ مست کردن او را. گرفتن او را. تأثیر کردن شراب در او. مست شدن او با شراب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : آنچه گفته اند که غمناک را شر ...
دریافتن دل کسی را ؛ رفع کردن کدورت قلبی کسی را. استمالت کردن. دلجوئی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : گفتم من که بونصرم ضمانم که از آلتونتاش جز راستی و طاع ...
دریافته آمدن دل کسی ؛ به لطف و نرمی آورده شدن دل او : شفاعت کرد تا دل سلطان معظم دریافته آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 597 ) . پس از آن به یک هفته بونص ...
خود را دریافتن ؛ به خود آمدن. متوجه خود شدن. متوجه بدی یا خطر فعل خویش شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اسکندر شمشیر را برآوردی که بر دختر زند دختر بتر ...
دریافت خدمت یا صحبت کسی ؛ بهره مندی از خدمت یا صحبت او : پاره ای بادام بگیر که به دریافت صحبت مولانا حمیدالدین ساشی میرویم. ( انیس الطالبین ص 187 ) . ...
دریافت وقت ؛ اغتنام فرصت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی [ پس از مرگ محمود و دور بودن مسعود از غزنین ]. . . . دریافت وقت ...
دریافت حال کسی ؛ پرسش از حال او. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
کبک دری ؛ نام نوعی از کبک باشد. و در وجه آن بعضی گفته اند که منسوب به دره کوه باشد و گروهی مرقوم کرده اند که بسبب خوشخوانی دری گویند. ( از جهانگیری ) ...
کوکب دری ؛ ستاره روشن و درخشان. ( منتهی الارب ) . ستاره ثاقب و درخشان ، و آن تشبیه به دُرّ است در صفات و حسن و سفیدی. ( از اقرب الموارد ) . ستاره بزر ...
خرام کبک دری ؛ روش کبک دری. رفتار کبک دری : ترا شکار کند آخر ای نگار امیر که چشم آهو داری خرام کبک دری. هدایت ( از آنندراج ) .