پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧١)
دفتر گرفتن ؛ به کتاب نگریستن. به کتاب رجوع کردن : بر امید آنکه ما را نیز صحت کی بود من همی طالع گرفتم او همی دفتر گرفت. میرمعزی ( از آنندراج ) .
دفتر نمدی ( نمدین ) ؛ کتاب نمدین. بیاض نمدی ( نمدین ) . کنایه از حرف بی اصل. ( از غیاث ) . کنایه از کار بیهوده و چیز بی اصل و بی حقیقت ، و اصلش این ا ...
بردفتر افکندن ؛ در دفتر نوشتن. در کتاب ثبت کردن : مشو در خط از پند خاقانی ای جان که این خوش حدیثی است بر دفتر افکن. خاقانی.
به ( در ) دفتر نوشتن ؛ در کتاب ثبت کردن : چو بهرام جنگی که از جنگ اوی به دفتر نویسند فرهنگ اوی. فردوسی.
- دفتر اخلاق ؛ کتاب اخلاق. ( فرهنگ فارسی معین ) .
دفتر خسروان ؛ شهنامه. شاهنامه : بسی دفتر خسروان زین سخن سیه گردد و هم نیاید به بن. فردوسی. که از تخم ساسان همان مانده بود بسی دفتر خسروان خوانده بو ...
از دفتر ستردن ؛ محو کردن : ز دفتر همه نامشان بسترم سر و تاج ساسان به پی بسپرم. فردوسی.
دفتر موعد ؛سررسیدنامه. ( لغات فرهنگستان ) . رجوع به سررسیدنامه شود.
دفتر موقوفات ؛ دفتری که مخصوص موقوفات باشد و آن به گفته شاردن در سفرنامه ، بر اساسی همانند �دائره حسابداری � ( یعنی دیوان ) استوار شده است و دو شعبه ...
دفتر نماینده ؛ در اصطلاح اداری ، دفتری که خلاصه مراسلات وارده یاصادره یک اداره یا یک مؤسسه یا بازرگان در آن نوشته شود. اندیکاتور. ( لغات فرهنگستان ) ...
دفتر مَخلود ؛ به اصطلاح میرزایان دفتر ایران ، دفتری است که همیشه وانمی شود و به احتیاطزیر مهر می باشد و تغییر و تبدیل در آن راه نمی یابد، پس کاغذی که ...
دفتر کل ؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) دفتری است که تاجرباید کلیه معاملات را از دفتر روزنامه استخراج و انواع مختلف آنرا تشخیص داده و خلاصه هر نوع را در صفحه ...
دفتر کپیه ؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) دفتری است که تاجر باید کلیه مراسلات و مخابرات و صورتحسابهای صادره خود را در آن بترتیب تاریخ ثبت نماید. اوراق دفتر ک ...
دفتر صاحب توجیه ؛ شغل صاحب توجیه بگفته شاردن در سفرنامه ، ثبت امور مربوط به نظار خرج یا آنان که متصدی هزینه اند میباشد، زیرا در این دائره دفتری عمومی ...
دفتر خلاصه ؛ در اصطلاح دوره صفویه ، دفتری است که در آن خرج و دخل مملکت بطور کلی ثبت میشود. ( سازمان اداری حکومت صفوی حاشیه ص 99 از کمپفر ص 89 ) .
دفتر خواسته ؛ جزوه مربوط به اموال : بیاورد پس دفتر خواسته همان نسخه گنج آراسته. فردوسی.
دفتر دارائی ؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) دفتری است که تاجر باید هر سال صورت جامعی از جمیع دارائی منقول و غیرمنقول و دیون و مطالبات خود را به ریز ترتیب داد ...
دفتر رسید ؛ دفتر ارسال مراسلات. رجوع به دفتر ارسال مراسلات شود.
دفتر حال ؛ دفتری که چگونگی و اوضاع و احوال شخص یا طبیعت در آن مندرج باشد و مایه عبرت بیننده گردد : در چمن هر ورقی دفتر حال دگر است حیف باشد که ز کار ...
دفتر خرج ، دفتر خرج مقرر دیوان ؛ در اصطلاح علم استیفاء، دفتری است که تمامت اخراجات دیوان که بحکم مقرر شده باشد که هر سال در دیوان مجری است ثبت باشد م ...
دفتر توجیهات ؛ در اصطلاح علم استیفاء، دفتری که جامع ابواب روزنامچه باشد، یعنی آنکه هر چه روزبروز در دفترروزنامچه ثبت کنند، ابواب و اسامی آن هر ماهی ف ...
دفتر ثبت املاک ؛ ( اصطلاح حقوق ) دفتری است که در آن ، موقعیت و وضع طبیعی و حقوقی املاک و نام صاحبان آنها ثبت می گردد. ( از فرهنگ حقوقی ) ( از فرهنگ ف ...
دفتر ثبتی ؛ دفتر ثبت : برای شاعران در نفی و اثبات بباید دفتری ثبتی چو قُضّات. شفائی ( از آنندراج ) .
دفتر ارسال مراسلات ؛ نامه هایی که از اداره ها برای اشخاص متفرق فرستاده میشود در دفتری ثبت شده ، هنگام تحویل آن نامه ها امضایی از گیرنده پاکت گرفته می ...
دفتر اعمال ؛ کتابچه تفتیش و زندگانی. ( ناظم الاطباء ) .
دفتر بازرگانی ؛ دفتر تجارتی. رجوع به دفتر تجارتی شود.
دفتر را گاو خورد ؛ کنایه از آن است که حساب آخر شد. ( برهان ) .
دفتر ابلیس ؛ تقویم برهمنان. ( مجموعه مترادفات از هفت قلزم ) .
دفتر شستن ؛ کنایه از صرف نظر کردن از چیزی یا کاری ، نظیر دست شستن از کاری است : هر که سودانامه سعدی نوشت دفتر پرهیزگاری گو بشوی. سعدی. برو سعدیا دس ...
سردفتر آفرینش ؛ اشاره به حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله. ( ناظم الاطباء ) .
دفاع مشروع ؛ کسی که مورد تعرض قرار گیرد اساساً باید به قوای دولتی متوسل شود. ولی در موقع ضرورت ( نداشتن وقت ) می تواند به قوای شخصی از خود و دیگری وع ...
دفاع به معنی اخص ؛ چنین است که مدعی علیه ، حقوق ادعائی مدعی را انکار کند. ( فرهنگ حقوقی ) .
دفاع به معنی اعم ؛ آن دو فرد دارد: الف : ایراد، و آن چنین است که مدعی علیه ادعای مدعی را ماهیةً نفی نکند بلکه آنرا بنحوی که ایراد شده صالح برای جواب ...
دغل خاکدان ؛ کنایه از قالب آدمی. ( برهان ) ( آنندراج ) . کالبد انسان : چند غرور ای دغل خاکدان چند منی ای دوسه من استخوان. نظامی. - || کنایه از دنی ...
دغل دوست ؛ آنکه به دروغ ادعای دوستی کند. ( ناظم الاطباء ) : این دغل دوستان که می بینی مگسانند گرد شیرینی. سعدی.
خانه دغل ؛ کسی که خانه خود را رسوا نماید. ( از ناظم الاطباء ) .
دزد دغل ؛ دزد نابکار: به درجست از آشوب دزد دغل دوان جامه پارسا در بغل. سعدی.
دغل بغل ؛ از اتباع است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : مهتر توئی مسلم در روزگار خویش وین دیگران همه حشوات و دغل بغل. سوزنی.
دغل کردن ؛ مکر کردن : زنهار که تن درندهی تعب کسان را تا خصم دغل کرد تو انداز دعا کن . درویش واله هروی ( از آنندراج ) .
دغدغه خاطر ؛ تشویش خاطر. پریشانی خاطر. آشفتگی خاطر.
بی دغدغه ؛ بی پریشانی. بدون ترس و بیم.
کتاب دعوت ؛ دعوتنامه. تبلیغنامه : هر سال یکی کتاب دعوت بَاطراف جهان همی فرستم. ناصرخسرو.
هفت جزیره دعوت ؛ تقسیمات اسماعیلیه برای فرستادن مبلغ. || راه نمودن. راهنمایی. رهبری. || دعاء. ج ، دعوات : هر چه بگویم ز دعا کردگار دعوت من بنده اجاب ...
دعوةالمأوی ؛ بهشت ساخته جای. جنةالمأوی. ( دهار ) .
دعوت اذان ؛ خواندن به نماز : تلاوت کتاب عزیز و دراست قرآن مجید و دعوت اذان و شعار ایمان ظاهر گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 348 ) .
- دعوت حق را اجابت کردن ، دعوت حق را لبیک گفتن ؛ جان به جان آفرین تسلیم کردن. مردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دعوتهای شاه عبدالعظیمی ؛ به مهمانی خواندن ، به زبان نه به دل. همانند و به معنی تعارف شاه عبدالعظیمی است. تعارف و دعوتی که از روی زبان باشد نه از دل. ...
دعوت ساختن ؛ مهمانی برپا کردن : عجب آن بود که در آن دو سه روز که گذشته شد دعوتی ساخت سخت نیکو. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529 ) . حقیقت آن است که قاید آن ...
دعای مأثور ( مأثوره ) ؛دعایی که از آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم و صحابه گرامی منقول است. ( از آنندراج ) . || خواندن کلمات مأثور از آن حضرت و ا ...
دعاثنا ؛ صورت عامیانه دعا و ثنا. خواهش و درود.