پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
بی سنگی ؛ بی ارزشی. بی اعتباری : زآنکه سنگ آنرا بود کز سیم و زر دارد یسار رحم کن منگر به بی سنگی و بی سیمی من. سیفی نیشابوری.
پای بسنگ آمدن ؛ بمشکلی برخوردن. ناراحتی دیدن. مانع پدید آمدن : هر جا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم پایم بسنگ آمد پشتم ز غم دوتا شد. خاقانی.
از سنگ و از چوب چیزی تراشیدن ؛ کنایه از بهم رسانیدن چیزی از جایی که وصول آن از آنجا وقوع نداشته باشد. ( آنندراج ) .
سنگ و آبگینه ؛ دوناهمتا. ( امثال و حکم ) .
آبگینه و سنگ با هم بودن ؛ دو مخالف برابر هم افتادن : برادران طریقت نصیحتم مکنید که توبه در ره عشق آبگینه و سنگ است. سعدی.
تا گاو و ماهی ( یا تا گاو ماهی ) ؛ تا آن سوی زمین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ماهی سپهر ؛ اشاره به برج حوت است و آن برجی باشد از بروج دوازده گانه فلکی. ( برهان ) ( آنندراج ) . یعنی برج حوت. ( فرهنگ رشیدی ) . کنایه از برج حوت اس ...
ماهی فلک ؛ برج حوت که آن راسمکه نیز گویند. صورت حوت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || ( اِخ ) به گمان قدما ماهیی که گاوی بر آن شد و زمین بر دو شاخ ...
ماهی بریان چرخ ؛ کنایه از برج حوت : وقت را از ماهی بریان چرخ روز نورا میهمان کرد آفتاب. خاقانی.
خانه ماهی ؛ برج حوت. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مثل ماهی در شست ؛ تپنده. ( امثال و حکم ج 3 ص 1486 ) : می تپم چون ماهی و دانی چرا زآنکه در دریا به شست افتاده ام. عطار ( از امثال و حکم ) .
مثل ماهی سقنقور ؛ نرم. مبهی. ( امثال و حکم ج 3 ص 1486 ) : ساق او ماهی سقنقور است که تقاضا کند بدوعنین. ( از امثال و حکم ) .
- مثل ماهی شیم ؛ نرم. پرنگار. ( امثال و حکم ج 3 ص 1486 ) .
مثل ماهی بی آب ؛ ناآرام. بی قرار. و رجوع به ترکیب مثل ماهی برتابه شود : دلش بی ویس با فرمان شاهی به سختی بود چون بی آب ماهی. ( ویس و رامین ) .
مثل ماهی در ( بر ) خشکی ؛ رجوع به ترکیب قبل شود : من و مانند من که خدمتکاران امیر محمد بودیم ماهیی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده. ( تاریخ ...
مثل ماهی از آب بیرون افتاده ؛ بی قرار. آشفته. مضطرب. ( امثال و حکم ج 3 ص 1485 ) : دل ز بیم آنکه بر تو باد سردی بگذرد روز و شب چونانکه ماهی را برانداز ...
مثل ماهی برتابه ؛ بی قرار و ناشکیبا. نظیر: مثل اسپند در آتش. مثل ماهی بر خشکی. مثل گندم بر آتش. ( امثال و حکم ج 3 ص 1484 ) .
ماهی نمک زده ؛ سمک مملوح. سمک مُمَلَّح. ( منتهی الارب ) . ماهی نمکسود. ماهی شور.
ماهی و چشمه خضر ؛ کنایه از زبان و دهان معشوق. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
مثل شکم ماهی ؛ موجی نرم. ( امثال و حکم ج 3 ص 1455 ) .
ماهی گول ؛ ماهی خانگی که در حوضهای خانه زندگی کند. ( ناظم الاطباء ) .
ماهی گویا؛ یعنی زبان. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) .
ماهی ربیان ؛ ملخ دریایی را گویند که به زبان عربی جرادالبحر خوانند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بعد شود.
ماهی روبیان ؛ ماهی ربیان. ملخ دریایی را گویند و نمک زنند وناپخته خورند و گاهی نیز در روغن بپزند و داخل طعام کنند و با طعام خورند و آن را در فارسی و ب ...
ماهی سرب ؛ ماهیان سرب که به اطراف دام بندند. ( آنندراج ) . گلوله های سربی به شکل ماهی که به اطراف دام بندند. ( از فرهنگ فارسی معین ) : دامن سفره سخت ...
ماهی دودی ؛ ماهی سفید است که پس از صید، امعاء و احشاء آن را خارج کرده ، نمک سود کنند و برای آنکه مدت زمان بیشتری محفوظ بماند آن را دود دهند. ( دود دا ...
ماهی را تا دمش رساندن ؛ ( در تداول عامه ) قسمت اعظم کاری را انجام دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) .
ماهی تازه ؛ ماهیی است که نمکسود نشده و تازه صید شده باشد. این نوع ماهی را به تازی ابوالمسیح گویند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ماهی پرنده ؛ اسم فارسی سفنین بحری است. ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ) . حیوانی است بحری شبیه به خفاش دررنگ و بال و شکل و در دنباله آن نیش ...
ماهی بلورین ؛ کنایه از انگشت معشوق است. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
ماهی به خشکی بردن ؛ با اقدام به کاری نامعقول خود را در تعب و زحمت انداختن. کار عبث و بیهوده کردن : بدو گفت موبد که نیکو نگر براندیش و ماهی بخشکی مبر. ...
ماهی بینی دراز ؛ اسم فارسی دلفین است. ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ) . اسم فارسی دلفین است که به عربی خنزیرالبحرو به فارسی خوک ماهی خوانن ...
ماهی مومک ؛ یکی از گونه های ساردین است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
ماهی وال ؛ ماهی بال : ماهی وال است طمع دور دار زود به دم در کشدت وال وار. ناصرخسرو.
ماهی گرد؛ ماهی سیم. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ماهی سیم شود.
ماهی لقمه ؛ یکی از اقسام سفره ماهی که دارای بدنی لوزی شکل است. قدش در حدود یک متر و دم آن دراز است. بر روی دم آن زایده اره مانندی قرار دارد که بوسیله ...
ماهی کوسه ؛ لُخم ( منتهی الارب ) . رجوع به کوسه شود.
ماهی کولی ؛ یکی از گونه های شگ ماهی است. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به شگ ماهی شود.
ماهی کپور؛ گونه ای ماهی از راسته تله اوستئن ها و از تیره سیپرینیده ها که جزو ماهیان آبهای شیرین است و در رودخانه ها و آبهای راکد می زید و در شمال ایر ...
ماهی کفال ؛ گونه ای ماهی استخوانی از راسته تله اوستئن ها و از دسته آکانتوپتریژین ها که در حدود 70 قسم از آن شناخته شده است. فلسهایش نسبةً درشت و گرد ...
ماهی غباد ( ماهی قباد ) ؛ یکی از گونه های شیر ماهی است. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به شیر ماهی شود. 63 - ماهی قرمز. رجوع به ماهی حوض شود.
ماهی قزل آلا؛ گونه ای ماهی استخوانی از راسته تله اوستئن ها و از دسته فیزوستوم ها که مخصوص آبهای شیرین است و در رودخانه های سرد و معتدل نیمکره شمالی م ...
ماهی غاطوس ؛ به هر فرد از پستانداران راسته قطاس ها اطلاق می شود. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به قطاس شود.
ماهی عنبر؛ کاشالوت. رجوع به کاشالوت و عنبر و گاو عنبر شود.
ماهی صلور؛ ماهی سلور. و رجوع به صلور و سلور شود.
ماهی طلایی ؛ الف - ماهی حوض. رجوع به ماهی حوض شود. ب - شمشیر ماهی ؛ رجوع به شمشیر ماهی شود.
ماهی شیشک ؛ بیاح. ( مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . نوعی از ماهی. ( دهار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ماهی شیم ؛ ماهی کوچک که بر پشت نقطه های سپید دارد. ( آنندراج ) . ماهی سیم. قسمی از اره ماهی خرد و کوچک. ( ناظم الاطباء ) : تا بود عارض بت رویان چون س ...
ماهی سوف ؛ گونه ای ماهی استخوانی از راسته تله اوستئن ها که بدنی کشیده و پوزه نسبةً باریک و دو باله شنای پشتی دارد. این ماهی گاهی قدش به 1/25 متر هم م ...
ماهی سیم ؛ ماهی شیم. ( ناظم الاطباء ) . گونه ای ماهی استخوانی از تیره سیپرینیده ها که دارای فلسهای نسبةً درشت می باشد و باله شنای پشتی آن کوتاه است. ...