پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧١)

بازدید
٢٦,١٠٢
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعاثنا کردن ؛ خواهش و درود کردن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعای قدح ؛ نام دعایی است ، و گویند به معنی نماز استسقا است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) . دعا که گرد قدح می نویسند در استسقا : بغیر حرف می از میکشان چ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعای گندم ؛ نام دعایی است مأثور از ائمه که بر گندم خوانند و قسمت کنند. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دعای بی وقتی کسی بودن ؛ حرز جواد کسی بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . و رجوع به حرز جواد شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعای پگاه ؛ دعای مخصوص سحرگاه. ( آنندراج ) : نارفته بجا آمدنت خواست دل از حق مقرون اثر باد دعاهای پگاهم. واله هروی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- دعای جوشن ؛ دعای معروف که روز جنگ برای حفظ خود خوانند و چون جوشن وقایه نفس خود دانند. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . ورجوع به جوشن صغیر و جوشن کبیر شود ...

پیشنهاد
٠

باید برایت دعا گرفت [ به عتاب ]؛ تو دیوانه ای. نظیر: باید برایت سر کتاب باز کرد. ( امثال و حکم ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعا کتاب ؛ کتاب دعا. کتاب ادعیه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعای باران ؛ نماز استسقا. ( غیاث ) ( آنندراج ) : مینا به پای ساغر چون سر نهد بسجده چیزی دگر نخواهد غیر از دعای باران. ملا طغرا ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعای مستجاب ؛ دعای اجابت شده و پذیرفته شده. دعای برآمده : سحابستی قدح گویی و می قطره ٔسحابستی طرب گویی که اندر دل دعای مستجابستی. ( منسوب به رودکی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صیغه دعا ؛ ( اصطلاح دستور زبان فارسی ) فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع ( که دال آخر باشد ) و حرف قبل از آن الفی درآو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعای خیر، دعاء خیر ؛ خیر کسی رادر دعا خواستن. ( فرهنگ فارسی معین ) . ضد نفرین. دعای خوب : لایسأم الانسان من دعاء الخیر. ( قرآن 49/41 ) ؛ انسان از دع ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دعای بد ؛ نفرین. ( ناظم الاطباء ) . لعن : و پیغمبر بر وی [ کسری اپرویز ] دعای بد کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 24 ) . از تو نیکان را جز بد نرسید که ...

پیشنهاد
٠

- به دو دست دعا نگه داشتن ؛ نگهداری کردن با تضرع به درگاه خداوند : دلا سلوک چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد. حافظ.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جماعت دعا ؛ نماز عمومی و نماز جماعت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خیر دعا ؛ نیایش و دعای برکت. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

دست به دعا برداشتن ؛ تضرع و زاری به خدا کردن : زن کفشگر. . . دست به دعا برداشت. ( کلیله و دمنه ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بددعائی ؛ دعای بد کردن : [ کلانتر ] نگذارد که از اقویا بر ضعفا جبر و تعدی واقع شده ، موجب بد دعائی گردد. ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 48 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دعا آمدن ؛ شروع کردن در دعا. ( آنندراج ) . - || برای دعا آمدن : به دعا آمده ام هم به دعا دست برآر. حافظ.

پیشنهاد
١

سوراخ دعا گم کردن ؛ مردی در استنجا بجای اللهم اجعلنی من التوابین و من المتطهرین دعای استنشاق اللهم أرحنی رائحة الجنة میخواند، شنونده ای او راچنین گف ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشوارمعنی ؛ که معنی و مفهوم آن سخت باشد: کلامی یا شعری دشوارمعنی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زمین دشوار ؛ ناهموار. صعب. مقابل هموار : آشکوخد بر زمین هموارتر همچنان چون بر زمین دشوارتر. رودکی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه ( ره ) دشوار ؛ راه صعب. صعب العبور. راه درشت. سخت گذار : ز رفتن سراسر سپه گشت کند از آن راه بیراه و دشوار و تند. فردوسی. کنون من به دستوری شهری ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشوار گفتن ؛ سخت گفتن. درشت گفتن : با مردم سهل گوی دشوار مگوی با آنکه در صلح زند جنگ مجوی. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشوارگُنج ؛ که سخت بگنجد. که دشوار گنجانیده شود : از آن چو فانه بسر برخورد عدوت که هست بهر دلی در دشوارگنج چون فانه. رضی الدین نیشابوری.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشوارگوار ؛ عسرالانهضام. عسرالهضم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . سخت گوارنده.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشوارزخم ؛ آنکه سخت زخم زند. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشنه زدن ؛ بکار بردن دشنه : به بازوی پر خون درون بیدسرخ بزد دشنه زین غم هزاران هزار. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشنه شکار ؛ کسی که به دشنه شکار می کند و آن مستفاد از این بیت حضرت شیخ است : کردند زره پوست بر اندام شهیدان مژگان کسی دشنه شکار است ببینید. سعدی ( ا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشنه صبح ؛ کنایه از روشنی صبح است ، و آنرا عمود صبح هم میگویند. ( برهان ) : من آن روم سالار تازی هشم که چون دشنه صبح مردم کشم. نظامی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشنه کارد ؛ خنجر. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

فرا دشنام شدن ؛ دشنام و ناسزا گفتن آغازیدن : بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشنام ساختن ؛ مهیا کردن ناسزا و فحش : چو مهمان به خوان تو آید ز دور تو دشنام سازی بهنگام سور. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دشنام گشتن نام کسی ؛ زشت نام شدن وی : چو گویند چوبینه بدنام گشت همه نام بهرام دشنام گشت. فردوسی.

پیشنهاد
٠

زبان از کسی پر ز دشنام کردن ؛ سخنان ناسزا بر زبان آوردن : یکی سوی طلحند پیغام کرد زبان را ز گو پر ز دشنام کرد. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دشنام به زبان گرداندن ؛ ناسزا گفتن : بیهوده و دشنام مگردان به زبان بر کاین هر دو ز تو بار برآراست و ببار است. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

دشنام رفتن بر زبان کسی ؛ زبان به ناسزا گشودن او : من که بوریحانم و مر او را هفت سال خدمت کردم نشنودم که بر زبان او هیچ دشنام رفت. ( تاریخ بیهقی چ ادی ...

پیشنهاد
٠

به دشنام لب آراستن ؛ گشودن لب به ناسزا گفتن : به دشنام لبها بیاراستند جهانی همه مرگ او خواستند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

به دشنام لب گشادن ( بازگشادن ) ؛ ناسزا گفتن. ناسزا بر زبان راندن : گر این بی خرد سر بپیچد ز داد به دشنام او لب نباید گشاد. فردوسی. به دشنام بگشاد ل ...

پیشنهاد
٠

به دشنام برشمردن کسی را ؛ او را با سخن زشت ناسزا گفتن : به دشنام چندی مرا برشمرد به پیش سپه آبرویم ببرد. فردوسی.

پیشنهاد
٠

به دشنام زبان گشادن ؛ ناسزا گفتن : چو برخواند آن نامه را پهلوان به دشنام بگشاد گویا زبان. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشمنکام گشتن ؛ دشمن کام شدن. به آرزوی دشمن شدن. بر مراد دشمنان گشتن : ولی دانم که دشمنکام گشته ست به گیتی در بمن بدنام گشته ست. نظامی. هر که در راه ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشمنکام شدن ؛ به آرزوی دشمن شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اولین شخص گفت با بهرام کای شده دشمن تو دشمنکام. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشمنکام کردن ؛ بر مراد دشمنان کردن : کدام دیو ترا از راه ببرد تا خویشتن را دشمنکام کردی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233 ) . بوسه ار خواهم در حال بده مکن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشمن دمار ؛ مایه ٔهلاک دشمن : تا گرز گاوسار تو سر برکشد چو مار هنگام حمله گرزت دشمن دمار باد. مسعودسعد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غریب دشمن ؛ دشمن بیکس و یار : همین دو خصلت ملعون کفایتست ترا غریب دشمن و مردارخوار می بینم. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشمن بچه ؛ فرزند دشمن : رای عالی بر آن واقف باید گشت و تقرب این مرد را هر چند دشمن بچه است قبول کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558 ) . - || دشمن کوچک. ...

پیشنهاد
٠

دشمن پراکنده کن ؛ تارومارکننده دشمن : زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشمن جانی ؛ مقاتل و آنکه با شخص جنگ میکند. ( ناظم الاطباء ) . دشمن سخت. با دشمنی عمیق و ریشه دار.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- دشمن اوبار ؛ دشمن بلعنده. که دشمن را ببلعد و نابود کند. در بیت ذیل صفت شمشیراست : ای خداوند حسام دشمن اوبار از جهان جز زبان حجت تو ابر گوهربار نیست ...