پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
صبح پیری ؛ آغاز پیری : صبح پیری چو گشت دیده گداز عینک دیده دیده دل ساز. مکتبی.
صبح امید ؛امید که چون سپیده صبح باشد، صبح مراد : صبح امید گشته ساقی بزم قدح آفتاب می باید. حسن هروی.
صبح پگاه ؛ صبح زود.
مثل خرس تیرخورده ؛ کنایه از حدت عصبانیت است. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
ستاره بروزکسی نمودن ؛ کیفری سخت به او دادن. بادافره کار زشت او را بدو دادن. ( امثال و حکم ) . روز او را بشب بدل کردن. روز او را تیره و تار کردن. روز ...
ستاره همت ؛آنکه همت بلند دارد : آسمان سترا ستاره همتا من ترا قیدافه همت دیده ام. خاقانی.
در هفت آسمان یک ستاره نداشتن ؛ درویش بودن. مفلس بودن.
ستاره قلندران ؛ آفتاب. ( برهان ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) .
ستاره کاروان کش ؛ شباهنگ. رجوع به شباهنگ شود.
ستاره سحر ؛ ستاره زهره که در آخر شب طلوع کند و گاهی به وقت شام نمایان شود. ( آنندراج ) . ستاره بام. ستاره صبح : چون شب دین سیه و تیره شود فاطمیان صبح ...
ستاره سینما ؛ هنرپیشه درجه اول سینما. هنرپیشه ای که در فیلمهای معروف ، مشهور شده باشد.
ستاره دمدار ؛ رجوع به ستاره دنباله دار و ذوذنب شود.
ستاره زمین ؛ کنایه از سنگ طلق باشد و آن سنگی است مانند آینه براق و شفاف که پرده پرده از روی هم برمی خیزد. ( برهان ) .
ستاره پستان ؛ سیاهی که بر سر پستان زنان است. ( مؤلف ) . سنجاقک.
ستاره خوبان ؛ سرآمد زیبایان. آنکه از همه زیباتر باشد. که از دیگر زیبایان ممتاز باشد : ایا ستاره خوبان خلخ و یغما بدلبری دل ما را همی کنی یغما. معزی.
ستاره بی روشن ؛ ترجمه کوکب ثابت است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
ستاره پرست ؛ آنکه ستاره را ستایش کند.
ستاره بام ؛ ستاره صبح. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ستاره سحر و ستاره صبح شود.
روز کسی به شب کشیدن: تمام شدن آن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۱۳ ) .
شب مدحرج ؛ زاج مایل به استداره. ( تحفه حکیم مؤمن ) .
شب مشقق ؛نام نوعی از زاج است. ( تذکره داود ضریر انطاکی ص 314 ) .
شب منجانی ؛ آن بود که صباغان بکار برند. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ) . || نوعی از بیماری.
شب القلی ؛ قلی مصاعد است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . قلی مصاعد. ( فهرست مخزن الادویه ) . - شب اللیل ؛ نام نباتی است. ( از اقرب الموارد ) . ظاهراً نام گل ...
شب زفر ؛ نوعی از زاج است مرطوب و زودشکن با بوی زفر و با زهومت. ( از تذکره داود ضریر انطاکی ص 314 ) .
شب الاساکفة ؛ قلی مصاعد است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . و آن را به فارسی کفشکر گویند. ( فهرست مخزن الادویه ) .
شب الصباغین ؛قلی است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . رجوع به قلی شود.
- شب العصفر ؛ قلی مصاعد است. ( تحفه حکیم مؤمن ) .
شب ازرق ؛ گوگرد مس است. ( از متن اللغة ) . کات کبود. الشبة الزرقاء.
نصف شب ؛ نیمشب. آن زمان که نیمی از شب بگذرد اصطلاحاً ساعت 12 شب چون مبداء را ظهر گیرند یا ساعت 24 چون مبداء را از خود نیم شب شب قبل بحساب آرند. رجوع ...
- گیسوی شب ؛ کنایه از تاریکی شب : یک مثالت در ولایت روی وموی قنبر است کز سوادش گیسوی شب را معنبر کرده اند. جمال الدین سلیمان.
- میرشب ؛ رئیس عسس و شبگرد. داروغه.
- فرزندان شب ؛ اشخاصی که اعمال خود را در تاریکی بجا می آورند فرزندان شب خطاب شده اند. امثال سلیمان : 7:9. اول تسالونیکان 50:5 - 7. ( قاموس کتاب مقدس ...
شب شراب ؛ شبی که در آن می نوشند. شب باده خواری : براحت نفسی رنج پایدار مجوی شب شراب نیرزد ببامداد خمار.
- شب فراق ؛ شب جدایی. شب هجران. و رجوع به شب جدایی شود : شب فراق نخواهم دواج دیبا را که شب دراز بود خوابگاه تنها را. سعدی.
- شب سیاه ؛ کنایه از شب تاریک است : مکنید دردمندان گله از شب جدایی که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم. سعدی. - || کنایه از ریش است که بر عارض و صو ...
شب دیجور ؛ شب تاریک و تار و تیره : من دانم و دردمند بیدار آهنگ شب دراز دیجور.
- شب جدایی ؛ شب فراق. شب دوری : تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت.
شب پنبه دانه ، دُر می نماید. نظیر: شب گربه سمور می نماید.
بَرهما ( Brahmā ) : به معنای قائم بالذات و ازلی و ابدی . رجوع شود به ( توفیقی ، حسین ، آشنایی با ادیان بزرگ ، 1398: 34 )
تحمیل :پیغام ، پیغام دیکته شده . ( ( رسول بیامد و نامه ای قریب یک دسته کاغذ منصوری پیوسته و درهم پیچیده و مهر کرده پیش سلطان محمود نهاد و گفت: امیر ...
کاغذ منصوری : یکی از اصطلاحات مربوط به اندازۀ کاغذ است . به قول قلقشندی " قطع منصوری ( یک چهارم ذراع در پهنا ) برای فرمان های دیوانی " بوده است . . ...
منبیس:ننویس ، منویس ( ( و نامهٔ خود را به استعارت و آیات قرآن و اخبار رسول علیه السلام آراسته دار و اگر نامهٔ پارسی بود پارسی مطلق منبیس. . . ) ) ی ...
پارسی مطلق :فارسی سره ، فارسی خالص ( ( و نامهٔ خود را به استعارت و آیات قرآن و اخبار رسول علیه السلام آراسته دار و اگر نامهٔ پارسی بود پارسی مطلق من ...
خط گشاده :خوش خط ، واضح، روشنگر، بیانگر، بیان کننده ( ( پس پیوسته بچیزی نوشتن مشغول باش، بخط گشاده و مبین و سر بر بالا بهم دربافته ) ) یوسفی ، غلام ...
خط مبین :خوش خط ، واضح، روشنگر، بیانگر، بیان کننده ( ( پس پیوسته بچیزی نوشتن مشغول باش، بخط گشاده و مبین و سر بر بالا بهم دربافته ) ) یوسفی ، غلامح ...
کاتبی :نویسندگی ( ( گفت: هر روز شنبدی من در کاتبی خویش نقصان می بینم ) ) یوسفی ، غلامحسین ( 1372 ) ، گزیده قابوس نامه , عنصرالمعالی کیکاووس بن اسک ...
شنبدی : شنبه "شنیدم که صاحب اسماعیل عَبّاد روزِ شنبدی در دیوان چیزی می نبشت " ( قابوس نامه )
آبخانه ؛ مستراح. آبشتگاه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به آبخانه شود.
مثل گوسفند سربریده ؛ چشمی گسیخته. ( امثال و حکم و دهخدا ج 3 ص 1480 ) .
مثل گوسفند ؛ احمق. ( امثال و حکم ج 3 ص 1480 ) .