پیشنهاد‌های رامین حبیبی (٣٥٠)

بازدید
١٦٥
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

می توان به عنوان صفت هم به کار گرفت، مثلاً وقتی به کسی می گن چرس و بنگه، یعنی گیج و گوجه، ابله و متوهمه و. . .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( چَ رَ ) ( اِ. ) ۱ - بند، زندان . ۲ - شکنجه ، آزار. ( چَ ) ( اِ. ) مادة مخدری است که از مالش دادن سرشاخه های گیاه شاهدانه با دست یا روی پارچه بدست ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در آیه یک سوره مریم آمده است. اینطوری خوانده می شه: کاف ْ هاءْ یاءْ عَیْن ْ صادْ. معنایش هم معتقد هستند که هر کدام از این حروف مأخوذی دارند و النهایه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اَقصَر: به معنای کوتاه تر، قصیرتر؛ مثل: سوره های اقصر. مفرد: قصیر جمع: اقاصِر متضاد: اطوَل، به معنای درازتر.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

اَطوَل: درازتر، طویل تر، طولانی تر و. . .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مُضلُ: گمراه کننده.

پیشنهاد
٠

دارای عزت و احترام. بزرگان، سروران.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غالیان، از کلمه ی غلو گرفته شده، نوعی بزرگنمایی و افراط در چیزی ست؛ به گروهی از پیروان اسلام می گفتند که در ستایش پیامبر و امامان غلو کرده اند و برای ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بُراق: خر حضرت محمد ، در شب معراج و به آسمان رفتن!!!! بَراق: صفت: درخشان، شفاف. مثل کفش هایی که با واکس بَراق شده اند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مُتَلَأْلِیء ٔ. [ م ُ ت َ ل َءْ ل ِءْ ]: درخشان، نورانی، تابناک، شفاف.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خَرق: شکافتن، پاره کردن.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

الود. [ اَل ْ وَ ]: آنکه بسوی عدل میل نکند و منقاد نگردد. سرکش و نافرمانبر. ج، الواد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اَلواد: جمع اَلوَط: گردن ستبر، سرکش؛ کسی را که سر خم نکند. معادلِ الواط.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چَرخِشت: چرخی که با آن آب انگور گیرند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نَسیج: بافته شده.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مُذَهَب: زرداندود شده، طلانگاری شده.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب زر داده شده، از طلا تشکیل شده.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هِشته: رها کرده، رها شده.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تُرَهات و مُهمَلاتی که عارفان و صوفیان بر زبان رانند و جز اراجیف و گنده گویی و ادعاهایِ بی پایه و اساس و کفرآمیز نیستند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کلمات کفرآمیز صوفیان.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مؤنث شطحی، کلمات کفرآمیزی که صوفیان پلشت بر زبان و در هنگامی که خود را بالاتر از همه می بینند گویند. همچون، انا الحقِ حسین بن منصورحلاج.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به آدمی که خودبزرگ بینی و تکبر و غرور داشته باشه، می گن فرعونیت دارد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تَفَرعُن: فخرفروشی و خودپرستی کردن.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مُتِفَرعِن/motefar~en/: از خودراضی و مغرور.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پُرنَخوَت: پر از تکبر و غرور.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

تَوَرُع: پارسایی، پرهیزگاری و. .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چندتا معنی دارد: آزره و غمگین، ناراحت و اخمو، خودبین و خودخواه.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مُدَمَغ

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چندتا معنی دارد: ابله و نادان، کر و ناشنوا و حیران و سرگشته

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

اَصَم: کر، ناشنوا.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به معنای نادان و ابله است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معرب آرژانتین.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معرب بلژیک

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گیش احتمالاً قدیمیِ کیش به معنای آیین و دین و مذهب باشد. چنان که احمد کسروی در کتاب تاریخچه شیر و خورشید می آورد که: و خورشید پرستی از گیش زردشتیان م ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جمع تازیک، به معنای اعراب. �. . . و نقش درفشهای تازیکان نشین. . . �/ تاریخچه شیر و خورشید، زنده یاد احمد کسروی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عرب، غیر عجم.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اِغلاق: سخن را پیچیده گفتن؛ پیچیده گویی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جمع کولی، یعنی آدمهای ولگرد و بی سر و پا و در به در. که زنده یاد احمد کسروی در کتاب صوفی گری در وصف صوفیان فراری از مقابله با مغولان و کشته شدن خانو ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داشتن هوسِ انجام و اقدام به کاری. هوسناکی، هوس داری.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در معنای مجازی آن جلودار یا جلوگرفتگی و چشم پوشی کردن است. مثلاً: هوس بازیها، پرده به چشم پشمینه پوشها فروهشته بوده. /صوفی گری، احمد کسروی. یعنی هو ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به کسی گویند که ماهوت[نوعی پارچة ضخیم پُرزدار. ] پاک داشته باشد. در کتاب صوفی گری زنده یاد احمد کسروی این کلمه را دیدم، ظاهراً به مرشد و عارف و اینها ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

احتمالاً در یکی از معانی آن، وسیلۀ گدایی باشد. چنان که احمد کسروی در کتاب صوفی گری می نویسد: زیرا صوفیان . . . . . تنها آن درویشان . . . . دریوزه گرد ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وشق. [ وُ ش ُ ] ( ترکی ، اِ ) غلام ساده رو

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( اَ ) [ ع . ] ( شب جم . ) حرف تنبیه است ، بدان و آگاه باش ! هان !.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخوای ترتیب خانمی رو که اصطلاحاً ناموس کسیه بدی، می گن رَیبه.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به معنای آلت تناسلی زنان نیز هست. [قدیم]

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکتر سیروس شمیسا در کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی آورده است که: "اوبنه در حقیقت نوعی بیماری است و اوبنه ای برای نجات از خارش مقعد است که به عمل جنسی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذی روح: انسان غیر ذی روح: غیر حیوان، بی جان.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دکتر سیروش شمیسا، در کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی، آن را در معنای کونی یا مفعول آورده است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کار: دکتر سیروس شمیسا، در کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی، آن را به معنایِ همجنسگرایی نیز آورده است.