پیشنهادهای رامین حبیبی (٤١٣)
جمع کولی، یعنی آدمهای ولگرد و بی سر و پا و در به در. که زنده یاد احمد کسروی در کتاب صوفی گری در وصف صوفیان فراری از مقابله با مغولان و کشته شدن خانو ...
داشتن هوسِ انجام و اقدام به کاری. هوسناکی، هوس داری.
در معنای مجازی آن جلودار یا جلوگرفتگی و چشم پوشی کردن است. مثلاً: هوس بازیها، پرده به چشم پشمینه پوشها فروهشته بوده. /صوفی گری، احمد کسروی. یعنی هو ...
به کسی گویند که ماهوت[نوعی پارچة ضخیم پُرزدار. ] پاک داشته باشد. در کتاب صوفی گری زنده یاد احمد کسروی این کلمه را دیدم، ظاهراً به مرشد و عارف و اینها ...
احتمالاً در یکی از معانی آن، وسیلۀ گدایی باشد. چنان که احمد کسروی در کتاب صوفی گری می نویسد: زیرا صوفیان . . . . . تنها آن درویشان . . . . دریوزه گرد ...
وشق. [ وُ ش ُ ] ( ترکی ، اِ ) غلام ساده رو
( اَ ) [ ع . ] ( شب جم . ) حرف تنبیه است ، بدان و آگاه باش ! هان !.
بخوای ترتیب خانمی رو که اصطلاحاً ناموس کسیه بدی، می گن رَیبه.
به معنای آلت تناسلی زنان نیز هست. [قدیم]
دکتر سیروس شمیسا در کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی آورده است که: "اوبنه در حقیقت نوعی بیماری است و اوبنه ای برای نجات از خارش مقعد است که به عمل جنسی ...
ذی روح: انسان غیر ذی روح: غیر حیوان، بی جان.
دکتر سیروش شمیسا، در کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی، آن را در معنای کونی یا مفعول آورده است.
کار: دکتر سیروس شمیسا، در کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی، آن را به معنایِ همجنسگرایی نیز آورده است.
اِغلام: لواط کردن، همجنسگرایی، همجنس بازی، رابطه مرد با مرد و. . .
دَواوین: جمعِ دیوان، دیوانِ شُعَرا.
دوشیزگان، باکرگان و. . .
ذُخْر: اندوخته، ذخیره. ذخر زمان: اندوختۀ زمان.
اندوختۀ زمان، کسی که در یک برهه نجات دهندۀ مردم از بدبختی و سیه روزی باشد؛ همچون، رضا شاه.
کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد/گلستان سعدی، بند ۷۷. در اینجا به معنای در امان ماندنِ این کتاب از دست درازی و ...
به معنای رفاقت خالصانه و ثابت شده و بی ریا و چشم داشت. که یار موافق بود و ارادت صادق/گلستان سعدی، بند ۶۷.
بجنگ، جنگیدن.
پابین کشیدن/ زبان از مکالمۀ او در کشیدن قوت نداشتم/گلستان سعدی، بند ۶۷.
خانواده داری؛ سرپرستی خانواده و فرزندان و دادنِ مخارج آنها.
همان کالبد شکافی جسد است.
مفهومش اینه که اتفاقات خوبی براتون در بستر زمان رقم بخورند.
به معنای تخته سنگ و سنگ قبر است.
نَبو: پسر مدوک یا مردوخ؛ ایزدِ خرد و نوشتار.
جمود نعشی: سفت و خشک شدن جسد فرد متوفی.
نعشه: جسد و لاشه. نشئه: سرمست و شاداب بودن : )
نعشه: جسد و لاشه. نشئه: سرمست و شاداب بودن : )
تیفوس ( typhus ) هر یک از بیماری های مسری که شپش، کک و کنه، باکتری های عامل آن را انتقال می دهند. علائم تیفوس تب، سردرد و کهیر است. خطیرترین شکل، هم ...
به معنای از بین رفتن و خراب شدن بافت های درونی بدن می باشد. نُسوج: بافت، رشته.
اتولیز، خودگواری، از بین رفتن و خراب شدن یاخته یا بافتهای بدن به وسیله آنزیمهای داخلی بدن.
سِرُم: بخش مایع خون پس از لخته شدن است.
لیز یعنی پاره شدن گلبول های قرمز
مُلتَحِمه: قسمت درونی پلک چشم.
مُخاط: ۱ - آب بینی. ۲ - ( زیست شناسی ) پوشش داخلی حفره های دهان، بینی، حلق، و مری.
ساقۀ مغز ( brainstem ) ناحیه ای که در آن، بالای طناب عصبی ( نخاع ) با سطح زیرین مغز یکی می شود. عمدتاً شامل بصل النخاعو مغز میانیاست. ساقۀ مغز قدیمی ...
مُخْچِه ( cerebellum ) بخشی از مغز جانوران مهره دار، و کنترل کنندۀ کشیدگی طبیعی عضلات، حرکت، تعادل، و هماهنگی. مخچه در جانوران پست تر، نظیر سمندر و ...
نافذه جراحتی است که با فرو رفتن وسیله ای مانند نیزه یا گلوله در دست یا پا ایجاد می شود دیه آن در مرد یک دهم دیه کامل است و در زن ارش ثابت می شود. ( م ...
جائفه جراحتی است که با وارد کردن هر نوع وسیله و از هر جهت به درون بدن انسان اعم از شکم، سینه، پشت و پهلو ایجاد می شود و موجب یک سوم دیه کامل است. در ...
موضِحه: جراحتی که به پوست نازک روی استخوان را کنار بزند و استخوان را آشکار کند، پنج صدم دیۀ کامل.
سِمحاق: جراحتی که به پوست نازک روی استخوان برسد، چهارصدم دیۀ کامل.
مُتَلاحِمه: جراحتی که موجب بریدگی عمیق گوشت شود لکن به پوست نازک روی استخوان نرسد، سه صدم دیۀ کامل.
دامیه: جراحتی که اندکی وارد گوشت شود و همراه با جریان کم یا زیاد خون باشد، دو صدم دیۀ کامل.
حارِصه: خراش پوست بدون آنکه خون جاری شود.
فَرْج: به آلت تناسلی زنان گویند. فَرَج: به گشایش و ظهور می گویند؛ مثل فرج امام زمان.
یک استعمال دیگر داره، مثل: ممر درآمد کافی غیر از کشاورزی نداشته باشند. [قانون واگذاری زمینهای زیر کشت به کشاورزان] که معنای منبع می دهد.
دُیان جمع دائن است، یعنی طلبکاران. از موارد استعمال آن در مادۀ ۸۷۱ قانون مدنی است: "هرگاه ورثه نسبت به اعیان ترکه معاملاتی نمایند مادام که دیون متوف ...
معنای دیگر آن یکی از دو قلو یا چند قلوهاست.