پیشنهادهای NiMA (٤٤١)
تغییر/به روزرسانی ( بیمه نامه )
ترکیب/ادغام [بیمه نامه]
هویت زدوده
[رفتار] ضدانتخابی، انتخاب مغایر
روی گردانیدن/روگردانی/دوری جستن/دوری کردن/فاصله گرفتن/برگشتن ( از کسی ) ، پشت کردن ( به کسی )
روی گردانیدن/روگردانی/دوری جستن/دوری کردن/فاصله گرفتن/برگشتن ( از کسی ) ، پشت کردن ( به کسی )
توافق شده، توافقی
حاشیه نشین به حاشیه رانده شده
حاشیه نشینان، به حاشیه رانده شدگان
زبان روشن و صریح
[صفت مفعولی] بازآموخته
هزینه تراشی
بداظهاری
بیمه ی عمر جامع فردی
give back to society: ادا کردن حق خود در قبال جامعه
[صفت] شناور، تغییرپذیر، بی ثبات، تبدل پذیر، تبدیل پذیر، متزلزل، متغیر، ناپایدار
بیمه ی عمر جامع
بیمه ی عمر جامع شناور
نسل منگنه شده: به کسانی اشاره دارد که هم زمان هم از کودکان و هم از سالخوردگان مراقبت می کنند.
[مو] ژولیده، به هم ریخته، پریشان، رها
عضو وابسته
خریدار واقعی
بی دلیل ( فعل معکوس ) بی دلیل نبود/نیست مثال: Those two girls were also going to the attic for a reason. آن دو دختر بی دلیل به اتاق زیرشیروانی نمی ...
معلوم نیست/نمی دانم چطور
اجتماعی/معاشرتی بار آوردن کسی
از صفر/هیچ، با دست خالی
آه از نهاد کسی بلند شدن، آه کشیدن
با سینه ای ستبر، با سری بالا
[قید] با سینه ای ستبر، با سری بالا
[صفت] جنگ زده
my only one تنها کَسم، داروندارم، نفسم، همه کسم برگرفته از متن ترانه ی مرحوم اصلانی: همه کسم تو هر هوسم تو هم نفسم تو بال و پرم تو همسفرم تو بیش و ...
[ادبی] آزاد و رها همچون پرنده ها، از هفت دولت آزاد، چو تخته پاره بر موج
سازمان بهزیستی
به حق
ناامن، پرآشوب، خطرناک، شلوغ، ناآرام، پرخطر، شیرتوشیر ، خرتوخر، آشفته، بی ثبات، غیرایمن، آشفته، بحران زده، بحرانی، پرهرج ومرج، متلاطم، آشوب زده و. . .
پرداخت مازاد، بیش پرداخت
زبان رمزی
پرسه زدن
جوریدن، جست وجو کردن، جُستن، گشتن دنبالِ چیزی
پاسوخته، هرزه گرد، بیهوده گرد، ولگرد، بی ریشه، آواره، دربه در، سرگردان، رهاشده، ول، رها، خیابان گرد، خیابانی، پاشنه ترکیده، هرزه پا، ویلان و. . .
سرپیچک ( نوعی سرخس )
رسوا، انگشت نما، بی شرم، بی حیا، نامودب، وقیح، دریده، گستاخ و. . .
نماینده ی کل، نماینده ی عمومی
[بیمه] اموال و خسارت
�بیمه نهفته� یا �بیمه تعبیه شده�
[عامیانه] سری دوزی، رج زدن، گربه شوری، پشت سر هم بیرون دادن، تولید بی امان
قار و قور کردن شکم، چنگ انداختن معده [ناشی از گرسنگی شدید]، روده ی کوچک روده ی بزرگ را خوردن، دل ضعفه my stomach churns
مستمری
[ترجمه قید به فعل]: عقل کردن، عقل به خرج دادن
واگن [مخصوص] حمل دام/احشام