پیشنهادهای NiMA (٣٤٧)
صورت صحیح "معرف حضور"، به معنای آشنا
قلق گیری
بالکل
خویشتنِ خویش
پیام آورِ غیب
بی بروبرگرد
درست و حسابی/درمان
فراخور پسند زمانه
from outside: از غیب/فراسوی اینجا
[رنگ] حنایی، قرمز مایل به قهوه ای
به بار/ثمرنشسته
[زمین] بی آب وعلف، شوره زار
مرسوله رسان، کالابَر
نازپرورده
ناپذیرا
موش کپه ساز
پرمخاطره
[استعاری] پرده پوشی
چیزی را با گوشت و پوست و استخوان لمس کردن
[اصطلاح] شاید بگویید
پاتک
گناه آلود، معصیت آمیز
به استقبال کسی/چیزی رفتن
بازتعریف
پیش بردن چیزی تا منتهادرجه اش
انحصارطلب
اندیشه ورزی
بناست. . . از باب/به منظور. . . است
عامل تحول آفرین
الاهگان انتقام
زبان اخته
اخته
ملموس
کوتاه مدت
خودشفقتی
ندای درونی
ندای درونی
[کشور] پناهنده پذیر
برج عاج نشین
حقیقت عریان
هر بار
تن به تن
[استعاری] نامراد
[استعاری] گریز ( از روزمرگی )
دست به دست همدیگر دادن
آفریده [ادبی]
مذموم، نکوهیده، ناشایست، ناسزاوار، ناروا، ناپسند
مطیع، فرمانبردار، تسلیم، فرمانبر، زیردست، حرف گوش کن، زرخرید، حلقه درگوش، وابسته، منقاد، سربه راه
آزاده
کاری اش نمی شه کرد، این طوریاست
کذایی
مستعجل
سوار کردن
آگهانشی
گارد [دفاعی] داشتن
سره گرایی
سر ناسازگاری داشتن با
[خانواده] درجه دو و سه
صبر پیشه کردن
بزن بهادر، شعبون بی مخ
به پای هم پیر شدن
ماتحت/کون [خود] را پاره کردن، جر خوردن/دادن، خود را پاره کردن
ترغیب کردن، شیر کردن، جَو/دنده دادن، زیر پای کسی نشستن
شاهکار
اطلاق کردن
[نوشیدن] لاجرعه، [نوشتن/خواندن] در یک نشست
اما و اگر، اگر و مگر
پا را فراتر می گذارم و می گویم. . .
همدلانه
اقتدارگریز
تکلیف چیزی را یکسره کردن
گلِ سرسبد بودن
محیط/فضای دلپذیر
به روی چشم، اطاعت
گز کردن
گز کردن
خانه /لانه کردن
سربه زیر
ابتکار عمل
first person account: گزارش دست اول/ به نقل از شاهدان عینی
مثله شده
با سلیقه
سربه سر کسی گذاشتن
سربه سر کسی گذاشتن، کسی را سر کار گذاشتن
اسم آوردن، نام بردن
نامنتظره
پندآموزی
از تک وتا/تکاپو افتادن
فداشده
به چیزی اکتفا نکردن، در چیزی متوقف نشدن، به ورای چیزی پا گذاشتن
عاشق و معشوق
بیدنشان
تفکربرانگیز
گشوده، بازشده
ممزوج، به هم آغشته
باری به هر جهت
تیزبینانه، موشکافانه
خوبت شد؟ خوردی؟ نوش جونت! دوات همینه! چشمت درآد!
[توی بعضی بافت ها] خنثی، بی معنا
پُرحس
خود مثال: The very problem is vague خود مسئله گنگ است
دفترچه ی مدعوین
وازده
روادار
روادارانه
تمرد
راهرو یا مسیر باریک
گشایش
گردن نهادن، اقتفا کردن، پیروی کردن، تاسی جستن، متابعت کردن، تسلیم شدن، تمکین کردن، تن در دادن، رام شدن، مطیع شدن، منقاد شدن ≠ نافرمانی کردن، عصیان ور ...
رشته افسانه
[شیشه] مات، کدر
از نو سرپا کردن
[مجازاً] میدان دید
مبتلابه
به میدان آمدن، جولان دادن
دیربه دیر
اتهام زننده، متهم کننده
خلل پذیر، متخلخل
داستان/قصه/افسانه ی خلقت
[برای فاعل غیرانسان] وعده/نوید چیزی را دادن، خبر از چیزی دادن، دلالت داشتن، دال بر چیزی بودن، حاکی از چیزی بودن، نشان/گواه/نشانگر/بیانگر چیزی بودن
[در بعضی موارد] نضج یافتن، قوام و رونق گرفتن.
[در] اینجا
در چنبره ی چیزی گرفتار شده
متصور، قابل تصور، پنداشتنی، مفروض، پنداشته، انگاشته، ممکن best story to be imagined بهترین داستان متصور/ممکن
[بر کسی/چیزی] عارض شدن
حق تعیین سرنوشت، حق حاکمیت
هذیان، حرف های پرت وپلا، چرندوپرند
ذوق ورز
[معنای استعاری] بده بستان، دادوستد
جاخالی دادن، این سو و ان سو رفتن، از مسیرِ پرتاب چیزی به سرعت کنار رفتن، سر دزدیدن
جدّوجهد
[قید] اساساً، به کنه موضوع که نگاه کنید، از بیخ وبن، ذاتاً
تجلیات
مبتلابه شدن
تأملات درونی
به دلیل نبود/عدم کلمه ای بهتر
[در مورد کتاب، فیلم، نشریه، مقاله و. . . ] چاپ یا انتشار
پیچ وتاب، فراز و فرود، پیچ وخم، چین و شکن، شکنج، پیچیدگی
مایه، عیار، اسطقس
کم دانشی، بی مایگی، بی هنری
نودانشجو، نودانش آموز
ظرایف
محمل
فوت کوزه گری، لِم کار، پف کاسه گری
شکسته بسته و سردستی/سرسری کار کردن، سرهم بندی /سمبَل/ماست مالی کردن
شکسته بسته و سردستی/سرسری کار کردن، سرهم بندی /سمبَل/ماست مالی کردن
طرح بندی، اسلوب بندی، طرح ریزی، طرح چینی، آرایش، سازمند کردن، منظم کردن، مرتب کردن، سازمان یافته کردن، اسلوبمند کردن
بی محابا و بی هیچ غایتی
دل مشغول کردن، موجبات دل مشغولی/تفنن/سرگرمی را فراهم کردن
چیزی را به شور و وجد آوردن
بی پروا، بی التفات، بی اعتنا، سربه هوا، بی محابا، پردل، متهور، نترس، بی پرده، بی دریغ، بی کله، بی باک، پرجگر، بی آزرم
احیاناً
سرگذشت، فراز و نشیب زندگی، شرح حال، حکایت زندگی، حسب حال
نظام حاکم بر امور
بیش شخصی سازی
زبان شناسی ریاضیاتی
تخم چیزی/حسی را در دل کسی کاشتن
دست دو، استوک
بدون اراده، ازخودبیخود، شوریده، درحالت خلسه، شیفته، شیدا، واله، مدهوش، حیران، سرگشته، بی خبرازخود
بدون اراده، ازخودبیخود، شوریده، درحالت خلسه، شیفته، شیدا، واله، مدهوش، حیران، سرگشته، بی خبرازخود
مثل همینی که مردم دیگه محصولات شرکت میهن رو نمی خرن و ناله شون رو درآوردن : ) )
کسی که معیارهای دوگانه دارد
موهبت ها، نعمات، هدایا
پیشبرد مثال: progress on targets: پیشبرد اهداف
[تردید، فکر، شک] آزارنده
از چیزی عبور/گذر کردن/گذشتن، چیزی را پشت سر گذاشتن، دورانی را گذراندن/طی کردن مثلاً می گن: مردم از اصطلاح طلب ها عبور کرده اند.
قرابت، خویشی، تقارب، تقرب، مؤانست، مودت، علقه، بستگی، آمیزش، انس، الفت، موالفت، مانوس شدن، انس گرفتن، دمساز شدن
[استعاری] زنجیره، سریال، کاروان، قطار، قافله، ستون، ریسمان
پیاپی، پی درپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر، علی الاتصال، علی الدوام، لاینقطع، متصل، یکریز، یک بند، مسلسل، دم به دم، لحظه به لحظه، هماره، همو ...
پیاپی، پی درپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر، علی الاتصال، علی الدوام، لاینقطع، متصل، یکریز، یک بند، مسلسل، دم به دم، لحظه به لحظه، هماره، همو ...
[گیاه شناسی] شپشک
System and Organization Controls ضوابط کنترل خدمات سازمان
[شلوار] دمپاگشاد
[قید] تازه مثال: من که راه افتادم، تازه تصمیم گرفت به من زنگ بزند.
X is about Y ترجمه ی صحیح: اصل و اساس "الف"، "ب" است. "الف" در اصل یعنی "ب". ترجمه ی اشتباه ( گرته برداری بی معنا از انگلیسی ) : "الف" درباره ی ...
X is about Y ترجمه ی صحیح: اصل و اساس "الف"، "ب" است. "الف" در اصل یعنی "ب". ترجمه ی اشتباه ( گرته برداری بی معنا از انگلیسی ) : "الف" درباره ی ...
Gross Written Premium حق بیمه ی ناخالص صادره
ازآب وگل درآمده
جلوی چشم
گریزناپذیر، هوس انگیز، دلربا، فریبنده، وسوسه گر
آسباد
[تجارت] مشارکتی، قرابتی، وابسته
در بعضی بافت ها به معنای "نظرسنجی" هم هست. مثال: Celent took the temperature of eight leading executives in digital insurance.
با لحن/صدای یکنواخت
کهنه، قدیمی، زهواردررفته
پشت سر گذاشتن [مشکلات]
گل از گلش شکفت
خوراندن [داده در سیستم]
[هوش مصنوعی] تولید تقویت شده با بازیابی
سکه روی سکه گذاشتن، به سختی پول جمع کردن
فکل مو
صحت سنجی
بیمه پذیری
سرشکن کردن
آروغ بچه را گرفتن
آنی، لحظه به لحظه
عرصه، ساحت، گستره، پهنه، بستر، مدار، حیطه، افق، میدان
[بیمه] گزینش نامساعد
بی سرانجام، نافرجام، بی نتیجه، بدفرجام، بی عاقبت
از سر/با عجز، ناتوانی، استیصال، درماندگی، بیچارگی، واماندگی، فقدان انتخاب، لاعلاجی، ناچاری، فروماندگی، بی نوایی، ناچاری
بال بال زدن
علی الحساب، تااطلاع ثانوی، علی العجاله، اینک، کنون، حال، هم اکنون، الساعه
دوستانی که اینجا رو با اینستاگرام اشتباه گرفتن و گدایی لایک میکنن بگن با لایکاشون چی کار میکنن؟ شبا بغلشون میکنن بخوابن یا وام میدن باهاش؟ : ) ) )
مبلغ بیمه
تغییر/به روزرسانی ( بیمه نامه )
ترکیب/ادغام [بیمه نامه]
هویت زدوده
[رفتار] ضدانتخابی، انتخاب مغایر
روی گردانیدن/روگردانی/دوری جستن/دوری کردن/فاصله گرفتن/برگشتن ( از کسی ) ، پشت کردن ( به کسی )
روی گردانیدن/روگردانی/دوری جستن/دوری کردن/فاصله گرفتن/برگشتن ( از کسی ) ، پشت کردن ( به کسی )
توافق شده، توافقی
حاشیه نشین به حاشیه رانده شده
حاشیه نشینان، به حاشیه رانده شدگان
زبان روشن و صریح
[صفت مفعولی] بازآموخته
هزینه تراشی
بداظهاری
بیمه ی عمر جامع فردی
give back to society: ادا کردن حق خود در قبال جامعه
[صفت] شناور، تغییرپذیر، بی ثبات، تبدل پذیر، تبدیل پذیر، متزلزل، متغیر، ناپایدار
بیمه ی عمر جامع
بیمه ی عمر جامع شناور
نسل منگنه شده: به کسانی اشاره دارد که هم زمان هم از کودکان و هم از سالخوردگان مراقبت می کنند.
[مو] ژولیده، به هم ریخته، پریشان، رها
عضو وابسته
خریدار واقعی
بی دلیل ( فعل معکوس ) بی دلیل نبود/نیست مثال: Those two girls were also going to the attic for a reason. آن دو دختر بی دلیل به اتاق زیرشیروانی نمی ...
معلوم نیست/نمی دانم چطور
اجتماعی/معاشرتی بار آوردن کسی
از صفر/هیچ، با دست خالی
آه از نهاد کسی بلند شدن، آه کشیدن
با سینه ای ستبر، با سری بالا
[قید] با سینه ای ستبر، با سری بالا
[صفت] جنگ زده
my only one تنها کَسم، داروندارم، نفسم، همه کسم برگرفته از متن ترانه ی مرحوم اصلانی: همه کسم تو هر هوسم تو هم نفسم تو بال و پرم تو همسفرم تو بیش و ...
[ادبی] آزاد و رها همچون پرنده ها، از هفت دولت آزاد، چو تخته پاره بر موج
سازمان بهزیستی
به حق
ناامن، پرآشوب، خطرناک، شلوغ، ناآرام، پرخطر، شیرتوشیر ، خرتوخر، آشفته، بی ثبات، غیرایمن، آشفته، بحران زده، بحرانی، پرهرج ومرج، متلاطم، آشوب زده و. . .
پرداخت مازاد، بیش پرداخت
زبان رمزی
پرسه زدن
جوریدن، جست وجو کردن، جُستن، گشتن دنبالِ چیزی
پاسوخته، هرزه گرد، بیهوده گرد، ولگرد، بی ریشه، آواره، دربه در، سرگردان، رهاشده، ول، رها، خیابان گرد، خیابانی، پاشنه ترکیده، هرزه پا، ویلان و. . .
سرپیچک ( نوعی سرخس )
رسوا، انگشت نما، بی شرم، بی حیا، نامودب، وقیح، دریده، گستاخ و. . .
نماینده ی کل، نماینده ی عمومی
[بیمه] اموال و خسارت
�بیمه نهفته� یا �بیمه تعبیه شده�
[عامیانه] سری دوزی، رج زدن، گربه شوری، پشت سر هم بیرون دادن، تولید بی امان
قار و قور کردن شکم، چنگ انداختن معده [ناشی از گرسنگی شدید]، روده ی کوچک روده ی بزرگ را خوردن، دل ضعفه my stomach churns
مستمری
[ترجمه قید به فعل]: عقل کردن، عقل به خرج دادن
واگن [مخصوص] حمل دام/احشام
در نقش صفت: Would - be doctor دکتر "بعدازاین"
در نقش صفت: future doctor دکتر "بعدازاین"
بازآرایی
[در مورد موفقیت] که مستحقش بود، با استحقاق کامل و. . .
با سری بالا
مواهب، خوبی ها، مزایا
سختی ها، دشواری ها، مصائب
جیب بر ماهر
Those at the front: جلوداران، پیشقراولان، طلایه داران، پیشاهنگان، پرچمداران، عصاکش ها، مشعل داران، پیشروان، قافله سالاران، سرگروهان، پیشتازان، طلیعه ...
بی تکیه گاه، بدون تکیه گاه، بدون تکیه، بی تکیه
برانگیختن، تأثیر گذاشتن
آموزه، تعالیم، رهیافت، فکر، برق، جرقه، رهنمون، رهنمود
پیگیر، ول نکن، سمج، کنه، مُصر، اصرارکننده، پافشار
من مونده ام این دوستانی که تقاضای لایک دارن با لایک هاشون چی کار می کنن! باهاش وام می دن، توی رزومه تون می نویسیدش، باهاش مخ می زنین یا چی؟! : )
طاقت فرسا، طاقت سوز
خانه جایی است که دلت آنجاست
عجالتاً، فعلاً، در حال حاضر
پیچاپیچ، پیچ درپیچ، پرپیچ وخم
از بر شدن [کاری]، [کاری را] به نحو احسن انجام دادن
خوش دست
[روانشناسی] فرافکنی
از میدان [به] در کردن
[ آمیزش جنسی] دخول راحت و بی دردسر
واژن، اندام جنسی خانم ها
بی واسطه
[برای ابزارهایی مثل سوهان و. . . ] درجه ی زبری
این دوستانی که اینجا هم گدایی لایک می کنن بگن با ذخیره ی لایک هاشون چی می خرن، شاید به درد بقیه هم خورد : ) )
دست به دست هم دادن [و به نتیجه ی خاصی رسیدن]
نیابتی
[با خوردن چیزی] دلی از عزا درآوردن
سیاست زده
راهب جنگل نشین: راهبان جنگلی به دلیل اینکه در جنگل زندگی می کنند، به این نام مشهور هستند. در بودییسم، یک رسم تسلیم وجود دارد که افراد با رها کردن دار ...
خوشحال کننده، شادی آور
کاشف به عمل آمد. . .
جناب غدیر! گردنبند برای انسانه. برای حیوانات "قلاده" استفاده می شه!
مصمم/بااراده/هدفمند بودن
رضایتمندی، احساس رضایت/سودمندی
حال وهوا، قیافه، ظاهر، ژست، افاده، ادا، حالت، لحن
دست به اسلحه بردن، شرکت در مبارزه ی مسلحانه
در کارنامه ی خود داشتن
خصیصه ها، خصایص، مختصه ها، مختصات، ویژگی ها، مشخصه ها، صفات ممیزه، وجوه ممیز
خصیصه ها، خصایص، مختصه ها، مختصات، ویژگی ها، مشخصه ها، صفات ممیزه، وجوه ممیز
زمختی، کژی، عیب، نقص، ناهمواری، درشتی، زفتی، ستبری
[در نقش صفت] محققانه، دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه، پژوهشگرانه، منتج ازپژوهش
همدوش کسی بودن/ شانه به شانه ی کسی قرار گرفتن
همدوش کسی بودن/ شانه به شانه ی کسی قرار گرفتن
توفنده، تندوتیز، نیشدار، گزنده، زننده، جگرسوز، جانگداز، دردناک، سوزناک، حاد، بُرنده، سوزآور، سوزان، سخت، شدید، آتشین، نافذ
[فلسفه] نویسا
[نقاشی] سه لت/سه لتی/سه لته
[جامعه] طبقه ی حرفه ای - مدیریتی
[کتاب] فروش متوسط
معاشرت، مراوده، آمیزش، اختلاط، ارتباط، تماس، حشر و نشر، نشست وبرخاست
دخمه، غار، مغاک، مغار، کهف
قمار کردن، در قمار باختن، باختن، با قمار از دست دادن
لاجرعه نوشیدن
بکر، خام، درحالت فطری و اولیه، اصیل
گشت و گذار، گردش کردن
وامانده، مستأصل، کم آورده، درمانده، فرومانده
وانهادن، وانهادگی
زیست تعویقی، اغما، کما حالت تعلیق، پادرهوایی، بلاتکلیفی
اندوخته، توشه توش و توان ابتکار، تدبیر
امکانات، قابلیت ها، توانایی ها، چنته
تبعیدی، بیرون گذاشته شده، طردشده، مطرود، رانده، اخراجی، حذف شده، برکنار، کنارگذاشته شده، ایزوله، محدود، محروم
خودی نشان دادن
شکوفا شدن
شکوفا شدن
فرع، چیز فرعی، شاخ وبرگ
( در مورد گیاهِ کاشته شده ) : ریشه کردن، ریشه راندن، ریشه دواندن
گسستن، گسیختن، بریدن
( در مورد زمان ) آزگار
ملازمه ی چیزی بودن
مأمن، بَست، پناهگاه، خلوتگاه، کنج عزلت، گوشۀ خلوت، گوشۀ انزوا، گوشۀ دنج؛ جای تحصن، ملجأ، مأوا، حرم، حریم مقدس، محراب
[معنای مثبت] پرسه زن
( عامیانه ) آسّه رفتن و آسّه آمدن، پوشیده ماندن، دور از انظار ماندن، ناشناخته ماندن، پنهان کاری
چشم بسته، با چشم بسته، ازخداخواسته
چشم بسته، با چشم بسته
توفنده، غران
پنجره ی بیرون نشسته/سه بر
بزن بهادر
خار و خفیف
مبهم/نامشخص/محو شدن
چارچوب ذهنی
[حرف] چرندیات، مهملات، ترهات، مزخرفات، چرند و پرند و. . .
[در مورد غذا] حاضری، آماده
خشک شدن سرچشمه [ی خلاقیت]، خالی شدن چنته
مشکل از جای دیگری آب می خورد، این فقط بخشی/بخش کوچکی از مسئله است، قضیه بودارتر از این هاست، فقط ظاهر داستان است
این تمام داستان/قضیه نیست مشکل/مسئله ی دیگری هم هست قضیه/کار به همین جا ختم نمی شود ماجرا به این سادگی ها هم نیست
بی جانی، بی رمقی، بی حالی، بی روحی
باکفایت
زن باکفایت
( مجازی ) خاشاک، موضوعات فرعی و کم اهمیت