تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

omit ( verb ) = حذف کردن، از قلم انداختن، نادیده گرفتن، ذکر نکردن، جا انداختن، کوتاهی کردن، قصور کردن، غفلت کردن، به فراموشی سپردن، کنار گذاشتن Def ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

particularly ( adv ) = بخصوص، مخصوصاً، به ویژه، به طور خاص، خاصی، دقیقا، به طور دقیق مترادف است با کلمه : specifically ( adv ) not particularly = ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

Turn of events = اصطلاح هست به معنای ورق برگشتن، تغییر کردن اوضاع مثال: I was very upset and surprised by that turn of events من با اون تغییر اوضاع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

resist ( verb ) = defy ( verb ) به معناهای: مخالفت کردن، مقاومت کردن، مقابله کردن، سرپیچی کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. We were hoping for a quick settlement of the dispute between the neighbors. ما امیدوار به حل و فصل سریع اختلافات بین همسایگان بودیم. 2. Some t ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

justification ( noun ) = توجیه، دلیل آوری، مطابقت، تطابق، هم ترازی، مجوز، حقانیت، سطر بندی، صفحه بندی، برهان آوری، استدلال نمایی، مدافعه، دفاع، بهانه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

preserve ( verb ) = maintain ( verb ) به معناهای: نگه داشتن، از دست ندادن، حفظ کردن/ادامه دادن، ثابت نگه داشتن، تغییر ندادن، تداوم بخشیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

role ( noun ) = function ( noun ) به معناهای:نقش، عمل، عملکرد، کنش

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

سه تا اصطلاح و جایگزین برای I am busy به معناهای >>>>درگیر بودن، وقت نداشتن، پر بودن مشغله کاری i have got a lot on my plate = اصلاح هست: معنی تحت ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

enacted ( adj ) = تصویب شده، وضع شده، مصوب شده، تایید شده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

یکی دیگر از معانیش: به طور بی اراده و بی فکر، به طور غیر ارادی و خودجوش مثال : Never copy foreign things blindly or mechanically. هرگز موارد خارجی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

instinctive ( adj ) = spontaneous ( adj ) به معناهای: خودجوش، ناخودآگاه، فی البداهه، خود به خودی/غریزی، فطری، غیر ارادی، ذاتی/طبیعی/بی اختیار

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

هنر چیدمان یا هنر اینستالیشن: هنر نصب یا راه اندازی آثار سه بعدی است که در آفرینش آن از عناصر و مواد مختلف از جمله کاغذ و پارچه و چوب و غیره در �فضا� ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

amenity ( noun ) = convenience ( noun ) به معناهای: تسهیلات رفاهی، امکانات، وسایل پذیرایی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

intention ( noun ) = قصد، نیت، عمد، منظور، مقصود، هدف Definition= چیزی که می خواهید و قصد انجام آن را دارید/یک هدف یا نیت/ examples: 1 - He's full ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

fallacy ( noun ) = مغلطه، سفسطه، دوگانگی، باور غلط، باور عامیانه، استدلال نادرست، نادرستی، فریب، نیرنگ، توهم، سراب، خیالبافی، حباب، قضاوت غلط، سوء تع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

gain ( verb ) = به دست آوردن، جمع کردن، کسب کردن، نفع بردن، منفعت بردن، وزن زیاد کردن مترادف دیگر >>>>gain ( verb ) = attain to gain something = چی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

intensify ( verb ) = heighten ( verb ) به معناهای: تشدید کردن، افزایش دادن، بالا بردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

encompass ( verb ) =در بر گرفتن، شامل شدن، احاطه کردن، در بر داشتن، فراگرفتن examples: 1 - Her plan of the study encompasses every aspect of comput ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

particular ( adj ) = خاص، مخصوص، بخصوص، به ویژه / سخت گیر، ایرادگیر، وسواسی مترادف با کلمه : specific ( adj ) examples: 1 - "Why did you ask?" "Oh ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

nevertheless ( conjunction ) = با این وجود، با این حال، با این همه Definition = با وجود اینکه ؛ علی رغم واقعیتی که شما به آن اشاره کردید/ مترادف ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

1. Randai is a folk theatre tradition of the Minangkabau people which incorporates dance, music, singing, drama and the martial art of silat. رندای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

heighten ( verb ) = بالا بردن، زیاد کردن، افزایش دادن، تشدید کردن examples: 1 - A very successful interview can heighten a candidate's chances to g ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

original ( adj ) = novel ( adj ) به معناهای : ابتکاری، نوپا، جدید، نوین، نوظهور

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

typically ( adv ) = normally ( adv ) به معناهای : معمولاٌ، عموماً، به طور عادی، به طور طبیعی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٠

indifferent ( adj ) = بی تفاوت، بی اعتنا، بی علاقه، بی توجه، بی احساس، بی ملاحضه، خونسرد، بی انگیزه معانی دیگر >>>>> متوسط، معمولی ( به لحاظ کیفیت یا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. Britain took a more prominent role than other European countries in developing the cultivation of improved kinds of damson. انگلیس نقش برجسته تر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

دقیقاً مترادف هست با کلمه excessive ( adj ) inordinate ( adj ) =بیش از حد، گزاف، مفرط، زیاد، بی حد و حصر، غیر معمول an inordinate gossiper = یک شا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. Oil and grain are scarce, prices are high. روغن و غلات کمیاب هستند ، قیمت ها بالا است. 2. Corruption is a great power in the world, and talent ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

inundate ( verb ) = با سیل عظیمی مواجه شدن، مورد هجوم قرار گرفتن، مورد آماج قرار گرفتن، هجوم بردن، زیر آب بردن، سیل زده کردن، غوطه ور کردن ، غرقه کرد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

conspicuous ( adj ) = نمایان، مشهود، تابلو، انگشت نما، توی چشم، روشن، برجسته، معلوم، آشکار، هویدا، واضح، پدیدار، مشخص، عیان، چشمگیر، تو ذوق زننده، قا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

vulnerable ( adj ) = susceptible ( adj ) به معناهای: حساس، تاثیر پذیر، آسیب پذیر، مستعد

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

steadily ( adv ) = gradually ( adv ) به معناهای: بتدریج، رفته رفته، کم کم، به طور پیوسته

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

vanish ( verb ) = ناپدید شدن، غیب شدن، دود شدن و به هوا رفتن، محو شدن، گم و گور شدن/از بین رفتن، بر باد رفتن، نابود شدن/نامرئی شدن Definition = ناپد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. Their very piousness was rooted in blind prejudice and this made them extremely interesting because they were so obviously flawed. ریشه پرهیزکار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. I caution you however, to mention that the left cannot afford any more debacles that could have easily been prevented by fact checking. من به شم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

critical ( adj ) = crucial ( adj ) به معناهای :بسیار مهم، ضروری، لازم، اساسی، حیاتی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

exhibit ( verb ) = به نمایش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن، در معرض دید عموم قرار دادن، ارائه کردن/از خود بروز دادن، نشان دادن از خود/ مترادف است با ک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

exhibit ( noun ) = نمایشگاه، نمایش، آثار نمایشی/مدرک اثباتی ( چیزی که به عنوان شواهد ( = اثبات صحت چیزی ) در محاکمه استفاده می شود ) a big exhibit ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

faceted ( adj ) = چند جانبه، چند وجهی، پخ دار ، چند بُعدی، تراش خورده ( از چند طرف ) ، جلاخورده یا صیقل داده شده ( از چند طرف ) ، چند ظلعی Faceted M ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

overwhelm ( verb ) = inundate ( verb ) به معناهای :فرا گرفتن، غرقه کردن، غوطه ور کردن، مورد آماج یا هجوم قرار گرفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

enlarge ( verb ) = broaden ( verb ) به معناهای: وسعت دادن، گسترده کردن، عریض کردن، افزایش دادن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

feasible ( adj ) =محتمل، ممکن، امکان پذیر، میسر، مقدور، شدنی، قابل تصور، باور کردنی، عملی، قابل اجرا، قابل دستیابی، سودمند، ارزشمند، بی درد سر، دست ی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

exaggeration ( noun ) = اغراق ، افراط ، بزرگنمایی و اغراق ، زیاده روی ، غلو ، مبالغه ، گزاف گویی، گزافه گویی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

analogous ( adj ) = مشابه، قابل قیاس، قیاس پذیر، شبیه، هم نوع، متشابه، همانند، همسان، همتراز مترادف با کلمه های : similiar to , comparable examples ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

deteriorate ( verb ) = erode ( verb ) به معناهای : تحلیل رفتن، زوال یافتن، فرسوده شدن، از بین رفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

boost ( verb ) = Promote ( verb ) به معناهای : ارتقاء دادن، ترفیع دادن، ترویج دادن، تقویت کردن، افزایش دادن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

we don't have much time. let's grab a quick bite وقت زیادی نداریم. بیا سریع یه چیزی بخوریم ( یه چیزی به بدن بزنیم ) grab a bite اصطلاح هست به معنا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

legitimate ( adj ) = مشروع، قانونی، مجاز، حلال، مستدل، به حق، معتبر، موثق، موجه/حلال زاده ( نوزاد یا بچه ) /معقول، منطقی، قابل قبول، درست، صحیح متر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

prevalence ( noun ) = شیوع، شیوع بیماری، رواج، عمومیت، نفوذ، پخش، غلبه، استیلا، تداول، همه گیر ، فراوانی prevalence rate = میزان شیوع contamination ...