اسم فارسی - صفحه 29
جان ( روان ) + محمد ( ستوده شده )
پسر
عربی، فارسی جان مهر
دوستدار جان، دوستدارِ جان، مهربان جان
پسر
فارسی جان نواز
آرامش دهنده جان، محبوب
دختر
فارسی جانانه
معشوق، محبوب، درست و حسابی، سخت و کامل، ( در تصوف ) ( به مجاز ) خداوند
دختر
فارسی جانبانو
بانویی که چون جان عزیز است
دختر
فارسی جانتاب
فروغ بخش جان، ( مجاز ) جان افروز، ن، ک
دختر
فارسی جاندخت
محبوبه، معشوقه، دختری که چون جان عزیز است
دختر
فارسی جاندل
زنده دل
پسر
فارسی جانسو
آب حیات دهنده و زندگی بخش
دختر
ترکی، فارسی جانعلی
جان ( بلند مرتبه ) + علی ( عربی )
پسر
فارسی، عربی جانلی
جاندار، زنده، جان ( فارسی ) + لی ( ترکی ) جاندار
پسر
ترکی، فارسی جانوسیار
جانوشیار، نام وزیر دارای داراب در زمان اسکندر مقدونی
پسر
فارسی جانوشیار
نام وزیر دارای داراب در زمان اسکندر مقدونی، جانوسیار
پسر
فارسی جانک
بچه سال
دختر
فارسی جانی
جاندار
پسر
فارسی جاودان
همیشگی، جاویدان، ابدی، پایدار، ( = جاویدان )
پسر
فارسی جاودانه
پاینده، پایدار، همیشگی، ابدی، ( قید ) تا همیشه، ( = جاویدان )، جاویدان
دختر
فارسی جاوید حسین
ترکیب دو اسم جاوید و حسین ( جاویدان و نیکو )
پسر
فارسی، عربی حریرگل
گلِ ابریشم، ( مجاز ) زیبا و لطیف
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، گل پلاشان
بلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی پنام
روبند، پوشیده، پنهان، ( در اوستایی، paiti dāna ) ( در پهلوی، padām، pandām، panum ) ( در قدیم ) پار ...
پسر
فارسی پنبه
نام نوعی گیاه
دختر
فارسی پنجعلی
مرکب از پنج ( پنجه )، علی ( بلند مرتبه )، پنج ( فارسی ) + علی ( عربی ) مرکب از پنج ( پنجه ) + علی ( ...
پسر
فارسی، عربی پهلبد
پهلوان
پسر
فارسی پوئین
پویش وتلاش کردن
پسر
فارسی پوپر
گیسو
دختر
فارسی پوپه
آرزومندی، پوپک
دختر
فارسی پودنه
پونه، گیاهی معطر، ( = پونه )
دختر
فارسی
طبیعت پور سام
پسرِ سام، زال، ( پور = پسر، سام ) پسرِ سام، [مراد زال است]، ن، ک سام
پسر
فارسی
تاریخی و کهن پور سینا
پسر سینا، ( پور = پسر، سینا ) پسر سینا
پسر
فارسی
تاریخی و کهن پوران رخ
شبیه به پوران، ( مجاز ) زیبارو، سرخ و گلگون
دختر
فارسی، پهلوی
تاریخی و کهن پوران مهر
ترکیب دو اسم پوران و مهر ( سرخ و خورشید )، خورشید سرخ گون، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی، پهلوی
طبیعت، کهکشانی پوربه
پسر خوب و نیک، پسر بهتر
پسر
فارسی پورداد
پسر عدالت
پسر
فارسی پورشا
پسرشاه، شاهپور، ( = شاپور )، شاپور
پسر
فارسی پورشان
پسر دارای قدر و ارزش، ( پور = پسر، شان = شأن، مقام و مرتبه، ارزش، اعتبار، شکوه، جلال و عظمت )، پسر ...
پسر
فارسی پورنگ
پسرِ خورشید
پسر
فارسی پورک
پسر عزیز
پسر
فارسی پوریار
پسر همراه، مرکب از پور ( پسر ) + یار ( یاور، دوست )
پسر
فارسی پوریامهر
ترکیب دو اسم پوریا و مهر ( بسیار دارنده و خورشید )، ( فارسی ) از نامهای مرکب، پوریا و مهر
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی پوریامین
پسر یامین، بنیامین، ( فارسی ـ عبری ) پسرِ یامین، ن، ک بنیامین
پسر
فارسی، عبری پوژن
زمین پاک
پسر
فارسی تلاطم
آشفتگی
دختر
فارسی جریره
از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر پیران ویسه، همسر سیاوش و مادر فرود
دختر
فارسی
تاریخی و کهن جستان
چالاک و چابک، نام پدر مرزبان نخستین پادشاه جستانیان، ( اسم مصدر از جهیدن )، چابک و چالاک
پسر
فارسی
تاریخی و کهن جمدخت
دختر پادشاه بزرگ، جم ( پادشاه بزرگ ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی جمزاد
نژاد و گوهر جم، ( مجاز ) بزرگ زاده، از نسل پادشاهان، [جم = در روایات داستانی ایران یکی از بزرگترین ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن جمشاد
پادشاه بزرگ و شاد
پسر
فارسی جمیلا
خوب، نیکو، زیبارو، شایسته، ( عربی ـ فارسی ) [جمیل= زیبا، ا ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به جمیل
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی جندل
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان درگاه فریدون پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن چنگش
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه خاقان چین
پسر
فارسی
تاریخی و کهن چهراب
دارای چهره ای روشن و لطیف چون آب
دختر
فارسی چهرآذر
آذرچهر، دارای چهره ای چون آتش، ( = آذرچهر )
دختر، پسر
فارسی چهرآرا
آراینده چهره
دختر
فارسی چهراز
نام رودی و دهی در حوالی شهرکرد
دختر
فارسی چهرآزاد
نام جد اسپهبد بختیار پسر پادشاه فیروز ساسانی
دختر، پسر
فارسی چهرافروز
روشن کننده صورت، مرکب از چهر ( صورت ) + افروز ( افروزنده، روشن کننده )
دختر
فارسی چهربرزین
دارنده نژاد برتر
پسر
فارسی چهرزاد
( مجاز ) نژاده، اصیل، لقبی است که در شاهنامه به همای دختر بهمن داده شده، ( به مجاز ) نژاد و اصیل، ل ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن چهرفروز
چهر افروز
دختر
فارسی چهرمینو
آن که چهره ای زیبا چون بهشت دارد
دختر
فارسی چهره آسا
اصیل، آزاده، ( چهره، آسا ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی چهره گل
آن که چهره ای زیبا چون گل دارد
دختر
فارسی چهرک
نام شخصی در کتیبه کعبه زرتشت، نام شخصی در کتیبه کعبه زرتشت که از ولازمان اردشیر بابکان پادشاه ساسان ...
دختر
فارسی چهل چراغ
چلچراغ
دختر
فارسی چوبینه
لقب بهرام سردار دوره ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن چکاد
جلو سر، پیش سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، سرچکاد، سرکوه، بالای کوه، قله، بالای سر، سپر
پسر
فارسی
طبیعت چکاوه
چکاوک
دختر
فارسی
هنری چیترا
الهه مهتاب، نژاد
دختر
فارسی، اوستایی چیدامه
مانند مادرم
دختر
فارسی چیره
غالب، مسلط، مستولی، ماهر، پیروز، دارای مهارت
پسر
فارسی چیلان
عناب
پسر
فارسی چیلانه
درخت عناب
دختر
فارسی خورشیدمهر
آن که مهر و محبتی چون خورشید دارد
دختر
فارسی
طبیعت خورشیدکلاه
آن که تاج پادشاهی چون خورشید بر سر او می درخشد
دختر، پسر
فارسی تتسگل
نام میوه ای در استان خراسان، نام دختر اخوان ثالث شاعر نامدار معاصر
دختر
فارسی تحفه گل
تحفه ( عربی ) + گل ( فارسی ) گل ارزشمند
دختر
فارسی، عربی تخار
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
پسر
فارسی
تاریخی و کهن تخشا
کوشنده، کوشا، ساعی، ( پهلوی، tuokhšāk ) کوشنده، سعی کننده، ( در اوستائی، thwaokhš، thwaokhša ) غیور ...
پسر
فارسی تخواره
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام پدر خزانه دار خسرو پرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن تیفانی
رنگی آبی شبیه به فیروزه ای
پسر
فارسی تیلکو
بچه کوه
پسر
فارسی تیماس
جنگل، بیشه
پسر
فارسی تیناب
آنچه در خواب دیده می شود، رؤیا
دختر
فارسی تیهو
پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در ...
دختر
فارسی
پرنده، طبیعت تیوانا
تیوان، توانا، الف نسبت ساز )، منسوب تیوان، ← تیوان
دختر
فارسی ثناگو
ستایشگر، مداح
دختر
فارسی جابان
امیری که پوراندخت پادشاه عجم او را با سپاهی عظیم به جنگ سپاه عرب فرستاد، نام سردار ایرانی در سده دو ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن جادی
زعفران
پسر
فارسی جاسمین
نوعی گل زینتی، یاسمین، یاسمن، گلی زینتی با گلهای درشت و معطر به رنگهای سفید، زرد، و قرمز
دختر
فارسی
گل چاره
علاج، درمان، تدبیر
دختر
فارسی چالی
پرنده ای شبیه گنجشک اما بزرگ تر از آن
دختر
فارسی چامه
شعر، غزل، سرود، نغمه، شعری که با آواز خوانده میشد، شعری که با آواز خوانده می شود
دختر
فارسی چاکان
نام روستایی در نزدیکی لاهیجان
پسر
فارسی چراغ علی
چراغ ( فارسی ) + علی ( عربی ) روشنایی ای که از علی می تابد
پسر
فارسی، عربی چرمه
اسب به ویژه اسب سفیدرنگ
دختر
فارسی چشمان
جمع چشم، ( مجاز ) عزیز و گرامی، دو چشم
دختر
فارسی چشمه
محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، ( مجاز ) نمونه، سوراخ ریز، منبع، مبدٲ و اصل چیزی، ( در علوم زمین ) م ...
دختر
فارسی
طبیعت چلچله
پرستو
دختر
فارسی
پرنده چلیپا
صلیب، کنایه از زلف معشوق است
دختر
فارسی