اسم فارسی - صفحه 32
دختر نیک و خوب، ( بهی، دخت = دختر )
دختر
فارسی بهین بانو
مرکب از بهین ( بهترین ) + بانو
دختر
فارسی بهین دخت
بهترین و برگزیده ترین دختر، ( بهین، دخت = دختر )، مرکب از بهین ( بهترین ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی بهین مهر
( صاحب ) بهترین مهربانی و عشق
پسر
فارسی بهینه
نیکوترین، بهترین، برگزیده، خوبترین، مطلوب ترین وضعیت ممکن برای چیزی با در نظر گرفتن همه ی عوامل مثب ...
دختر
فارسی بوبار
دارنده زمین
پسر
فارسی بوپار
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی بوذرجمهر
بزرگمهر، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی بوراب
از شخصیتهای شاهنامه، نام آهنگری در پایتخت قیصر روم و سازنده نعل اسبان قیصر
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بوران دخت
پوران دخت
دختر
فارسی دوست محمد
دوست ( فارسی ) + محمد ( عربی ) دوستدار محمد
پسر
فارسی، عربی دوستار
یار، رفیق، دوستدار، دارای علاقه، علاقه مند
پسر
فارسی دوستدار
دوستار، خیرخواه، یار مهربان، خواهان، ( = دوستار )، ← دوستار
پسر
فارسی دوستعلی
دوست ( فارسی ) + علی ( عربی ) دوستدار علی
پسر
فارسی، عربی خردمند
دارای خرد، عاقل، دانا، هوشیار، دارای خرد و قدرت اندیشه
پسر
فارسی خردیار
خردمند، دارنده خرد، ( خَرد، یار ( پسوند دارندگی ) )، دارنده ی خَرد، خَردمند
پسر
فارسی خرزاد
خورزاد، نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی خرسند
شادمان، خوشحال، قانع، خشنود، راضی و قانع
پسر
فارسی خرشا
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن خرشاد
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
دختر، پسر
فارسی خرشید
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
دختر، پسر
فارسی خرم بانو
بانوی شاد و خوشحال
دختر
فارسی خرم بهار
آن که چون بهار خرم و با طراوت است، نام دختر فتحعلی شاه قاجار
دختر
فارسی خرم دل
شاد، شادان، خوش دل
دختر
فارسی خرم گل
آن که چون گل خرم و با طراوت است
دختر
فارسی خرمچهر
آن که چهره ای شاداب و با طراوت دارد
دختر
فارسی خرمدخت
دختر شاد و خرم و با طراوت، زن شاداب، ( به مجاز ) زیبارو، دختر شاد و با طراوت
دختر
فارسی خرمشاد
ترکیب دو اسم خرم و شاد ( فرخنده و خوشحال )، شادان، بسیار شاد، با طراوت و شاداب
پسر
فارسی خرمن
توده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیز
دختر
فارسی خرمناز
زیبا و با طراوت
دختر
فارسی خرمه
نام همسر مزدک
دختر
فارسی
تاریخی و کهن خروش
فریاد، بانگ
پسر
فارسی خروشان
خروشنده، فریاد کنان، نالان، آن که خروش بر می آورد، ( به مجاز ) پر تلاطم و پر سر و صدا و جوشان
پسر
فارسی خزان
پاییز، نام سومین فصل سال، پس از تابستان و پیش از زمستان
دختر
فارسی
طبیعت خزرناز
دختری زیبا و قشنگ از قوم خزر، [ ( خزر، ناز = ( در گفتگو ) قشنگ، زیبا، ( در قدیم ) فخر و مباهات، متن ...
دختر
فارسی
طبیعت خستو
کسی که به امری اقرار و اعتراف می کند، مقر، معترف، اقرارکننده
پسر
فارسی خسروپرویز
ترکیب دو اسم خسرو و پرویز ( پادشاه و فاتح )، ( اَعلام ) خسرو پرویز یا خسرو دوم [قرن و میلادی]، شاه ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن خسروداد
داده پادشاه
پسر
فارسی خسروزاد
زاده پادشاه
پسر
فارسی خسروشاد
پادشاهِ شادمان، پادشاه شاد و خرم
پسر
فارسی خشاش
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن خشایارشا
شاه دلیر نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی، مرکب از خشیه به معنای شاه و ارش به معنی مرد دلیر
پسر
فارسی
تاریخی و کهن خشنواز
تحریفی از نام پادشاه هیاطله
پسر
فارسی دیماه
زیبارو، مثل ماه
دختر
فارسی دین به
دین بهتر، کیش و آیین برتر، دینِ بهتر، کیش و آیینِ برتر، ( در قدیم ) دین زرتشتی، ( در قدیم ) ( به مج ...
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی دین دار
کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین، متدین بدین اسلام، متقی، با تقوی، آن که به مبانی دینی اعتقاد د ...
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی دین محمد
دین ( فارسی ) + محمد ( عربی )، دارای دین محمد ( ص )، نام یکی از پادشاهان ازبک
پسر
فارسی، عربی دینارگیس
دارای مویی به رنگ طلا، دینار ( یونانی ) + گیس ( فارسی )، نام زنی در منظومه ویس و رامین
دختر
فارسی، یونانی
تاریخی و کهن دیناز
آفریدگار نازنین، خالق زیبایی، ( دی ( در اوستایی ) = آفریدگار، ناز ) آفریدگار نازنین
دختر
فارسی، اوستایی دیندخت
دخترِ متدین، دخترِ دیندار، مؤمن، ( دین، دخت = دختر )، دخترِ دیندار مؤمن
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی دینور
دیندار، متدین، مومن، ( دین، ور ( پسوند دارندگی ) )، مؤمن
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی دینوند
متصف به اوصاف دین، دیندار، دینور، ( دین، وند ( پسوند نسبت ) )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی دینیاد
پای بند به مبانی دین و عامل بر دستورهای آن
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی رابو
نام گلی از گلهای بهاری
دختر
فارسی
گل دیااکو
دیاکو، بنیانگذار ایران و اولین پادشاه مادها که شهر هگمتانه ( همدان ) را بنا نهاد و آنرا پایتخت ایرا ...
پسر
فارسی دیاردخت
دختر سرزمین
دختر
فارسی دیباچهر
چهره ی چون دیبا، ( مجاز ) زیبارو، ( دیبا، چهر = چهره )
دختر
فارسی دیبادخت
دختر زیبا، دختری نرم و لطیف همچون دیبا، ( دیبا، دخت = دختر ) دختر چون دیبا، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی دیبارخ
دیباروی، که چهره ای دارد چون دیبا از لطافت و زیبائی، دیباچهر، ( = دیباچهر )، ← دیباچهر
دختر
فارسی دیده
آنچه دیده شده است، ( مجاز ) چشم، نگاه، نظر، دید
دختر
فارسی زر بار
زربخش، آن که زر بارد، آن که زر از دستش بارد و زر بخشد
دختر
فارسی زراتشت
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی زراختر
ستاره ی طلایی، ستاره ی زرین
دختر
فارسی زرآسا
مثل طلا، مانند زر، ( زر، آسا ( پسوند شباهت ) )، به معنی مثل طلا، زرین
دختر
فارسی زراسپ
( در اعلام ) نام پسر طوس بن نوذر است و او داماد کیکاووس بوده، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری ایران ...
پسر
فارسی زراوه
نام پهلوانی ایرانی
پسر
فارسی زربانو
بانویی که چون زر می درخشد، نام دختر رستم پهلوان شاهنامه
دختر
فارسی
تاریخی و کهن زربین
سرو کوهی
دختر
فارسی زرپری
آن که چون زر و پری درخشنده و زیباست
دختر
فارسی زرتا
همتای زر، درخشان و زیبا چون طلا
دختر
فارسی زرتاج
زرین تاج، زر ( فارسی ) + تاج ( فارسی ) زرین تاج
دختر
فارسی زرخاتون
طلا بانو، زر ( طلا ) + خاتون ( بانو )
دختر
فارسی
تاریخی و کهن زرداده
نام پهلوانی ایرانی و عموزاده گرشاسپ پهلوان نامدار
پسر
فارسی
تاریخی و کهن زرداشت
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی زردخت
زری دخت، ( = زری دخت )، مرکب از زر ( طلا ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی زردهشت
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی زردیس
مثل طلا و زر، ( زر، دیس ( پسوند شباهت، ( به مجاز ) گران قیمت و پر بها، ( زر + دیس ( پسوند شباهت ) ) ...
دختر
فارسی زرسا
مانند زر
دختر
فارسی زرشام
نام دختری از خاندان جمشید پادشاه کیانی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن زرفام
به رنگ زر، طلایی، ( زر، فام ( پسوند ) )
دختر
فارسی زرگل
زرین گل
دختر
فارسی
گل زرگیسو
گیسو طلایی، مو طلایی
دختر
فارسی زرمان
مانند زر، بسیار زیبا، ( در اعلام ) یکی از نام های حضرت ابراهیم خلیل ( ع ) است
دختر
فارسی
مذهبی و قرآنی زرماه
ماه طلایی
دختر
فارسی زرمهر
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سوفر، ( اَعلام ) ) نام سوخرای ( سوفرای )، وی از تخمه ی ( نژاد ) کارن ( ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن زرمینه
زر به معنی طلا و مینه به معنی محبت کردن
دختر
فارسی زرناز
گل گران قیمت با ارزش، مرکب از زر ( طلا ) + ناز ( کرمه )
دختر
فارسی زرنشان
زرنگار، نوعی صنعت در طلاکاری
پسر
فارسی زرنگار
دارای نقش هایی از طلا، آنچه در آن زر به کار رفته است
پسر
فارسی زرنگیس
زرین گیس زرین گیس
دختر
فارسی زرنوش
زر و طلای جاوید، ( زر، نوش = جاوید، جاویدان )، ( اَعلام ) نام شهری که دارا آن را بنا کرده است، ( زر ...
پسر، دختر
فارسی زروان
ایزدِ زمانِ بی پایان، ( اوستایی، zrvan )، در اوستا به معنی«زمان» و از آن فرشته ی زمانه ی بی کرانه ا ...
پسر
فارسی، عربی، اوستایی زروان داد
مرکب از زروان ( نام ایزدی ) + داد ( داده )، نام یکی از پسران مهرنرسی، وزیر بهرام گور پادشاه ساسانی، ...
پسر
فارسی زروان دخت
مرکب از زروان ( نام ایزدی )، دخت ( دختر )، مرکب از زروان ( نام ایزدی ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی
تاریخی و کهن زروانمهر
مرکب از زروان ( نام ایزدی ) + مهر ( خورشید )
پسر
فارسی زروند
دارنده ی زر و طلا، صاحب زر
پسر
فارسی زرکا
گیلکی نوعی پرنده
دختر
فارسی
پرنده زرکام
خوشبخت، خوش اقبال، ( اعلام ) نام دهی در شهرستان صومعه سرا
دختر
فارسی زریاب
یابنده ی زر، زر، آب زر، زرباف، به تعبیری یابنده ی زر، ( اَعلام ) علی ابن نافع، زریاب: [قرن هجری] مو ...
پسر
فارسی زریدخت
دختر زرین، ( به مجاز ) دختر گران قیمت، دختر قیمتی و پربها
دختر
فارسی