اسم فارسی - صفحه 31
دارای چهره ای زیبا، زیبارو، زیبا
دختر
فارسی خورداد
خرداد، ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، ( = خرداد )
پسر
فارسی خوردیس
مانند خورشید، درخشان
دختر
فارسی خورزاد
نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن خورسان
مانند خورشید
دختر، پسر
فارسی خورشاد
خورشید، ( به مجاز ) آفتاب
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی خورشید بانو
مرکب از خورشید + بانو ( ملکه )
دختر
فارسی خورشیددخت
مرکب از خورشید + دخت ( دختر )
دختر
فارسی خورشیدرخ
آن که چهره اش چون خورشید می درخشد
دختر
فارسی
کهکشانی خورشیدفر
آن که شکوه و جلالی چون خورشید دارد
دختر
فارسی
طبیعت دخت مهر
دختر خورشید
دختر
فارسی دخشید
دختر خورشید، ( مجاز ) زیباروی، ( دخ = دختر، شید = خورشید )
دختر
فارسی در تاج
گل آفتاب گردان، ( در عربی ) عین الشمس، ( در انگلیسی ) sun flower
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، گل درا
منسوب به در، ( مجاز ) قیمتی و گران قیمت، ( در = مروارید، لؤلؤ، ا ( پسوند نسبت ) )، ( عربی ـ فارسی ) ...
دختر
فارسی، عربی درآسا
دُرمانند، به رنگ دُر
دختر
فارسی دربانو
مرکب از در ( مروارید )، بانو، در ( عربی ) + بانو ( فارسی ) مرکب از در ( مروارید ) + بانو
دختر
فارسی، عربی دربها
بانوی ارزشمند، نام همسر کورش کبیر، دختری که مانند مروارید ارزشمند است
دختر
فارسی
تاریخی و کهن درتا
مانند مروارید، همتای دُر، در ( عربی ) + تا ( فارسی ) مانند در
دختر
کردی، عربی، فارسی درخشا
نورانی، تابنده، درخشان
دختر
فارسی درریز
ریزنده ی در، ( مجاز ) گران بها و ارزشمند، ( در = مروارید، لؤلؤ، ریز = جزء پسین بعضی از کلمه های مرک ...
دختر
فارسی، عربی درزاد
زاده مروارید
دختر
فارسی درسان
درسا، مانند مروارید، ( عربی ـ فارسی ) ( در= مروارید، لؤلؤ، سان ( پسوند شباهت ) )، ( = درسا )، ← درسا
دختر
فارسی، عربی درستی
نام دختر انوشیروان پادشاه ساسانی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن درفام
مانند در، به رنگ مروارید و لؤلؤ، ( مجاز ) زیبارو، ( عربی ـ فارسی ) ( در = مروارید، لؤلؤ، فام ( پسون ...
دختر
فارسی، عربی دُرفام
مانند در درآسا دُرمانند به رنگ دُر
دختر
فارسی درفشان
درخشان و روشن
دختر
فارسی درگل
مروارید گلها، در ( عربی ) + گل ( فارسی ) مروارید گلها
دختر
فارسی، عربی
گل درنیان
مانند مروارید، گرانبها، ارزشمند
دختر
فارسی دل آگاه
دانا و هوشیار، عاقل و دور اندیش، بیدار، ( در قدیم ) ( به مجاز ) دارای معرفت، هشیار، دانا
دختر
فارسی دل انگیز
گوارا، مطلوب، پسندیده، کسی یا چیزی که دل را برانگیزد و انسان را به نشاط و طرب بیاورد، ( به مجاز ) م ...
دختر
فارسی دل بهار
دختر سرزنده، کسی که قلبش مانند بهار سبزو زنده است
دختر
فارسی دل بیدار
آگاه، بیدار دل، روشن ضمیر
دختر
فارسی دل پاک
آنکه دلی پاک دارد، قلب صاف، ضمیر تابناک و دور از آلودگی، ( به مجاز ) عاری از صفت های ناپسند، صادق و ...
دختر
فارسی دل پرور
پرورش دهنده دل، بسیار مطبوع
دختر
فارسی دل سو
نوردل
دختر
فارسی دلا
ای دل
دختر
فارسی دلا ریس
عروس دل
دختر
فارسی دلارا
دل آرا
دختر
فارسی دل آرام
آرامش دهنده قلب، تسکین دهنده دل، موجب آرامش و آسایش خاطر، محبوب، معشوق
دختر
فارسی دلال
ناز و کرشمه
پسر
فارسی دریس
مانند مروارید گرانبها و با ارزش
دختر
فارسی درینوش
درخشندگی، تابندگی جاوید و جاویدان، ( مجاز ) زیبارو، ( دری= درخشان و تابان، نوش= جاوید و جاویدان )، ...
دختر
فارسی، عربی دژار
دزار، بنا، معمار
پسر
فارسی دشمه
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و جد تخواره شاه دستان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دل آذین
زیور و زینت دل، ( مجاز ) محبوب، ( دل، آذین = زیور، زیب، زینت )
دختر
فارسی دل آرای
دل آرا، محبوب، معشوق، ( = دل آرا )، ← دل آرا
دختر
فارسی رادبد
نگهبان جوانمردی و آزادگی و بخشندگی، ( راد، بد /، bod/ ( پسوند محافظت ) ) روی هم به معنی نگهبان جوان ...
پسر
فارسی رادبرزین
ترکیب دو اسم راد و برزین ( جوانمرد و آتش )، جوانمردِ بلند مرتبه، ( اَعلام ) یکی از نجبای ایرانیان م ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن راددخت
دختر بخشنده یا خردمند
دختر
فارسی رادسام
پادشاه بخشنده
پسر
فارسی رادعلی
راد ( فارسی ) + علی ( عربی ) علی جوانمرد
پسر
فارسی، عربی رادفر
شکوه انسان بزرگوار و بخشنده، [راد= جوانمرد، آزاد، بخشنده، سخاوتمند، خردمند، دانا، حکیم، فر = شکوه و ...
پسر
فارسی رادفرخ
از شخصیتهای شاهنامه، نام آخورسالار هرمز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن رادمرد
سخاوتمند، جوانمرد، کریم الطبع، آزادمرد، ( = جوانمرد )
پسر
فارسی رادمن
مردی که دارای اندیشه ی جوانمردی است، ( راد، من/مان = اندیشه و فکر )
پسر
فارسی رادمنش
دارای منش راد، سخی، کریم، سخاپیشه، کریم الطبع، سخاوت پیشه و جوانمرد
پسر
فارسی رادنوش
جوانمرد جاوید، مرکب از راد ( جوانمرد، بخشنده ) + نوش ( نیوشنده )
پسر
فارسی رادنیک
ترکیب دو اسم راد و نیک ( جوانمرد و خوب )، ( راد = جوانمرد، آزاده، بخشنده، خردمند، نیک = خوب، نیکو ) ...
پسر
فارسی رادیان
منسوب به راد
پسر
فارسی رازان
اسرار، رموز، ( مجاز ) رمزگونه، ( اعلام ) نام چند روستا و مکان در شهرستان های بروجرد، خرم آباد و محل ...
دختر
کردی، فارسی رازانه
منسوب به راز و منتسب به راز، پوشیده و رازآلود، ( راز = نهانی، سِر، رمز، انه ( پسوند نسبت ) )، به مع ...
دختر
فارسی رازبین
بیننده راز، واقف به اسرار نهانی
پسر
فارسی رازدار
کسی که رازی را حفظ می کند، رازبان، رازنگه دار، سِرنگه دار، کسی که رازی دارد، دارای راز، آن که اسرار ...
پسر
فارسی رازقی
گلی سفید و کوچک و خوش بو که از آن عطر می گیرند، نوعی انگور با دانه های ریز، [قدیمی] خمر، شراب، ( عر ...
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، گل رازمهر
محبت و مهربانی نهانی، ( مجاز ) مهربان و با محبت، ( راز = نهانی، سِر، رمز، مهر = مهربانی و محبت )
پسر
فارسی رازک
نام یک گیاه دارویی، گیاهی علفی از خانواده شاهدانه که معطر، تلخ، و دارویی است
دختر
فارسی رازین
رمزآلود، رازآلود، رازدار، ( اَعلام ) نام چند روستا در شهرستانهای رزن، ساوه و ارومیه
دختر
فارسی راسپینا
پاییز
دختر
فارسی راسن
گیاهی خودرو با برگ های پهن و گل های کبودرنگ و دانه های ریز که در گذشته مصرف دارویی داشته، سوسن کوهی ...
دختر
فارسی
طبیعت راسین
نام یکی از سرداران ایرانی
پسر
فارسی راشنو
فرشته ی دادگستر در آئین زردشتی
دختر
فارسی، اوستایی
مذهبی و قرآنی بهرامه
ابریشم، بیدمشک
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهرانه
مرکب از بهر ( سود، فایده )، انه ( پسوند نسبت )، فایده ) + انه ( پسوند نسبت )
دختر
فارسی بهرخسار
بهرخ، ( = بهرخ )
دختر
فارسی بهرمان
نوعی یاقوت سرخ، ( در قدیم )، نوعی پارچه ی ابریشمی رنگارنگ
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهره مند
آن که یا آنچه بهره می برد، برخوردار، کامیاب، ( بهره، مند ( پسوند دارندگی ) )، ( در پهلوی، bahrmand ...
پسر
فارسی بهره ور
بهره مند، کامیاب، ( بهره، ور ( پسوند دارندگی ) )
پسر
فارسی بهرو
خوبرو، نیک منظر، دختر زیبا، خوش چهره، خوبرو و نیک منظر، ( به مجاز ) زیبا
دختر
فارسی بهروان
روان شاد
پسر
فارسی بهرود
فرزند نیک
پسر
فارسی بهروزان
بهروز، سعادتمند، ان ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز
پسر
فارسی بهروزه
خوشبخت، سعادتمند، ( بهروز، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز، م بهروز، بلور کبود و شفاف، ( بهروز + ...
دختر
فارسی بهزادان
نام اصلی ابومسلم خراسانی فرزند شیدوش
پسر
فارسی بهسام
بهترین نور و روشنایی
دختر
فارسی بهستان
نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی، ( به، ستان ( پسوند مکان ) )، جای خوبان و نیکان، ( اَع ...
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهستون
نام پسر وشمگیر و یکی از فرمانروایان آل زیار در طبرستان، ( اَعلام ) پسر بزرگ وشمگیرِ زیاری از حکام ط ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهسود
خوش آسودن، از نامهای زمان ساسانیان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهسودان
نام فرمانروای دیلمان در سده سوم یزدگردی
پسر
فارسی بهفام
بهرنگ، رنگ بهتر، ( به = بهتر، فام= جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب به معنی «رنگ» ) بهرنگ، مرکب از ب ...
پسر
فارسی بهمن داد
نکوداد، آفریده ی نیک اندیش، آفریده ی نیک اندش، داده بهمن
پسر
فارسی بهمن دخت
دختری که در بهمن به دنطا آمده، دختر بهمن
دختر
فارسی بهمن زاد
نکو زاد، زاده ی نیک اندیش، زاده شده در بهمن ماه
پسر
فارسی بهمنش
دارای منش نیک، نیکو کردار، نیک منش، وهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است
پسر
فارسی بهنواز
مهربان ترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که بترتیب به معنی بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده ب ...
دختر
فارسی بهنورا
بهترین نور
دختر
فارسی، عربی بهوران
آنکه دارای روح و روان نیکوست، وه وران
پسر
فارسی بهوند
دارنده خوبی و نیکی، ( مجاز ) خوب و نیک، ( به، وند ( پسوند دارندگی و نسبت ) )، منسوب به خوبی و نیکی
پسر
فارسی بهک
نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهکامه
مرکب از به ( بهتر، خوبتر )، کامه ( آرزو )، خوبتر ) + کامه ( آرزو )
دختر
فارسی بهیان
نیکو و تندرست، ( بهی= نیکویی، خوبی صحت، تندرستی، ان ( پسوند نسبت ) )، روی هم به معنی نیکو و تندرست
پسر
فارسی