اسم فارسی - صفحه 25
آن که چهره ای زیبا و شاداب چون بهار دارد
دختر
فارسی بهارسا
مانند بهار، شبیه به بهار، ( بهار، سا ( پسوند شباهت ) )، ( به مجاز ) زیبا و لطیف
دختر
فارسی بهارگل
گلی که در بهار می روید
دختر
فارسی بهارناز
موجب فخر و نازش بهار
دختر
فارسی بهارین
منسوب به بهار، بهاری، ( بهار، ین ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبا و با طراوت
دختر
فارسی بهان
منسوب به خوبی و نیکی، خوبان، جمع به
دختر، پسر
فارسی بهان دخت
دختر خوب و نیک، ( بهان، دخت = دختر )
دختر
فارسی بهانه
دلیل، علت
دختر
فارسی بهاور
قیمتی، گران بها، پر ارزش، مرکب از بها ( ارزش ) + پسوند دارندگی
پسر، دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهاوند
دارنده نیکی
پسر
فارسی بهپور
نام پهلوانی در گرشاسب نامه، مرکب از به ( بهتر، خوبتر ) + پور ( پسر )
پسر
فارسی بهتاب
زیبا و قشنگ، خوش سیما
دختر
فارسی بهترین
زیباترین، قشنگ ترین، دارای بیشترین ارزش، خوبترین، شایسته ترین
دختر
فارسی بهتیس
نام یکی از سرداران سپاه داریوش
پسر
فارسی بهداور
آن که به درستی داوری می کند
پسر
فارسی بهدوست
یار نیکو و خوب، یار شفیق
پسر
فارسی بهدین
دیندار بهین، ( اَعلام ) عنوانی برای پارسایان ایران باستان ( زرتشتیان )، پیرو آیین زرتشتی
پسر
فارسی
مذهبی و قرآنی بهراز
شخص خوب و دارای اخلاق نیکو که چون راز پوشیده است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر، ( اسم ) ش ...
پسر
فارسی بهرامعلی
ترکیب دو اسم بهرام و علی ( پیروزمند و بلندقدر )
پسر
فارسی، عربی بهرامن
بهرمان، نوعی از یاقوت سرخ، ( = بَهرَمان )
پسر
فارسی بهرامه
ابریشم، بیدمشک
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهرانه
مرکب از بهر ( سود، فایده )، انه ( پسوند نسبت )، فایده ) + انه ( پسوند نسبت )
دختر
فارسی بهرخسار
بهرخ، ( = بهرخ )
دختر
فارسی بهرمان
نوعی یاقوت سرخ، ( در قدیم )، نوعی پارچه ی ابریشمی رنگارنگ
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهره مند
آن که یا آنچه بهره می برد، برخوردار، کامیاب، ( بهره، مند ( پسوند دارندگی ) )، ( در پهلوی، bahrmand ...
پسر
فارسی بهره ور
بهره مند، کامیاب، ( بهره، ور ( پسوند دارندگی ) )
پسر
فارسی بهرو
خوبرو، نیک منظر، دختر زیبا، خوش چهره، خوبرو و نیک منظر، ( به مجاز ) زیبا
دختر
فارسی بهروان
روان شاد
پسر
فارسی بهرود
فرزند نیک
پسر
فارسی بهروزان
بهروز، سعادتمند، ان ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز
پسر
فارسی بهروزه
خوشبخت، سعادتمند، ( بهروز، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز، م بهروز، بلور کبود و شفاف، ( بهروز + ...
دختر
فارسی بهزادان
نام اصلی ابومسلم خراسانی فرزند شیدوش
پسر
فارسی بهسام
بهترین نور و روشنایی
دختر
فارسی بهستان
نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی، ( به، ستان ( پسوند مکان ) )، جای خوبان و نیکان، ( اَع ...
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهستون
نام پسر وشمگیر و یکی از فرمانروایان آل زیار در طبرستان، ( اَعلام ) پسر بزرگ وشمگیرِ زیاری از حکام ط ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهسود
خوش آسودن، از نامهای زمان ساسانیان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهسودان
نام فرمانروای دیلمان در سده سوم یزدگردی
پسر
فارسی بهفام
بهرنگ، رنگ بهتر، ( به = بهتر، فام= جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب به معنی «رنگ» ) بهرنگ، مرکب از ب ...
پسر
فارسی بهمن داد
نکوداد، آفریده ی نیک اندیش، آفریده ی نیک اندش، داده بهمن
پسر
فارسی بهمن دخت
دختری که در بهمن به دنطا آمده، دختر بهمن
دختر
فارسی بهمن زاد
نکو زاد، زاده ی نیک اندیش، زاده شده در بهمن ماه
پسر
فارسی بهمنش
دارای منش نیک، نیکو کردار، نیک منش، وهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است
پسر
فارسی امیرفرامرز
ترکیب دو اسم امیر و فرامرز ( فرمانروا و آمرزنده دشمن )، از نام های مرکب، امیر و فرامرز
پسر
فارسی، عربی امیرفرداد
ترکیب دو اسم امیر و فرداد ( فرمانروا و مولود با شکوه )، امیر دارای شأن و شکوه، پادشاه با شوکت
پسر
فارسی، عربی امیرفرزام
ترکیب دو اسم امیر و فرزام ( فرمانروا و شایسته )، از نام های مرکب، امیر و فرزام
پسر
فارسی، عربی امیرفرزین
ترکیب دو اسم امیر و فرزین ( فرمانروا و فروزان )، از نام های مرکب، امیر و فرزین
پسر
فارسی، عربی امیرفرشید
ترکیب دو اسم امیر و فرشید ( فرمانروا و شکوه درخشان )، از نام های مرکب، ← امیروفرشید
پسر
فارسی، عربی امیرفرنام
ترکیب دو اسم امیر و فرنام ( فرمانروا و بالاترین نام )، از نام های مرکب، امیر و فرنام
پسر
فارسی، عربی امیرمهدیار
ترکیب دو اسم امیر و مهدیار ( فرمانروا و محافظ )
پسر
فارسی، عربی امیرمهرداد
ترکیب دو اسم امیر و مهرداد ( فرمانروا و داده ی مهر )، از نام های مرکب، امیر و مهرداد
پسر
فارسی، عربی امیرمهرگان
ترکیب دو اسم امیر و مهرگان ( فرمانروا و مهربانی )
پسر
فارسی، عربی امیرنظام
ترکیب دو اسم امیر و نظام ( فرمانروا و آراستگی )، ( عربی ) فرمانده ی سپاه، عنوان و سمتِ فرمانده ی کل ...
پسر
فارسی، عربی امیرنیما
ترکیب دو اسم امیر و نیما ( فرمانروا و نامور )، از نام های مرکب، امیر و نیما
پسر
فارسی، عربی امیرهوشیار
ترکیب دو اسم امیر و هوشیار ( فرمانروا و باهوش )، از نام های مرکب، امیر و هوشیار
پسر
فارسی، عربی امیرهومان
ترکیب دو اسم امیر و هومان ( فرمانروا و نیک اندیش )، از نام های مرکب، ک امیر و هومان
پسر
فارسی، عربی امیرکارن
ترکیب دو اسم امیر و کارن ( فرمانروا و جنگجو )
پسر
فارسی، عربی امیرکامیار
ترکیب دو اسم امیر و کامیار ( فرمانروا و کامیاب )
پسر
فارسی، عربی امیرکاوه
ترکیب دو اسم امیر و کاوه ( فرمانروا و از شخصیت های شاهنامه )
پسر
فارسی، عربی امیرکسری
مرکب از امیر ( عربی ) به معنای حاکم و فرمانروا + کسری ( فارسی ) به معنای خسرو و پادشاه است
پسر
فارسی، عربی بافرین
بآفرین لایق تحسین، درخور آفرین
دختر
فارسی باگه
نام یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بالان
بالنده، رشد کننده، نمو کننده
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بورژک
نام میزبان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بورمند
نام گیاهی بسیار خوشبو
پسر
فارسی
طبیعت بورنگ
نوعی ریحان کوهی
پسر
فارسی بوزرجمهر
بزرگمهر، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی بوژنه
شکوفه، غنچه
دختر
فارسی بوستان افروز
بستان افروز
پسر
فارسی بوستانه
بوستان، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بوستان
دختر
فارسی
طبیعت بوسه
لمس محبت آمیز توسط لب ها
دختر
فارسی بویه
آرزو
دختر
فارسی بی بی گل
بی بی ( ترکی ) + گل ( فارسی )، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده
دختر
فارسی، ترکی بی بی ماه
بی بی ( ترکی ) + ماه ( فارسی )، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده
دختر
فارسی، ترکی بی بی ناز
بی بی ( ترکی ) + ناز ( فارسی )، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده
دختر
فارسی، ترکی بیارش
دو دلیر
پسر
فارسی بیتادخت
دختر بی مانند، دختر بی همتا و یکتا، ( بیتا، دخت = دختر )
دختر
فارسی بیتخش
نام مردی که در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی زندگی می کرده و نامش در کتیبه کعبه زرتشت آمده است
پسر
فارسی بیتک
نام جد منوچهر پادشاه کیانی، نام جد منوچهر پادشاه کیانی به نوشته بندهش
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بیدار
کسی که در خواب نباشد، ( مجاز ) آگاه و هوشیار، ویژگی آن که در خواب نیست، ( به مجاز ) آگاه، هوشیار، آ ...
پسر
فارسی بیدخت
سیاره زهره، ناهید، ( در نجوم ) زهره، ( اَعلام ) ) زنی زیبا که هاروت و ماروت فریفته ی او شدند، ) شهر ...
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی بیدگل
نوعی گیاه، نام شهری از بخش آران شهرستان کاشان
دختر
فارسی
طبیعت بیدل
دل داده، عاشق، بی صبر و قرار، ( اَعلام ) ) ابوالمعالی میرزا عبدالقادر ابن عبدالخالق شاعر پارسی گوی ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بیدمشک
درختی شبیه درخت بید با شکوفه های معطر و دارویی، ( در گیاهی )، نوعی بید که گل های معطر آن در اواخر ا ...
دختر
فارسی
طبیعت بیژه
ویژه، خالص
دختر
فارسی بیسان
بی همتا، بی مانند، جالیز ( نگارش کردی
دختر
فارسی، کردی پاساد
محافظت
پسر
فارسی پاساک
نام برادرزاده داریوش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بینادخت
دختر بابصیرت، ( بینا، دخت = دختر )
دختر
فارسی بیورد
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بیورزاد
نام سپهسالاری در زمان اشکانیان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن پاپوک
نعنای دشتی با گل آذینی مانند سنبل در بخش خراسان
دختر
فارسی
گل پاپک
استوار، از شخصیتهای شاهنامه، پدر کوچک، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبِد معبد آناهیتا و پدربزرگ ارد ...
پسر
کردی، فارسی
تاریخی و کهن پاتیرا
فراوانی
پسر
فارسی، آشوری پادنا
نام یکی از بخشهای تابعه شهرستان سمیرم و نام رودخانه ای، ( اعلام ) ) نام یکی از بخشهای تابعه شهرستان ...
دختر
فارسی
طبیعت پادیان
نگهبان
پسر
فارسی پادینا
در گویش همدانی به گل پونه یا پودینه گفته می شود
دختر
فارسی پارامیدا
پارامیس، نام دختر بردیا ونوه کوروش پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومی ...
دختر
فارسی، پهلوی، اوستایی
تاریخی و کهن پارتیا
سرزمین پارسی
پسر
فارسی پاردیس
پردیس
دختر
فارسی پاردیک
جد ساسان، موسس ساسانیان، نام پدربزرگ ساسان به نوشته سنگ نوشته کعبه زرتشت
پسر
فارسی
تاریخی و کهن