اسم فارسی - صفحه 24
نام نوعی درختچه، در اصطلاح مردم فارس، درختچه
پسر
فارسی
طبیعت بارلی
میوه دار، سودمند، بار ( فارسی ) + لی ( ترکی ) میوه دار
دختر
ترکی، فارسی بارنک
نام درختی است
دختر
فارسی باریا
ای خدا
پسر
فارسی باریتا
همتای بی نظیر
دختر
فارسی بازیار
بازدارنده، ( در قدیم ) کشاورز، برزگر، کارگر کشاورزی، ( در قدیم ) مربی و نگهدارنده باز، میر شکار، با ...
پسر
فارسی، کردی باژه
نام یکی از سرداران ایرانی در زمان اردشیر پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی باستان
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته، مربوط به گذشته ی دور، زمان قدیم، ( در قدیم ) ( به مجاز ) پیر و سالخورده ...
پسر
فارسی، کردی
تاریخی و کهن باستین
بردبار
پسر
فارسی بخشا
بخشاینده و بخشش کننده، بخشش دهنده و عطا کننده، انعام دهنده
پسر
فارسی بدخشان
یعنی سرزمین منسوب به بدخش یا بلخش که معادن لعل در آن یافت می شود، ( اَعلام ) بدخشان سرزمینی است در ...
دختر
فارسی آثویه
روح کامل و درستکار، صورت دیگر آبتین، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آجیر
محتاط، کوشا، آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط
پسر
فارسی احساس
عاطفه، ذوق
دختر
فارسی اندرز
نصیحت، پند
پسر
فارسی اندریمان
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی از سپاهیان افراسیاب تورانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن اندمان
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن اندیان
از شخصیتهای شاهنامه، و بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن اندیش
اندیشه، اندیشمند، اندیشیدن، استفاده کردنِ آگاهانه از ذهن برای شکل دادن به تصورات و مفاهیم مربوط به ...
پسر
فارسی انشان
دارنده فر آسمانی
پسر
فارسی ایواز
آراسته و پیراسته
دختر
فارسی آیید
شخص پر جنب و جوش، شراره، آتش، اخگر، کنایه از شخص پر جنب و جوش
دختر
فارسی آییژ
شراره، شراره آتش
دختر
فارسی آیین، آئین
دین، طریقت، آذین، زینت، آرایش
دختر، پسر
فارسی آیین گشسب
از شخصیتهای شاهنامه، نام دبیر هرمز انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی بابوی
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی سپاه بهرام چوبین سردار ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بابیک
امیری که نامش در تاریخ سیستان آمده است
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزد پناه
آن که خداوند پناه و حامی اوست، نام یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی ایزدبخش
بخشیده شده از سوی خدا، کسی که ایزد او را بخشیده است
پسر
فارسی
تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی ایزدبد
نام یکی از سرداران زمان هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدچهر
دارای چهره ای چون فرشتگان
دختر
فارسی ایزدداد
عطا و بخشش ایزد، بخشش و عطای خدا، داده خداوند، آفریده خداوند، نام دانشمندی در زمان اردشیر بابکان پا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدراد
آن که صفات جوانمردی، آزادگی را از خدا گرفته است، آزادگی، بخشندگی و سخاوتمندی را از خدا گرفته است
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدگشسب
خدا پرست، ( اَعلام ) ) یکی از دانشمندان دربار خسرو انوشیروان ) از سرداران بهرام چوبینه در جنگ با خس ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدگشسپ
از شخصیتهای شاهنامه، نام دبیر انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی ایزدمهر
دارای مهر و محبت ایزدی، دارای محبت و درستی خدایی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدوند
منسوب به ایزد، ایزدی، ( ایزد، وند ( پسوند نسبت ) )، منتسب به خدا، خدایی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدیار
آن که خداوند یار و یاور اوست، کسی که همدم و مونسش خدا است، کسی که یار و معشوق او خدا است، دوست و رف ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آیسوده
زیباروی، ( تآی = ماه، سوده = ساییده شده، به صورت گَرد درآمده )، ماه ساییده شده
دختر
ترکی، فارسی آیشا
شاهزاده ماه
دختر
ترکی، فارسی ایشتار
نام یکی از الهه های آشوری
دختر
فارسی آیشید
نور ماه
دختر
ترکی، فارسی
کهکشانی ایلرای
اراده خداوند
پسر
فارسی ایلسا
همانند ایل، ( ایل، سا ( پسوند شباهت ) ) همانند ایل، شبیه ایل
دختر
ترکی، فارسی ایلسانا
السانا، همانند ایل، ( = السانا )
دختر
ترکی، فارسی ایلشاد
ایل و طایفه شاد، موجب شادی ایل و طایفه
پسر
ترکی، فارسی ایلگار
خداوندگار، قدرتمند، مرکب از ایل به معنای خداوند یا هر موجود صاحب قدرت + پسوندافاده فاعلیت ( گار )
پسر
فارسی، سریانی آوادخت
دختر آوازه خوان، بانوی خوش صدا، مرکب از آوا ( آواز ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی آوادیس
کسی که دلنشین است یا صدای دلنشینی دارد، مرکب از آوا ( آواز ) + دیس ( مانند )، کنایه از کسی که دلنشی ...
دختر
فارسی آوازه
نغمه، ترانه، نوا، آگاهی، شهرت نیک، نام آوری، ( در موسیقی ایرانی ) ( در قدیم ) دستگاه
دختر
فارسی آوام
فام، لون، رنگ
دختر
فارسی آوانا
آوا، موسیقی
دختر
فارسی آواناز
آوا و صوت قشنگ و زیبا، آوا و صدای متناسب و موزون، آوای توأم با کرشمه و غمزه
دختر
فارسی آوانوش
آوا و صدای زندگی، ( آوا = صدا، بانگ، شهرت، آوازه، نوش= زندگی، بی مرگی، جاوید )، آوا و صدای جاوید، ب ...
دختر
فارسی اوتانا
دارای اندام زیبا، نام یکی از یاران داریوش یکم پادشاه هخامنشی، ( در اعلام ) نام یکی از دوستان و یارا ...
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن اوراش
یاری شده
پسر
فارسی اورامن
نوعی از خوانندگی و گویندگی پارسیان، ( در قدیم ) ( در موسیقی ایرانی ) لحنی که معمولاً دو بیتی ها را ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن، هنری اوران
در گویش سیستان
دختر
فارسی اورداد
اهورداد، خداداد، نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی اورمزد
هرمز، از نامهای خداوند در آیین زرتشت، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نا ...
پسر
فارسی اورمزدیار
خدایار
پسر
فارسی اورند
تخت پادشاهی، شکوه، از شخصیتهای شاهنامه، تخت، اورنگ، ( به مجاز ) شأن، شوکت، ( اَعلام ) نام یکی از پس ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن اوریاد
نام روستایی در نزدیکی سنندج
پسر
فارسی بستانه
منسوب به بستان و باغ، ( = بوستانه )، ( بستان، ه ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیباروی، ( بوستانه
دختر
فارسی
طبیعت بسطام
نام دایی خسرو پرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی بسنده
کافی، کامل، خشنود، شایسته
دختر
فارسی بشتاسب
گشتاسپ
پسر
فارسی بگاش
نام یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بلاشان
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، پلاشان، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بلقیا
بلقیس
دختر
فارسی برزفری
فریبرز
پسر
فارسی
تاریخی و کهن برزمند
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
پسر
فارسی
تاریخی و کهن برزمهر
خورشید باشکوه، مرکب از برز ( نیرومند، باشکوه ) + مهر ( خورشید )، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر قارن ...
پسر
فارسی برزهم
نام یکی از پهلوانان ایرانی در گرشاسب نامه
پسر
فارسی برزویه
بلند بالا، ( اَعلام ) نامِ پزشک دانشمند عصر خسرو انوشیروان و بانی ترجمه ی پَنجه تَنترَه از سنسکریت ...
پسر
فارسی، پهلوی، کردی
تاریخی و کهن برزین داد
آفریده با شکوه یا مخفف آذربرزین داد ( آتشکده ) یعنی افریده شده به وسیله آتش آذر برزین
پسر
فارسی برزین مهر
ترکیب دو اسم برزین و مهر ( آتش و محبت )، به معنی مهر بزرگوار، ( اعلام ) ) نام یکی از سه آتشکده ی عص ...
پسر
اوستایی، فارسی
تاریخی و کهن برساوش
صورت فلکی که درخشان ترین ستاره ها را دارد
پسر
فارسی برسیان
نام گیاهی است
پسر
فارسی برسین
زاده خداوند ماه
دختر
فارسی
تاریخی و کهن برشام
تیز و پیوسته نگریستن
پسر
فارسی برشان
امت
پسر
فارسی برشنا
روشنایی، روشنی
دختر
فارسی برشید
زیبا چون آفتاب، مرکب از بر به معنی قد و بالا و شید به معنی خورشید، بر ( میوه ) + شید ( خورشید )
دختر
فارسی برفا
بانوی سپیدی
دختر
فارسی برفی
سفید و زیبا مانند برف
دختر
فارسی برگ
به ضم ب، ابرو
دختر
فارسی برگین
مانند برگ گل
دختر
ترکی، فارسی برمایون
برمایه
پسر
فارسی برنادخت
دختر جوان، ظریف، ( برنا، دخت = دختر )، خوب و نیک
دختر
فارسی برنوش
برانوش
پسر
فارسی برهون
هاله، خرمن ماه
دختر
فارسی بروفه
دستار
دختر، پسر
فارسی برکان
کوه آتش فشان، ( اعلام ) نام روستایی در شهرستان اصفهان و فسا
پسر
فارسی
طبیعت برکه
استخر طبیعی، آب گیر، گودی کوچک و کم عمقی از زمین که در آن آب جمع شده باشد، ( در قدیم ) استخر
دختر
فارسی
طبیعت بریدخت
دختر پاکیزه و پاکدامن، ( بَری = پاکیزه، مبرا، دخت = دختر )، دختر پاکیزه و پاکدامن و مبرا از گناه
دختر
فارسی، عربی بزرجمهر
بزرگمهر، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی بادام
میوه ای کوچک و کشیده با دو پوسته یکی نرم و سبز و دیگری سخت و چوبی
دختر
فارسی بادامک
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
دختر
فارسی بادان
آبادان، ( مخفف آبادان )، پاداش و جزای نیکی، ( در اعلام ) نام حکیمی از شاگردان جمشید جم، نام ایرانیِ ...
پسر
فارسی