اسم فارسی - صفحه 21
ماه شاهان
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بدن گل
آن که بدنی لطیف و زیبا
دختر
فارسی برایکا
بهترین
پسر
فارسی برزآفرید
آفریده با شکوه، نام مادر فرود
دختر
فارسی برزآفرین
تشویق بزرگ ( نگارش کردی
پسر
فارسی، کردی برزام
نام جد مانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن برزفر
دارای قامتی با شکوه، بلند پرواز، از سرداران کرد دوره هخامنشی ( نگارش کردی
پسر
کردی، فارسی
تاریخی و کهن برزمند
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
پسر
فارسی
تاریخی و کهن برزهم
نام یکی از پهلوانان ایرانی در گرشاسب نامه
پسر
فارسی برزین داد
آفریده با شکوه یا مخفف آذربرزین داد ( آتشکده ) یعنی افریده شده به وسیله آتش آذر برزین
پسر
فارسی برشنا
روشنایی، روشنی
دختر
فارسی برفا
بانوی سپیدی
دختر
فارسی برگین
مانند برگ گل
دختر
ترکی، فارسی برنادخت
دختر جوان، ظریف، ( برنا، دخت = دختر )، خوب و نیک
دختر
فارسی بریدخت
دختر پاکیزه و پاکدامن، ( بَری = پاکیزه، مبرا، دخت = دختر )، دختر پاکیزه و پاکدامن و مبرا از گناه
دختر
فارسی، عربی بگاش
نام یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بلقیا
بلقیس
دختر
فارسی بلوران
منسوب به بلور، ( بلور، ان ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی، عربی بمان علی
بمان ( فارسی ) + علی ( عربی ) نامی که با آن طول عمر کودک را با توسل به اسم علی ( ع ) بخواهند
پسر
عربی، فارسی بنشاد
شاد بنیان
پسر
فارسی بنیتا
دختر بی همتای من
دختر
فارسی به آذین
شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو که آراسته به زیور و زینت است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زی ...
دختر، پسر
فارسی به تام
ویژگی شخصِ خوب و دارای اخلاق نیکو که به کمال رسیده است، [ به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و دارای اخ ...
پسر، دختر
فارسی، عربی به ثنا
بهترین ستایش
دختر
فارسی به خاتون
بهترین بانو، به ( فارسی ) + خاتون ( سغدی ) بهترین بانو
دختر
فارسی به ستا
بهترین ستایش کننده
دختر
فارسی به گوی
خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین
پسر
فارسی به یزداد
آفریده نیک خداوند
پسر
فارسی بهار زهرا
ترکیب دو اسم بهار و زهرا ( فصل اول سال خورشیدی و روشن تر )، از نام های مرکب، ه بهار و زهرا
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی بهار فاطمه
ترکیب دو اسم بهار و فاطمه ( فصل اول سال خورشیدی و رانده شده از آتش )، از نام های مرکب، ه بهار و فاط ...
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی بهارآفرین
آفریننده بهار
دختر
فارسی بهارام
آرام بهتر، آرامش بهتر، ( بِه = بهتر، آرام )، ( به مجاز ) ویژگی دختری که وجودش موجب آرامش است
دختر
فارسی بهاردخت
دختر زیبا رو، دختر بهار، ( بهار، دخت = دختر )، اسم مرکب ( بهار + دخت ) ( به مجاز ) دختر زیبا رو
دختر
فارسی بهاررخ
آن که چهره ای زیبا و شاداب چون بهار دارد
دختر
فارسی بهارسا
مانند بهار، شبیه به بهار، ( بهار، سا ( پسوند شباهت ) )، ( به مجاز ) زیبا و لطیف
دختر
فارسی بهارناز
موجب فخر و نازش بهار
دختر
فارسی بهارین
منسوب به بهار، بهاری، ( بهار، ین ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبا و با طراوت
دختر
فارسی بهان دخت
دختر خوب و نیک، ( بهان، دخت = دختر )
دختر
فارسی بهاوند
دارنده نیکی
پسر
فارسی بهپور
نام پهلوانی در گرشاسب نامه، مرکب از به ( بهتر، خوبتر ) + پور ( پسر )
پسر
فارسی بهتاب
زیبا و قشنگ، خوش سیما
دختر
فارسی بهتیس
نام یکی از سرداران سپاه داریوش
پسر
فارسی بهداور
آن که به درستی داوری می کند
پسر
فارسی بهدوست
یار نیکو و خوب، یار شفیق
پسر
فارسی بهراز
شخص خوب و دارای اخلاق نیکو که چون راز پوشیده است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر، ( اسم ) ش ...
پسر
فارسی بهرامعلی
ترکیب دو اسم بهرام و علی ( پیروزمند و بلندقدر )
پسر
فارسی، عربی بهرانه
مرکب از بهر ( سود، فایده )، انه ( پسوند نسبت )، فایده ) + انه ( پسوند نسبت )
دختر
فارسی بهرخسار
بهرخ، ( = بهرخ )
دختر
فارسی بهروزان
بهروز، سعادتمند، ان ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز
پسر
فارسی بهزادان
نام اصلی ابومسلم خراسانی فرزند شیدوش
پسر
فارسی بهسام
بهترین نور و روشنایی
دختر
فارسی بهسودان
نام فرمانروای دیلمان در سده سوم یزدگردی
پسر
فارسی بهفام
بهرنگ، رنگ بهتر، ( به = بهتر، فام= جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب به معنی «رنگ» ) بهرنگ، مرکب از ب ...
پسر
فارسی بهمن داد
نکوداد، آفریده ی نیک اندیش، آفریده ی نیک اندش، داده بهمن
پسر
فارسی بهمن دخت
دختری که در بهمن به دنطا آمده، دختر بهمن
دختر
فارسی بهمن زاد
نکو زاد، زاده ی نیک اندیش، زاده شده در بهمن ماه
پسر
فارسی بهنواز
مهربان ترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که بترتیب به معنی بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده ب ...
دختر
فارسی بهنورا
بهترین نور
دختر
فارسی، عربی بهوران
آنکه دارای روح و روان نیکوست، وه وران
پسر
فارسی بهوند
دارنده خوبی و نیکی، ( مجاز ) خوب و نیک، ( به، وند ( پسوند دارندگی و نسبت ) )، منسوب به خوبی و نیکی
پسر
فارسی بهکامه
مرکب از به ( بهتر، خوبتر )، کامه ( آرزو )، خوبتر ) + کامه ( آرزو )
دختر
فارسی بهیان
نیکو و تندرست، ( بهی= نیکویی، خوبی صحت، تندرستی، ان ( پسوند نسبت ) )، روی هم به معنی نیکو و تندرست
پسر
فارسی بهیدخت
دختر نیک و خوب، ( بهی، دخت = دختر )
دختر
فارسی بهین بانو
مرکب از بهین ( بهترین ) + بانو
دختر
فارسی بهین دخت
بهترین و برگزیده ترین دختر، ( بهین، دخت = دختر )، مرکب از بهین ( بهترین ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی بهین مهر
( صاحب ) بهترین مهربانی و عشق
پسر
فارسی بوبار
دارنده زمین
پسر
فارسی بوپار
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی بوراب
از شخصیتهای شاهنامه، نام آهنگری در پایتخت قیصر روم و سازنده نعل اسبان قیصر
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بورژک
نام میزبان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بوستانه
بوستان، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بوستان
دختر
فارسی
طبیعت بی بی ماه
بی بی ( ترکی ) + ماه ( فارسی )، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده
دختر
فارسی، ترکی بی بی ناز
بی بی ( ترکی ) + ناز ( فارسی )، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده
دختر
فارسی، ترکی بیارش
دو دلیر
پسر
فارسی بیتادخت
دختر بی مانند، دختر بی همتا و یکتا، ( بیتا، دخت = دختر )
دختر
فارسی بیتخش
نام مردی که در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی زندگی می کرده و نامش در کتیبه کعبه زرتشت آمده است
پسر
فارسی بینادخت
دختر بابصیرت، ( بینا، دخت = دختر )
دختر
فارسی بیورزاد
نام سپهسالاری در زمان اشکانیان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن پاپوک
نعنای دشتی با گل آذینی مانند سنبل در بخش خراسان
دختر
فارسی
گل پاتیرا
فراوانی
پسر
فارسی، آشوری پادیان
نگهبان
پسر
فارسی پارامیدا
پارامیس، نام دختر بردیا ونوه کوروش پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومی ...
دختر
فارسی، پهلوی، اوستایی
تاریخی و کهن پارتیا
سرزمین پارسی
پسر
فارسی پاردیس
پردیس
دختر
فارسی پارسادخت
ترکیب دو اسم پارسا و دخت ( پاکدامن و دختر )، ( پارسا، دخت = دختر )، دختر پاکدامن و پارسا
دختر
فارسی پارسیکا
اهالی سرزمین پارس
پسر
فارسی پارنا
نام قله ای در نزدیکی پل دختر
دختر
فارسی پاساک
نام برادرزاده داریوش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن پانتی
نام همسر آریاسب از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن پانیدا
پادینا، گل پونه
دختر
فارسی
گل پانیک
کسی که قدمش نیک است، خوش قدم
دختر
فارسی پاک آفرین
آفریننده پاک
دختر
فارسی پاک رخ
پاکیزه رو، زیبا رو
دختر
فارسی پاک سیما
زیبارو، صورت زیبا، ( فارسی ـ عربی ) دارای چهره ی پاک و نورانی
دختر
فارسی، عربی پاک شید
خورشید درخشان که در پس ابر نهان باشد
دختر
فارسی پاک فروغ
درخشش پاک و بی غبار
دختر
فارسی، عربی پاکدخت
دختر پاک و عفیف
دختر
فارسی پاکراد
جوانمرد پاک
پسر
فارسی پاکسار
شبیه و مانند پاک، ( مجاز ) پاک، بی آلایش، مبرا از بدی و گناه، بی عیب و نقص، [پاک، سار ( جزء پسین بع ...
پسر
فارسی پاکشاد
بی اندوه و بی مسئولیت
دختر
فارسی