اسم - صفحه 49
صلح و آشتی، به هم آوردن، سر به هم آوردن، پیوسته شدن، سازواری میان دو چیز
دختر
عربی السان
مانند ایل
دختر
ترکی آلیشا
شعله ور
دختر
ترکی آمنا
امین شده، صورت دیگر آمنه، زن ایمان آورنده
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی امیر رشید
ترکیب دو اسم امیر و رشید ( فرمانروا و شجاع )، امیر و پادشاه رستگار، حاکم دلیر و شجاع، ( اَعلام ) لق ...
پسر
عربی امیر عارف
ترکیب دو اسم امیر و عارف ( فرمانروا و دانا )، از نام های مرکب، ی امیر و عارف
پسر
عربی انهار
جوی های بزرگ و پرآب، ( جمع نَهر ) جوی ها، یا جوی های بزرگ و پرآب
دختر
عربی
طبیعت، مذهبی و قرآنی آنیت
مجسّمه، تندیس یادبود
پسر
ترکی انیژ
نام یک گیاه
دختر
فارسی
طبیعت انیم
انام، خلق، آفریدگان
پسر
عربی اورخان
پسر و جانشین امیرعثمان اول
پسر
عربی اولجایتو
از فرمانروایان سلسله ایلخانان ایران
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آی آنا
ماه مادر
دختر
ترکی آیریانا
ایران، به معنی ایران، ن، ک، آریانا و آریانه
دختر
فارسی ایلیان
ایلیا، ( = ایلیا )
پسر
عبری آیکال
مانند ماه روشن
پسر
ترکی آییش
پیروز
پسر
اوستایی بادرام
کشاورز
پسر
فارسی بارانه
منسوب به باران، باران، ه ( پسوند نسبت ) )، نام رستنی [گیاهی] است، بادرنجبویه، بادرنگبویه
دختر
فارسی باستین
بردبار
پسر
فارسی باسل
شجاع، بهادر، دلیر، مرد دلیر، دلاوری، شیر
پسر
عربی بایرام علی
ترکیب دو اسم بایرام و علی ( جشن و بلندقدر )
پسر
ترکی، عربی بثینه
زن صاحب جمال و زیبا، ( مصغر بَثنَه یا بَثنَة )، به معنای مرغزار، زمین نرم و هموار، ( اَعلام ) ) نام ...
دختر
عربی بدرام
پدرام، آراسته، نیکو، ( = پدرام )
پسر
فارسی برشام
تیز و پیوسته نگریستن
پسر
فارسی بشوتن
نام برادر اسفندیار است، ( = پشتوتن )
پسر
اوستایی بنوشه
بنفشه، ( در کردی و بعضی از گویشهای ایرانی )
دختر
کردی
طبیعت، گل به آئین
بهترین آئین، نیک سیرت، نیک خصلت
پسر
فارسی بهره مند
آن که یا آنچه بهره می برد، برخوردار، کامیاب، ( بهره، مند ( پسوند دارندگی ) )، ( در پهلوی، bahrmand ...
پسر
فارسی بهروان
روان شاد
پسر
فارسی بهیره
شریف، زیبا، زن سنگین کفل، بزرگ سرین
دختر
عربی آجار
مهاجم، غیور، زبردست و ماهر
پسر
ترکی احرار
آزادگان، آنان که از وابستگی ها و تعلقات، به ویژه وابستگی های مادی آزادند
پسر
عربی آرمه
آرام
دختر
فارسی، عربی آرنگ
حاکم، مالک، آرنج، مرفق، رنگ
پسر
فارسی آزما
آزماینده، امتحان کننده، بیازما، آزمایش کن
پسر
فارسی استوان
استوار، محکم، متین، معتمد، امین
پسر
پهلوی آشام
رتبه، مرتبه، درجه، مرحله
پسر
ترکی آغار
مرد سپید رخ، قهرمان سپیدروی
پسر
ترکی آفرنگ
زیبایی، حشمت
دختر
فارسی افصح
فصیح ترین، شیوا ترین، ( در قدیم ) زبان آورترین، فصیح تر
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی الها
شادی آوردن، ( مصدر باب افعال از لهوء )، بسیار بخشش کردن، به شنیدن آواز مشغول شدن
دختر
عربی ایتوک
مژده، خبر خوش
دختر
فارسی بارقه
پرتو، نور، روشنی
دختر
عربی
طبیعت بایسته
سزاوار، شایسته، مناسب، لازم، ضروری، واجب
دختر
فارسی بستام
گشوده و منتشر شده، این نام به معنی لفظی «گشوده و منتشر شده» معنا شده است، صورت دیگری از بسطام و گست ...
پسر
پهلوی بهره ور
بهره مند، کامیاب، ( بهره، ور ( پسوند دارندگی ) )
پسر
فارسی پاکدل
پاک قلب، صاحب قلب سلیم، مخلص، بی کینه، ( به مجاز ) ویژگی آن که حسد، کینه و گمان درباره ی دیگران ندا ...
پسر
فارسی پاکرو
فرد پاک و پاکیزه
پسر
فارسی پرسته
ستایش کردنی
دختر
فارسی پیلتن
بزرگ جثه مانند فیل، پیل پیکر، تناور، تنومند، زورمند
پسر
فارسی
تاریخی و کهن تلاطم
آشفتگی
دختر
فارسی ثابته
یکی از ستارگان ثابت، ( عربی ) ( مؤنث ثابت )
دختر
عربی
طبیعت، کهکشانی جاودان
همیشگی، جاویدان، ابدی، پایدار، ( = جاویدان )
پسر
فارسی حاذق
زیرک و دانا در کاری، ماهر، استاد، مجرب، ( عربی )، کارآزموده و دارای تجربه ی کافی در دانش یا فنی، چی ...
پسر
عربی حارس
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان، محافظ
پسر
عربی حلاوت
دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، شیرین بودن، شیرینی، شیرین شدن، ( به مجاز ) خوشایند و دلچسب بودن، ...
دختر
عربی خستو
کسی که به امری اقرار و اعتراف می کند، مقر، معترف، اقرارکننده
پسر
فارسی خوش چهره
زیبا، خوب روی، خوش صورت، دارای چهره ی زیبا و قشنگ
دختر
فارسی دار گل
( مجاز ) زیبارو، نوعی از درخت که در هندوستان شایع است، درختِ گل، ( در گیاهی ) نوعی درخت که در سرزمی ...
دختر
فارسی
طبیعت، گل داننده
دانا، استاد، ماهر، آگاه به امری، دارنده ی علم و توانایی، ماهر حاذق، واقف و آگاه به امری
پسر
فارسی درسان
درسا، مانند مروارید، ( عربی ـ فارسی ) ( در= مروارید، لؤلؤ، سان ( پسوند شباهت ) )، ( = درسا )، ← درسا
دختر
فارسی، عربی دل آگاه
دانا و هوشیار، عاقل و دور اندیش، بیدار، ( در قدیم ) ( به مجاز ) دارای معرفت، هشیار، دانا
دختر
فارسی دل پاک
آنکه دلی پاک دارد، قلب صاف، ضمیر تابناک و دور از آلودگی، ( به مجاز ) عاری از صفت های ناپسند، صادق و ...
دختر
فارسی دلخوش
مسرور، شادمان، خرم، شاد، خوشحال، راضی، ( به مجاز ) شادمان و خرسند، ( در قدیم ) با شادمانی و خرسندی
دختر
فارسی دهناد
نظم و ترتیب
پسر
فارسی دوستدار
دوستار، خیرخواه، یار مهربان، خواهان، ( = دوستار )، ← دوستار
پسر
فارسی دیده
آنچه دیده شده است، ( مجاز ) چشم، نگاه، نظر، دید
دختر
فارسی دین دار
کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین، متدین بدین اسلام، متقی، با تقوی، آن که به مبانی دینی اعتقاد د ...
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی راحم
کسی که رحمت می آورد، رحم کننده، بخشاینده، آمرزنده، مهربان، ( در قدیم ) رحمت آورنده، دل سوزاننده
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی رادمرد
سخاوتمند، جوانمرد، کریم الطبع، آزادمرد، ( = جوانمرد )
پسر
فارسی راسن
گیاهی خودرو با برگ های پهن و گل های کبودرنگ و دانه های ریز که در گذشته مصرف دارویی داشته، سوسن کوهی ...
دختر
فارسی
طبیعت رامح
صاحب نیزه، نیزه زن
پسر
عربی راکع
رکوع کننده، خم شونده، سرفرودآورنده، فروتنی کننده
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی رخام
سنگ سپید، سنگ سپید و نرم
پسر
فارسی
طبیعت رزم آرا
جنگجویِ زبردست، ( در قدیم ) جنگجویی که در جنگ هنرنمایی می کند
پسر
فارسی
تاریخی و کهن رغد
خوش و فراخ
دختر، پسر
عربی زرنشان
زرنگار، نوعی صنعت در طلاکاری
پسر
فارسی ژابیژ
شراره آتش، نام دیگر گیاهی به نام بومادران
دختر
فارسی سامعه
شنوا
دختر
عربی سپاسه
سپاس، حمد و ستایش، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به سپاس
دختر
فارسی سترگ
بزرگ، عظیم، با اهمیت، مهم ( شخص )، بزرگوار، ( به مجاز ) بی آزرم و شرم
پسر
پهلوی، هندی سخنور
صاحب سخن، ادیب، سخن ران، ناطق، خطیب، ( به مجاز ) شاعر، نویسنده
پسر
فارسی سرایش
عمل سرودن، ( اسم مصدر از سرودن و سراییدن )، سرایندگی
پسر
فارسی شاد دل
خوش طبع و خوشحال
دختر
فارسی شبره
شبنم روی گل
دختر
مازندرانی شگرف
نادر، کمیاب
پسر
فارسی ستین
عزیز
دختر
لری سرافشان
ویژگی کسی که سر می دهد و فداکاری می کند، ( در قدیم ) جنباننده ی سر از ناز و کرشمه و یا از کبر و غرور
دختر
فارسی سرحان
اسد، شیر
پسر
فارسی سرواد
سروا، سرواده، سروده، افسانه، چکامه، چامه، ( در قدیم ) کلام منظوم، شعر
پسر
فارسی سهاد
بیداری، شب زنده داری
دختر
عربی شاهنای
نام نوعی ساز
دختر
فارسی
هنری شروق
برآمدن آفتاب، طلوع کردن
دختر
عربی شفیعا
منسوب به شفیع، شفاعت گر، ( شفیع، ا ( پسوند نسبت ) )، م شفیع، ( اَعلام ) نام نوعی خط فارسی ( شکسته ن ...
پسر
فارسی، عربی شمیده
بوییدن، ( اسم مفعولِ شمیدن )، مشموم
دختر
فارسی شهیده
کشته شده در راه خدا و دین، شاهد، گواه
دختر
عربی شیذر
یکی از نامهای خداست، ( = شیذیر )، یکی از نام های خدا، [ظاهراً مصحف و مخفف ( هوشیدر ) نخستین موعود ز ...
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی شیراوژن
بسیار شجاع و قدرتمند، ( در قدیم ) شیر افکن، شکار کننده و افکنده شیر
پسر
فارسی شیروار
مثل شیر، چون شیر، ( شیر، وار ( پسوند شباهت ) )، آنکه مانند شیر شجاع و دلیر باشد
پسر
فارسی