پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش
سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش
سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش
سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش
پیشینه
گوش بدر منتظر انتظار کش : تن چون نی و بر چو نیل و رخساره چو کاه انگشت بلب گوش بدر دیده براه . ( کیکاوس بن اسکندر )
گوش بدر منتظر انتظار کش : تن چون نی و بر چو نیل و رخساره چو کاه انگشت بلب گوش بدر دیده براه . ( کیکاوس بن اسکندر )
گوش بدر منتظر انتظار کش : تن چون نی و بر چو نیل و رخساره چو کاه انگشت بلب گوش بدر دیده براه . ( کیکاوس بن اسکندر )
گوش بدر منتظر انتظار کش : تن چون نی و بر چو نیل و رخساره چو کاه انگشت بلب گوش بدر دیده براه . ( کیکاوس بن اسکندر )
- بدرشدن ؛ بیرون رفتن. بدررفتن. - امثال : با شیر اندرون شد و با جان بدرشود ( عشق تو در درونم و مهر تو در دلم ) . سعیدا ( از امثال و حکم دهخدا ج 1 ...
- بدرگشتن ؛ بیرون رفتن : بتنگی دل ، غم نگردد بدر برین نیست پیکار با دادگر. فردوسی.
- بدرانداختن ؛ بیرون انداختن : گر ز شروان بدرانداخت مرا دست وبال خیروان بلکه شرفوان به خراسان یابم. خاقانی.
- بدرانداختن ؛ بیرون انداختن : گر ز شروان بدرانداخت مرا دست وبال خیروان بلکه شرفوان به خراسان یابم. خاقانی.
منشاء. [ م ُ ش َءْ ]
- بدرافتادن ؛ بیرون افتادن. ( یادداشت مؤلف ) : آدم علیه السلام گندم بخورد و از بهشت بدر افتاد. ( نوروزنامه ) .
منشاء. [ م ُ ش َءْ ]
عیسی دهقان. [ سی ِ دِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
عیسی دهقان. [ سی ِ دِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
عیسی دهقان. [ سی ِ دِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
قائم اللیل. [ ءِ مُل ْ ل َ ] ( ع ص مرکب ) شب خیز. شب زنده دار: قائم اللیل و صائم النهار.
قائم اللیل. [ ءِ مُل ْ ل َ ] ( ع ص مرکب ) شب خیز. شب زنده دار: قائم اللیل و صائم النهار.
قائم اللیل. [ ءِ مُل ْ ل َ ] ( ع ص مرکب ) شب خیز. شب زنده دار: قائم اللیل و صائم النهار.
قائم اللیل. [ ءِ مُل ْ ل َ ] ( ع ص مرکب ) شب خیز. شب زنده دار: قائم اللیل و صائم النهار.
قائم النار. [ ءِ مُن ْ نا ] ( ع ص مرکب ) نسوختنی . آنچه در آتش مقاومت کند و از آن چیزی کاسته نشود. ( ناظم الاطباء ) .
قائم النار. [ ءِ مُن ْ نا ] ( ع ص مرکب ) نسوختنی . آنچه در آتش مقاومت کند و از آن چیزی کاسته نشود. ( ناظم الاطباء ) .
قائم النار. [ ءِ مُن ْ نا ] ( ع ص مرکب ) نسوختنی . آنچه در آتش مقاومت کند و از آن چیزی کاسته نشود. ( ناظم الاطباء ) .
قائم انداز. [ ءِ اَ ] ( نف مرکب ) شطرنج بازکامل و بی نظیر را گویند. ( برهان قاطع ) : ملک را قائم الهی بود قائم انداز پادشاهی بود. نظامی ( از حاشیه ٔ ...
قائم انداز. [ ءِ اَ ] ( نف مرکب ) شطرنج بازکامل و بی نظیر را گویند. ( برهان قاطع ) : ملک را قائم الهی بود قائم انداز پادشاهی بود. نظامی ( از حاشیه ٔ ...
قائم انداز. [ ءِ اَ ] ( نف مرکب ) شطرنج بازکامل و بی نظیر را گویند. ( برهان قاطع ) : ملک را قائم الهی بود قائم انداز پادشاهی بود. نظامی ( از حاشیه ٔ ...
قائم بغیر/بالغیر. [ ءِ م ِ ب ِ غ َ ] ( ص مرکب ) ( اصطلاح فلسفی ) آنکه یا آنچه وجودش بغیر وابسته است. آفریدگان. در مقابل قائم بنفس.
قائم بغیر/بالغیر. [ ءِ م ِ ب ِ غ َ ] ( ص مرکب ) ( اصطلاح فلسفی ) آنکه یا آنچه وجودش بغیر وابسته است. آفریدگان. در مقابل قائم بنفس.
نگارین کردن. [ ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زینت کردن. ( ناظم الاطباء ) . نگار کردن.
نگارین کردن. [ ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زینت کردن. ( ناظم الاطباء ) . نگار کردن.
ام زارع. [ اُم ْ م ِ رِ ] ( ع اِ مرکب ) سگ ماده. ( از المرصع ) .
ام زارع. [ اُم ْ م ِ رِ ] ( ع اِ مرکب ) سگ ماده. ( از المرصع ) .
حشمت آئین
حشمت آئین
زاور فرتاش. [ وَ ف َ ] ( ص مرکب ) ممتنعالوجود را گویند چه زاور بمعنی ممتنع و فرتاش بمعنی وجود باشد. ( برهان قاطع ) . محال و ممتنع الوجود. ( ناظم الاط ...
زاور فرتاش. [ وَ ف َ ] ( ص مرکب ) ممتنعالوجود را گویند چه زاور بمعنی ممتنع و فرتاش بمعنی وجود باشد. ( برهان قاطع ) . محال و ممتنع الوجود. ( ناظم الاط ...
زاور فرتاش. [ وَ ف َ ] ( ص مرکب ) ممتنعالوجود را گویند چه زاور بمعنی ممتنع و فرتاش بمعنی وجود باشد. ( برهان قاطع ) . محال و ممتنع الوجود. ( ناظم الاط ...
نابایسته هستی
بی زوار
بی زوار
بی زوار
بی زوار
بی زوار
بی زوار
بی زوار
مستوفی
مستوفی