پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
عرضهٔ . . . . . . . . . بودن
هکذا ، و هکذا
هکذا ، و هکذا
هکذا ، و هکذا
هکذا ، و هکذا
توهین وارد آمدن
زاد الله ( جمله فعلی دعایی ) خدا زیاد کناد . افزون کناد خدای . یا زاد الله تقدیسها . ( جمله فعلی دعایی ) خداوند پاکی او را افزون کناد . ( ( چون من ا ...
زاد الله ( جمله فعلی دعایی ) خدا زیاد کناد . افزون کناد خدای . یا زاد الله تقدیسها . ( جمله فعلی دعایی ) خداوند پاکی او را افزون کناد . ( ( چون من ا ...
غری. [ غ َ ] ( حامص ) قحبگی. غر بودن. رجوع به غر شود : از غری ریش ار کنون دزدیده ای پیش ازین بر ریش خود خندیده ای. مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 409 ...
غری. [ غ َ ] ( حامص ) قحبگی. غر بودن. رجوع به غر شود : از غری ریش ار کنون دزدیده ای پیش ازین بر ریش خود خندیده ای. مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 409 ...
غری. [ غ َ ] ( حامص ) قحبگی. غر بودن. رجوع به غر شود : از غری ریش ار کنون دزدیده ای پیش ازین بر ریش خود خندیده ای. مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 409 ...
غری. [ غ َ ] ( حامص ) قحبگی. غر بودن. رجوع به غر شود : از غری ریش ار کنون دزدیده ای پیش ازین بر ریش خود خندیده ای. مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 409 ...
غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان : حریف ی ...
غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان : حریف ی ...
غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان : حریف ی ...
غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان : حریف ی ...
غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان : حریف ی ...
غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان : حریف ی ...
غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان : حریف ی ...
مادربه خطا. [ دَ ب ِ خ َ ] ( ص مرکب ) لفظی است مشهور و دشنامی معروف. ( آنندراج ) . کلمه ٔ فحش. ( ناظم الاطباء ) . نوعی دشنام است. تمام فحشهای مادر از ...
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
مادربه خطا. [ دَ ب ِ خ َ ] ( ص مرکب ) لفظی است مشهور و دشنامی معروف. ( آنندراج ) . کلمه ٔ فحش. ( ناظم الاطباء ) . نوعی دشنام است. تمام فحشهای مادر از ...
مادربه خطا. [ دَ ب ِ خ َ ] ( ص مرکب ) لفظی است مشهور و دشنامی معروف. ( آنندراج ) . کلمه ٔ فحش. ( ناظم الاطباء ) . نوعی دشنام است. تمام فحشهای مادر از ...
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
غر زدن پنهان راضی کردن و بردن زن فاحشه و امرد. ( فرهنگ نظام ) . فریفتن. غر زدن دختری یا زنی را ؛ او را فریفتن به امری نامشروع. گول زدن و از راه بر ...
غر زدن پنهان راضی کردن و بردن زن فاحشه و امرد. ( فرهنگ نظام ) . فریفتن. غر زدن دختری یا زنی را ؛ او را فریفتن به امری نامشروع. گول زدن و از راه بر ...
غر. [ غ َ ] ( ص ) زن فاحشه و قحبه. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) . زن فاحشه، و آن را به تازی قحبه گویند : طمع چون بریدم من از مال خو ...
غر. [ غ َ ] ( ص ) زن فاحشه و قحبه. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) . زن فاحشه، و آن را به تازی قحبه گویند : طمع چون بریدم من از مال خو ...
غر. [ غ َ ] ( ص ) زن فاحشه و قحبه. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) . زن فاحشه، و آن را به تازی قحبه گویند : طمع چون بریدم من از مال خو ...
غر. [ غ َ ] ( ص ) زن فاحشه و قحبه. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) . زن فاحشه، و آن را به تازی قحبه گویند : طمع چون بریدم من از مال خو ...
بقاع ( ج بقیع )
ابن بقیع. [ اِ ن ُ ب ُ ق َ ] ( ع اِ مرکب ) سگ. ( المزهر ) .
بقاع بقیع
موسم گل ؛ فصل گل. ( ناظم الاطباء ) . اول بهار. ( یادداشت مؤلف ) . بهار.
موسم درو
سنگ و سبو بر هم زدن . [ س َ گ ُ س َ ب َ هََ زَ دَ ] ( مص مرکب ) در عبارت زیر کنایه از نزاع و جدال کردن که به کشته شدن یکی از دو طرف منتهی شود : با آن ...
سنگ و سبو بر هم زدن . [ س َ گ ُ س َ ب َ هََ زَ دَ ] ( مص مرکب ) در عبارت زیر کنایه از نزاع و جدال کردن که به کشته شدن یکی از دو طرف منتهی شود : با آن ...
- کاسه و کوزه ٔ کسی را برهم زدن ؛ زندگی آرام کسی را مشوش کردن و خراب کردن آرامش وی.
- کاسه و کوزه ٔ کسی را برهم زدن ؛ زندگی آرام کسی را مشوش کردن و خراب کردن آرامش وی.
- کاسه و کوزه ٔ کسی را برهم زدن ؛ زندگی آرام کسی را مشوش کردن و خراب کردن آرامش وی.
- کاسه و کوزه ٔ کسی را برهم زدن ؛ زندگی آرام کسی را مشوش کردن و خراب کردن آرامش وی.
یکباره
یکباره
دهن دوخته. [دَ هََ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که دهان از گفتن بربندد. دهان بسته. زبان بسته. خاموشی گزیده : کم سخنی دید دهن دوخته چشم و زبانی ادب آموخت ...