پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
حنبل
بنیاد برکندن
دست برکندن. [ دَ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ترک چیزی کردن. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) : کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیاز اندک اندک نقد بسیاری بدست ...
بنیاد برکندن
بنیاد برکندن
بنیاد برکندن
دست برکندن. [ دَ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ترک چیزی کردن. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) : کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیاز اندک اندک نقد بسیاری بدست ...
- از میان برکندن ؛ از میان برداشتن : بداندیش را از میان برکنم سر بَدْنِشان را بی افسر کنم. فردوسی.
- از میان برکندن ؛ از میان برداشتن : بداندیش را از میان برکنم سر بَدْنِشان را بی افسر کنم. فردوسی.
- جان برکندن ؛ جان ستدن. جان بگرفتن. از بین بردن. نابود کردن کسی : ازینسان همی افکند دشمنان همی برکند جان آهرمنان. فردوسی.
- جان برکندن ؛ جان ستدن. جان بگرفتن. از بین بردن. نابود کردن کسی : ازینسان همی افکند دشمنان همی برکند جان آهرمنان. فردوسی.
- جان برکندن ؛ جان ستدن. جان بگرفتن. از بین بردن. نابود کردن کسی : ازینسان همی افکند دشمنان همی برکند جان آهرمنان. فردوسی.
- جان برکندن ؛ جان ستدن. جان بگرفتن. از بین بردن. نابود کردن کسی : ازینسان همی افکند دشمنان همی برکند جان آهرمنان. فردوسی.
- جان برکندن ؛ جان ستدن. جان بگرفتن. از بین بردن. نابود کردن کسی : ازینسان همی افکند دشمنان همی برکند جان آهرمنان. فردوسی.
- چشم ( دیده ) برکندن ؛ کور کردن کسی را : زندگانیت باد الف سنه چشم دشمنْت برکناد کنه. منجیک. تنت را بخاک سیاه افکنم بنوک سنان دیده ات برکنم. فردوس ...
- چشم ( دیده ) برکندن ؛ کور کردن کسی را : زندگانیت باد الف سنه چشم دشمنْت برکناد کنه. منجیک. تنت را بخاک سیاه افکنم بنوک سنان دیده ات برکنم. فردوس ...
- مهر برکندن ؛ مهرفروگذاشتن. ترک کردن دوستی : سعدی به جور وجفا مهر از تو برنکند من خاک پای توام گر خون من بخوری. سعدی.
- مهر برکندن ؛ مهرفروگذاشتن. ترک کردن دوستی : سعدی به جور وجفا مهر از تو برنکند من خاک پای توام گر خون من بخوری. سعدی.
- از جای برکندن اسب ؛ گسیل کردن و حرکت دادن آن. براه انداختن آن : بگفت این و از جای برکند اسب بیامد بکردار آذرگشسب. فردوسی.
- از جای برکندن اسب ؛ گسیل کردن و حرکت دادن آن. براه انداختن آن : بگفت این و از جای برکند اسب بیامد بکردار آذرگشسب. فردوسی.
- برکندن امید ؛ ناامید شدن. امید بریدن. مأیوس شدن : من آن روز برکندم از عمر امید که افتادم اندر سیاهی سپید. سعدی.
- برکندن امید ؛ ناامید شدن. امید بریدن. مأیوس شدن : من آن روز برکندم از عمر امید که افتادم اندر سیاهی سپید. سعدی.
- برکندن امید ؛ ناامید شدن. امید بریدن. مأیوس شدن : من آن روز برکندم از عمر امید که افتادم اندر سیاهی سپید. سعدی.
- برکندن امید ؛ ناامید شدن. امید بریدن. مأیوس شدن : من آن روز برکندم از عمر امید که افتادم اندر سیاهی سپید. سعدی.
نقار
نقار
نقار
نقار
راه بربستن. [ ب َب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مسدود کردن راه. بستن راه. مقابل راه گشودن. || بمجاز اجازه ندادن به کسی که در آید. اذن دخول ندادن که وارد شود : ...
راه بربستن. [ ب َب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مسدود کردن راه. بستن راه. مقابل راه گشودن. || بمجاز اجازه ندادن به کسی که در آید. اذن دخول ندادن که وارد شود : ...
راه بربستن. [ ب َب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مسدود کردن راه. بستن راه. مقابل راه گشودن. || بمجاز اجازه ندادن به کسی که در آید. اذن دخول ندادن که وارد شود : ...
راه بربستن. [ ب َب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مسدود کردن راه. بستن راه. مقابل راه گشودن. || بمجاز اجازه ندادن به کسی که در آید. اذن دخول ندادن که وارد شود : ...
ابوالجون. [ اَ بُل ْ ج َ ] ( ع ص مرکب ) سفید. سپید. ابیض. ( المزهر ) .
ابوالجون. [ اَ بُل ْ ج َ ] ( ع ص مرکب ) سفید. سپید. ابیض. ( المزهر ) .
حنیفیه
اعلاء کلمه ؛ بلندآوازه و آشکار ساختن آن : و آنگاه همت ملکانه را بر اعلاء کلمةالحق مقصور گردانید. ( کلیله و دمنه ) .
القاء خصومت
تفریق
تفریق
تفریق
او خود بدین قضیه داناست ( او خود این قضیه را می داند )
حق تعالی
حق تعالی
شق عصا
خلاف آوردن. [ خ ِ / خ َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) روی موافق نشان ندادن. مخالفت کردن. ستیزه کردن : و با زهیر خلاف آوردندو زهیر با ایشان حرب کرد. ( تاریخ سیس ...
خلاف آوردن. [ خ ِ / خ َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) روی موافق نشان ندادن. مخالفت کردن. ستیزه کردن : و با زهیر خلاف آوردندو زهیر با ایشان حرب کرد. ( تاریخ سیس ...
عداوت گزین. [ ع َ وَ گ ُ] ( نف مرکب ) مخالف و ضد و بدخواه. ( ناظم الاطباء ) .
عداوت گزین. [ ع َ وَ گ ُ] ( نف مرکب ) مخالف و ضد و بدخواه. ( ناظم الاطباء ) .
از دیرباز
جهال. [ ج ُهَْ ها ] ( ع ص، اِ ) ج ِ جاهل. ( منتهی الارب ) . جاهلان. نادانان. ( اقرب الموارد ) : بر سر جهال به امر خدای محتسب او بکند احتساب. ناصرخسر ...