پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
از پس
پس بودن ، پس ماندن
پس بودن
پس بودن
پس بودن
- طشت سرنگون ؛ کنایه از آسمان : چند خونهای هرزه خواهی ریخت زیر این طشت سرنگون بلند. خاقانی. - کاسه ٔ سرنگون ؛ کنایه از آسمان : زهر است مرا غذای هر ...
بچه های کار
سررفتن
سر رفتن
- کار یک باره کردن ؛ کار را تمام کردن. کاری را چاره کردن. یک طرفه کردن کار. یک سو کردن کار. یک سره کردن کار را : هر آن کس که او تاج شاهی بسود بر آن ت ...
یک باره
- کار یک باره کردن ؛ کار را تمام کردن. کاری را چاره کردن. یک طرفه کردن کار. یک سو کردن کار. یک سره کردن کار را : هر آن کس که او تاج شاهی بسود بر آن ت ...
یکباره
یکباره
معادات. [ م ُ ] ( ازع، اِمص ) عداوت کردن و با کسی دشمنی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عداوت و دشمنی با یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) : و بدان که اصل خلقت م ...
معادات. [ م ُ ] ( ازع، اِمص ) عداوت کردن و با کسی دشمنی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عداوت و دشمنی با یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) : و بدان که اصل خلقت م ...
معادات. [ م ُ ] ( ازع، اِمص ) عداوت کردن و با کسی دشمنی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عداوت و دشمنی با یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) : و بدان که اصل خلقت م ...
مات وفات
وفیات ( ج وفات )
وفیات
وفیات
وفیات
توهین کردن ، اهانت
نام کسی ( را ) به زشتی بردن
نام کسی ( را ) به زشتی بردن
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک ...
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک ...
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک ...
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک ...
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک ...
حسب العاده
حسب العاده
حسب العاده
حسب العاده
حسب العاده
حسب العاده
حسب العاده
صلب کردن. [ ص َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر دار زدن. رجوع به صلب شود.
صلب کردن. [ ص َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر دار زدن. رجوع به صلب شود.
صلب کردن. [ ص َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر دار زدن. رجوع به صلب شود.
مناعت دار
صلب المعجم. [ ص ُ بُل ْ م َ ج َ ] ( ع ص مرکب ) عزیزالنفس. ( منتهی الارب ) . نادرالوجود.
صلب المعجم. [ ص ُ بُل ْ م َ ج َ ] ( ع ص مرکب ) عزیزالنفس. ( منتهی الارب ) . نادرالوجود.
صلب المعجم. [ ص ُ بُل ْ م َ ج َ ] ( ع ص مرکب ) عزیزالنفس. ( منتهی الارب ) . نادرالوجود.
صلب المعجم. [ ص ُ بُل ْ م َ ج َ ] ( ع ص مرکب ) عزیزالنفس. ( منتهی الارب ) . نادرالوجود.
صلب المعجم. [ ص ُ بُل ْ م َ ج َ ] ( ع ص مرکب ) عزیزالنفس. ( منتهی الارب ) . نادرالوجود.
حنبل
حنبل
حنبل
حنبل