دبدبه

/dabdabe/

مترادف دبدبه: تجمل، جاه، جبروت، جلال، حشمت، طمطراق، کوکبه

برابر پارسی: شکوه، بانگ، آوازه

معنی انگلیسی:
blazon, fanfare, pomp

لغت نامه دهخدا

( دبدبة ) دبدبة. [ دَ دَ ب َ ] ( ع اِ ) هر آواز که به آواز برخوردن سم بر زمین سخت ماند. || ماست که بر آن شیر دوشند. || شیر نیک سطبر. ( ازمنتهی الارب ). || هیاهو. ( دزی ج 1 ص 422 ).
دبدبه. [ دَ دَ ب َ ] ( ع اِ ) بَردابرد. بزرگی و اظهار جاه و عظمت و شکوه. ( از برهان ) ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). آوازه. سرافرازی. نشانه عظمت و جلال. جاه و هیأت و بزرگی. ( غیاث اللغات ) :
شش هفت هزار ساله بوده
کاین دبدبه را جهان شنوده.
نظامی.
دبدبه خوش خطیم شد بلند
زلزله بر گور عماد افکند.
؟
و دبدبه «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی » در ملک و ملکوت افتاد. ( مرصادالعباد ). || زدن طبول و سازها بسبب اظهار جاه. ( شرفنامه منیری ). || آواز عظیم. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ). قسمی آواز. ( غیاث ). || صدای دهل و نقاره و امثال آن. ( برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ). آواز دهل و کوس. آواز طبل و نقاره. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
پیش سپیدمهره قدرش زبونترست
از بانگ پشه دبدبه کوس سنجری.
خاقانی.
زنهار از آن دبدبه کوس رحیلت
چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد.
سعدی.
تا بار دگر دبدبه کوس بشارت
و آواز درای شتران بازشنیدیم.
سعدی.
|| طبل. ( مهذب الاسماء ). طبلک. دمدمه. ( جهانگیری ). دمامه. ( دهار ) ( زمخشری ). نقاره. ( جهانگیری ). ج ، دبادب : امیر مودود را خلعت دادند خلعتی که چنان نیافته بود که در آن کوس و علامتها و دبدبه بود و ولایت بلخ او را فرمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 539 ). پس از سه روز مردمان ببازارها آمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه زدند. ( تاریخ بیهقی ص 291 ). رافضیان چنین باشند به دبدبه ای که زنند جمعشوند و چون دست افشانی ناپدید شوند. ( کتاب النقض ص 375 ). نشان رافضی آن باشد که به دبدبه ای جمع شود و به مقرعه ای پراکنده گردد. ( النقض ص 379 ). و از ری تا خراسان این دبدبه فرازدن گرفته بودند. ( النقض ص 505 ).یجتمعون بدبدبة و یفترقون بمقرعة. ( النقض ص 412 ).
دبدبه تا کی زنی بر سر بازار عشق
جمله زبانی ، خموش چند از این داوری.
نزازی قهستانی.

فرهنگ فارسی

صدای برخوردسم چهارپایان بزمین، موکب سلاطین
( اسم ) ۱ - هر آوازی مانند آواز افتادن و برخورد سم بر زمین سخت . ۲ - آواز دهل و نقاره و مانند آن . ۳ - قسمی طبل در قدیم دهل و نقاره . ۴ - بزرگی عظمت شان شکوه .
برد ابرد

فرهنگ معین

(دَ دَ بِ ) [ ع . دبدبة ] (اِ. ) عظمت ، شکوه .

فرهنگ عمید

۱. فروشکوه، تشریفات.
۲. [قدیمی، مجاز] سروصدای موکب سلاطین و بزرگان در حال حرکت.
۳. [قدیمی] صدای برخورد سم چهارپایان به زمین.
۴. [قدیمی] بانگ طبل و دهل.

دانشنامه عمومی

دِبدِبه یک دشت شنی وسیع در شمال شرقی عربستان سعودی است، [ ۱] [ ۲]
دشت دبدبه در شبه جزیره عربستان و در شمال فلات الصُّـمَّان واقع شده است. این دشت به صورت مثلثی امتداد می یابد که نوک آن از شهر قیصومه شروع می شود و از سمت جنوب به وادی الباطن نفوذ می کند و به سمت شمال شرقی می رود تا به خلیج فارس می رسد. بخش شمالی فلات دبدبه در عراق و بقیه در مرزهای کویت و عربستان سعودی قرار دارد. [ ۳]
این دشت در عرض جغرافیایی ۲۷٫۸۸۷۴۸۲ و طول جغرافیایی ۴۶٫۴۷۰۳۲۲، در جنوب شرقی حفر الباطن قرار دارد و حفر الباطن نزدیکترین شهر بزرگ به این دشت است. این دشت از شرق به مرز غربی منطقه بی طرف عربستان سعودی - کویت، از غرب به وادی الباطن و از جنوب به خط الرأس شنی الوریعه محدود می شود.
این دشت از عربستان سعودی به سمت شمال ۲۰ کیلومتر امتداد دارد و وارد کویت می شود. مساحت دشت دبدبه حدود ۳۰ هزار کیلومتر مربع است.
طایفه های کوچ نشین در فصل زمستان برای چرای حیوانات خود در آنجا زندگی می کنند. دبدبه نامی است که بادیه نشینان به این دشت داده اند و برگرفته از صدایی است که از نعلین های آنها بر زمین سخت این دشت شنیده می شود. [ ۴]
این دشت به دلیل سطح سفت و تقریباً بدون ناهمواری آن که با سنگریزه های سنگ آهک، کوارتز و سنگ آذرین[ ۵] پوشیده شده و آب های شور آن قابل توجه است. [ ۶] [ ۷] [ ۸] با وجود آب و هوای خشک، این منطقه به هنگام بارندگی[ ۹] دارای پوشش گیاهی می شود. [ ۱۰] [ ۱۱] این دشت ممکن است توسط شبکه رودخانه ای وادی الباطن ایجاد شده باشد که احتمالاً بین ۵۰۰ تا ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد فعال بوده است[ ۱۲] این فعالیت امکان رسوب گذاری سازند دبدبه را فراهم کرد، مشابه یک نهشته مخروط افکنه، هم از نظر ریخت شناسی و هم از نظر رسوب شناسی. ته نشسته های این محل ممکن است ۵۰۰ متر عمق داشته باشند[ ۱۳]
عکس دبدبهعکس دبدبهعکس دبدبهعکس دبدبه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

pomposity (اسم)
شکوه، اب و تاب، دبدبه، جلوه و شکوه

پیشنهاد کاربران

بپرس