مرا گویند زن کن زآنکه اندر دل هلاک آیی
عروسک پرجهیزک پر ز جامه طمطراک آیی.
گویی ازبهرحرمت علم است
اینهمه طمطراق و جنگ و سمند.
سنائی.
مرا بمنزل الا الذین فرودآوردفروگشای ز من طمطراق الشعرا.
خاقانی.
گفتمی از لطف تو جزوی ز صدگر نبودی طمطراق چشم بد.
مولوی.
زین لسان الطیر علم آموختندطمطراق سروری اندوختند.
مولوی.
وز غلو خلق و مکث و طمطراق تافت بر آن مار خورشید عراق.
مولوی.
خود کسی کاین سعادتش باشدهست شاهی و طمطراقش نیست.
ابن یمین.
- امثال :ای خداوندان طاق و طمطراق نمی آزرد طلاق .