پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
- انجمن در انجمن ؛ گروه گروه. دسته دسته : از در تو برنگردم گرچه هر شب تا بروز پاسبانان بینم آنجا انجمن در انجمن. خاقانی.
- انجمن در انجمن ؛ گروه گروه. دسته دسته : از در تو برنگردم گرچه هر شب تا بروز پاسبانان بینم آنجا انجمن در انجمن. خاقانی.
- انجمن در انجمن ؛ گروه گروه. دسته دسته : از در تو برنگردم گرچه هر شب تا بروز پاسبانان بینم آنجا انجمن در انجمن. خاقانی.
- انجمن در انجمن ؛ گروه گروه. دسته دسته : از در تو برنگردم گرچه هر شب تا بروز پاسبانان بینم آنجا انجمن در انجمن. خاقانی.
- سَرِ اَنجُمَن ؛ بزرگ. سرور. پیشوا. رهبر و رئیس قوم : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن. فردوسی. بزاری همی گفت پس پیل تن که شاها دل ...
- سَرِ اَنجُمَن ؛ بزرگ. سرور. پیشوا. رهبر و رئیس قوم : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن. فردوسی. بزاری همی گفت پس پیل تن که شاها دل ...
- سَرِ اَنجُمَن ؛ بزرگ. سرور. پیشوا. رهبر و رئیس قوم : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن. فردوسی. بزاری همی گفت پس پیل تن که شاها دل ...
- سَرِ اَنجُمَن ؛ بزرگ. سرور. پیشوا. رهبر و رئیس قوم : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن. فردوسی. بزاری همی گفت پس پیل تن که شاها دل ...
- انجمن افروز ؛ رئیس و صاحب مجلس. ( آنندراج ) . - انجمن طراز ؛ رئیس و صاحب مجلس. ( آنندراج ) .
جهانگشا. [ ج َ گ ُ ] ( نف مرکب ) جهان گشاینده. تسخیرکننده ٔ عالم. جهان گیر. کشورگیر. فاتح و مسخِّر جهان : میر بزرگ نامی گُرد گران سپاهی شیر ملک شکاری ...
اضمحلال
پهلوان پور
حکما
شش سری. [ ش َ / ش ِ س َ ] ( ص نسبی ) زر خالص تمام عیار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . زر خالص را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) . زر خالص را گویند و در ...
شش سری. [ ش َ / ش ِ س َ ] ( ص نسبی ) زر خالص تمام عیار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . زر خالص را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) . زر خالص را گویند و در ...
شش سری. [ ش َ / ش ِ س َ ] ( ص نسبی ) زر خالص تمام عیار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . زر خالص را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) . زر خالص را گویند و در ...
- ستوده طلعت ؛ نیکو صورت : تو را همایون دارد پدر بفال که تو ستوده طلعتی و صورت تو روح فزای. فرخی.
آن سری. [ س َ ] ( ص نسبی ) عقبائی. اُخرَوی. آخرتی. || خدائی. الهی. غیبی. مقابل این سری : باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند صد گنه این سری یک نظر آن سر ...
ستوده
آن سری. [ س َ ] ( ص نسبی ) عقبائی. اُخرَوی. آخرتی. || خدائی. الهی. غیبی. مقابل این سری : باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند صد گنه این سری یک نظر آن سر ...
آن سری. [ س َ ] ( ص نسبی ) عقبائی. اُخرَوی. آخرتی. || خدائی. الهی. غیبی. مقابل این سری : باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند صد گنه این سری یک نظر آن سر ...
آن سر
آتش سری. [ ت َ س َ ] ( حامص مرکب ) غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری : مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری. فردوسی. بگودرز فرمود پس شهریار [ ...
آتش سری. [ ت َ س َ ] ( حامص مرکب ) غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری : مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری. فردوسی. بگودرز فرمود پس شهریار [ ...
آتش سری. [ ت َ س َ ] ( حامص مرکب ) غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری : مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری. فردوسی. بگودرز فرمود پس شهریار [ ...
آتش سری. [ ت َ س َ ] ( حامص مرکب ) غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری : مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری. فردوسی. بگودرز فرمود پس شهریار [ ...
آتش سری. [ ت َ س َ ] ( حامص مرکب ) غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری : مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری. فردوسی. بگودرز فرمود پس شهریار [ ...
حیاض ( ج حوض )
واصف
تراجم ( جمع ترجمه )
متشرع
متشرع
متشرع
- انزجار خاطر ؛ کراهت خاطر و عدم میل آن. ( ناظم الاطباء ) .
- انزجار خاطر ؛ کراهت خاطر و عدم میل آن. ( ناظم الاطباء ) .
انزجار خاطر
متصور است که . . . . . . . . . . . . .
متصور است که . . . . . . . . . . . . . . .
ادیان متفاوت
واژهٔ قاصر تا حدودی بار معنایی مثبت دارد ( یعنی کوتاهی از طرف فرد در نزد دیگران مقبول افتاده ) ، منتها واژهٔ مقصر بار معنایی منفی دارد.
قاصر نظری
قاصر نظر
قاصر نظری
قاصر نظر
قاصر آمدن ( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
قاصر نظر
قاصر آمدن ( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
قاصر آمدن ( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
قاصر آمدن ( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
قاصر آمدن ( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .