پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)

بازدید
١٢,١٠٧
تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

نرخ بریدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

نرخ بریدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

نرخ بریدن

پیشنهاد
٠

نرخ بریدن

پیشنهاد
٠

- بریدن از کسی ( چیزی ) ؛ دست کشیدن از او. منقطع شدن از او. ترک گفتن او. قطع آمد و شد و یا دوستی یاعلاقه ٔ دیگر با کسی کردن. ( یادداشت دهخدا ) . قطع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

از کسی بریدن: قطع رابطه کردن. ( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

از کسی بریدن: قطع رابطه کردن. ( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

از کسی بریدن: قطع رابطه کردن. ( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

از کسی بریدن: قطع رابطه کردن. ( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

از کسی بریدن: قطع رابطه کردن. ( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

آن جهانی / آنجهانی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

از من چه خطایی ظاهر شد که . . . . . . = از من چه خطایی سر زد که . . . . . . . . . .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

چه شد ( ماضی / مضارع ) ، چه بود ( ماضی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

چه شد ( ماضی / مضارع ) ، چه بود ( ماضی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

چه شد ( ماضی / مضارع ) ، چه بود ( ماضی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

چه شد ( ماضی / مضارع ) ، چه بود ( ماضی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

subjective

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

کرباسی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

کرباسی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

کرباسی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ذی عفت/عفاف. [ ع ِف ْ ف َ ] ( ع ص مرکب ) صاحب عفاف.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

پیروزان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

پیروزان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

پیروزان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

پیروزان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

دارالکتب

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اندیشیده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

اندیشیده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- آل یعقوب ؛ فرزندان حضرت یعقوب که بر یوسف ستم کردند. بنی اسرائیل : نه یوسف که چندان بلا دید و بند چو حکمش روان گشت و قدرش بلند گنه عفو کرد آل یعقوب ...

پیشنهاد
٠

خواص و عوام

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اسپناق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

اسپناق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

اندیشه گران

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اندیشه گران

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اندیشه گران

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اندیشه گر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

اندیشه گر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوسن گوش کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقا همچون آب و آتش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

پیشینه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

گوش بدر منتظر انتظار کش : تن چون نی و بر چو نیل و رخساره چو کاه انگشت بلب گوش بدر دیده براه . ( کیکاوس بن اسکندر )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

گوش بدر منتظر انتظار کش : تن چون نی و بر چو نیل و رخساره چو کاه انگشت بلب گوش بدر دیده براه . ( کیکاوس بن اسکندر )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

گوش بدر منتظر انتظار کش : تن چون نی و بر چو نیل و رخساره چو کاه انگشت بلب گوش بدر دیده براه . ( کیکاوس بن اسکندر )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

گوش بدر منتظر انتظار کش : تن چون نی و بر چو نیل و رخساره چو کاه انگشت بلب گوش بدر دیده براه . ( کیکاوس بن اسکندر )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

- بدرشدن ؛ بیرون رفتن. بدررفتن. - امثال : با شیر اندرون شد و با جان بدرشود ( عشق تو در درونم و مهر تو در دلم ) . سعیدا ( از امثال و حکم دهخدا ج 1 ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- بدرگشتن ؛ بیرون رفتن : بتنگی دل ، غم نگردد بدر برین نیست پیکار با دادگر. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

- بدرانداختن ؛ بیرون انداختن : گر ز شروان بدرانداخت مرا دست وبال خیروان بلکه شرفوان به خراسان یابم. خاقانی.