پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
اون با من
Knock on wood
دربارت اشتباه ( فکر ) می کردم
درود بر شما
I salut you
چیزی می نوشی ؟
!Never say die
چیزی می خوری ؟
تن در مده !
رگ خواب کسی را به دست آورردن
have a way with somebody
impressive
!It is impressive قابل تحسینه !
everything in the garden is ˈlovely/ˈrosy ( British English, saying, often ironic )
everything in the garden is ˈlovely/ˈrosy ( British English, saying, often ironic ) everything is satisfactory, is going well, or could not be better
everything in the garden is ˈlovely/ˈrosy ( British English, saying, often ironic )
everything in the garden is ˈlovely/ˈrosy ( British English, saying, often ironic )
You were greatly missed
surfeit
surfeit
surfeit
Be full of beans
You are really dressed تیپت منو کشته !
. . . . . . . منو کشته !
?Has the penny dropped
?Has the penny dropped
- پیروزبخت ؛ که بخت مساعد و غالب دارد. که از لحاظ بخت پیروز است. خوشبخت : شه از مهر فرزند پیروزبخت در گنج بگشاد و بر شد به تخت. نظامی. اشارت کند تا ...
- پیروزبخت ؛ که بخت مساعد و غالب دارد. که از لحاظ بخت پیروز است. خوشبخت : شه از مهر فرزند پیروزبخت در گنج بگشاد و بر شد به تخت. نظامی. اشارت کند تا ...
- تنگ بخت ؛کم نصیب. کم بهر. کم بخت. که بخت تنگ و نامساعد دارد : مگر تنگ بختت فراموش شد چو دستت در آغوش آغوش شد. سعدی.
- تنگ بخت ؛کم نصیب. کم بهر. کم بخت. که بخت تنگ و نامساعد دارد : مگر تنگ بختت فراموش شد چو دستت در آغوش آغوش شد. سعدی.
دوبخته . [ دُ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ص نسبی ) زن که از شوی نخست به مرگ او یا به طلاق جدا شده و شوی دیگر کرده باشد. آنکه دو شوی کرده باشد. || شوی که دو زن ...
همایون بخت. [ هَُ یوم ْ ب َ ] ( ص مرکب ) خوش بخت. خجسته بخت. کامیاب. موفق : از سر طالع همایون بخت رفت سلطان مشرقی بر تخت. نظامی. آمد آن بانوی همایو ...
دژم بخت . [ دُ ژَ/ دِ ژَ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت . نگون بخت : دژم بخت آن کز تو جوید نبرد ز بخت و ز تخت اندرآید بگرد. فردوسی
دژم بخت
- کوربخت ؛ بی دولت. بی طالع : کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کور بخت و خجل. سعدی. دژم بخت
- کوربخت ؛ بی دولت. بی طالع : کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کور بخت و خجل. سعدی.
- کوربخت ؛ بی دولت. بی طالع : کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کور بخت و خجل. سعدی.
ستاره سوخته. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپند ستاره سوختگان ...
ستاره سوخته. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپند ستاره سوختگان ...
ستاره سوخته. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپند ستاره سوختگان ...
ستاره سوخته. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپند ستاره سوختگان ...
ستاره سوختگی. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) بدبختی. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ستاره سوخته شود.
ستاره سوخته. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپند ستاره سوختگان ...
ستاره سوختگی. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) بدبختی. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ستاره سوخته شود.
ستاره سوختگی. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) بدبختی. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ستاره سوخته شود.
Have fortune on one's side I have fortune on my side
crack up
I cracked up
باغ خدا. [ خ ُ] ( اِ مرکب ) صاحب باغ. دارنده ٔ باغ : چون درآمد [ دهقان ] گفت [ خواجه ] تو خدائی ؟ گفت آری. گفت چگونه ؟ گفت حال آنکه پیش ده خدا و باغ ...
باغ خدا. [ خ ُ] ( اِ مرکب ) صاحب باغ. دارنده ٔ باغ : چون درآمد [ دهقان ] گفت [ خواجه ] تو خدائی ؟ گفت آری. گفت چگونه ؟ گفت حال آنکه پیش ده خدا و باغ ...