پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
مناسبات
صلح آمیز
مناسبات
از خر شیطان پائین آمدن
!Back down
چشممون به هم افتاد
I can keep you up
می تونم درکت کنم. . . .
?Where do you stand in your family ?In what order is someone as children in the family
چقدر می گیرین؟
leave it to me
leave it to me
اون با من
Knock on wood
دربارت اشتباه ( فکر ) می کردم
درود بر شما
I salut you
چیزی می نوشی ؟
!Never say die
چیزی می خوری ؟
تن در مده !
رگ خواب کسی را به دست آورردن
have a way with somebody
impressive
!It is impressive قابل تحسینه !
everything in the garden is ˈlovely/ˈrosy ( British English, saying, often ironic )
everything in the garden is ˈlovely/ˈrosy ( British English, saying, often ironic ) everything is satisfactory, is going well, or could not be better
everything in the garden is ˈlovely/ˈrosy ( British English, saying, often ironic )
everything in the garden is ˈlovely/ˈrosy ( British English, saying, often ironic )
You were greatly missed
surfeit
surfeit
surfeit
Be full of beans
You are really dressed تیپت منو کشته !
. . . . . . . منو کشته !
?Has the penny dropped
?Has the penny dropped
- پیروزبخت ؛ که بخت مساعد و غالب دارد. که از لحاظ بخت پیروز است. خوشبخت : شه از مهر فرزند پیروزبخت در گنج بگشاد و بر شد به تخت. نظامی. اشارت کند تا ...
- پیروزبخت ؛ که بخت مساعد و غالب دارد. که از لحاظ بخت پیروز است. خوشبخت : شه از مهر فرزند پیروزبخت در گنج بگشاد و بر شد به تخت. نظامی. اشارت کند تا ...
- تنگ بخت ؛کم نصیب. کم بهر. کم بخت. که بخت تنگ و نامساعد دارد : مگر تنگ بختت فراموش شد چو دستت در آغوش آغوش شد. سعدی.
- تنگ بخت ؛کم نصیب. کم بهر. کم بخت. که بخت تنگ و نامساعد دارد : مگر تنگ بختت فراموش شد چو دستت در آغوش آغوش شد. سعدی.
دوبخته . [ دُ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ص نسبی ) زن که از شوی نخست به مرگ او یا به طلاق جدا شده و شوی دیگر کرده باشد. آنکه دو شوی کرده باشد. || شوی که دو زن ...
همایون بخت. [ هَُ یوم ْ ب َ ] ( ص مرکب ) خوش بخت. خجسته بخت. کامیاب. موفق : از سر طالع همایون بخت رفت سلطان مشرقی بر تخت. نظامی. آمد آن بانوی همایو ...
دژم بخت . [ دُ ژَ/ دِ ژَ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت . نگون بخت : دژم بخت آن کز تو جوید نبرد ز بخت و ز تخت اندرآید بگرد. فردوسی
دژم بخت
- کوربخت ؛ بی دولت. بی طالع : کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کور بخت و خجل. سعدی. دژم بخت
- کوربخت ؛ بی دولت. بی طالع : کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کور بخت و خجل. سعدی.
- کوربخت ؛ بی دولت. بی طالع : کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کور بخت و خجل. سعدی.
ستاره سوخته. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپند ستاره سوختگان ...