پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
دل در کسی/چیزی داشتن
دل در کسی/چیزی داشتن
دل در کسی/چیزی داشتن
دل در کسی/چیزی داشتن
دل در چیزی/کسی داشتن
قُرص بودن ( دهان )
قُرص بودن ( دهان )
مثالی برای زیبایی
my lips are sealed
دهنم قرص قرصه ، لام تا کام نمی گم ، لام تا کام صحبت نمی کنم
باهات شوخی ندارم ! ، باهات شوخی ندارما ! ، باهات شوخی ندارم ها !
پس از این قرار . . . . . . . . . . . . . . . ، پس از قرار معلوم . . . . . . . . . . . . . . .
پس از این قرار . . . . . . . . . . . . . . . ، پس از قرار معلوم . . . . . . . . . . . . . . .
I see
He / she is not the man for that اینکاره نیست
she/he is not the man for that اینکاره نیست
!Thast's the ( bitter ) end همین را کم داشتیم ، همینو کم داشتیم ، همین یکی کم بود ! ، همینمون کم بود
!Thast's the ( bitter ) end همین را کم داشتیم ، همینو کم داشتیم ، همین یکی کم بود ! ، همینمون کم بود
that is the end
I can handle it از پسش بر مییام
eat your word
stick to your guns
stick to your guns
stick to your guns
stick to your guns
you can't milk a bull
من میگم نره، اون میگه بدوش هنگامی که عدم امکان اجام کاری را با دلیل و منطق به کسی بگویند و او باز هم به دلیل نفهمی یا زورگویی خواسته خودش را تکرار کن ...
I have sympathy for him/her
بیچاره شدم ، کارم تمومه ، کارم ساخته ست ، کلکم کنده است
من از دستت شکایت می کنم
I'll sue you من از دستت شکایت می کنم!
She/He doesn't lift a finger
keep your head
keep your head
keep your head
پیراهنت رو بذار تو شلوارت
صد تا یه/یک غاز a dime a dozen
a dime a dozen
Rags to riches از کوخ به کاخ
رزم آراستن
لشکرآرا. [ ل َ ک َ ] ( نف مرکب ) لشکرآرای. آراینده ٔ لشکر. منظم کننده ٔ لشکر. آنکه تعبیه ٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه : همه نیزه داران شمشیرز ...
لشکرآرا. [ ل َ ک َ ] ( نف مرکب ) لشکرآرای. آراینده ٔ لشکر. منظم کننده ٔ لشکر. آنکه تعبیه ٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه : همه نیزه داران شمشیرز ...
لشکرآرا. [ ل َ ک َ ] ( نف مرکب ) لشکرآرای. آراینده ٔ لشکر. منظم کننده ٔ لشکر. آنکه تعبیه ٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه : همه نیزه داران شمشیرز ...
لشکرآرا. [ ل َ ک َ ] ( نف مرکب ) لشکرآرای. آراینده ٔ لشکر. منظم کننده ٔ لشکر. آنکه تعبیه ٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه : همه نیزه داران شمشیرز ...
لشکرآرا. [ ل َ ک َ ] ( نف مرکب ) لشکرآرای. آراینده ٔ لشکر. منظم کننده ٔ لشکر. آنکه تعبیه ٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه : همه نیزه داران شمشیرز ...
لشکرآرا. [ ل َ ک َ ] ( نف مرکب ) لشکرآرای. آراینده ٔ لشکر. منظم کننده ٔ لشکر. آنکه تعبیه ٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه : همه نیزه داران شمشیرز ...
تحت الامر ، زیر فرمان
تحت فرمان
مناسبات
مناسبات