پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
به تبعِ . . . . . . . . . . . . . . . . .
به تبعِ . . . . . . . . . . . . . . . . .
به تبعِ . . . . . . . . . . . . . . . . .
به تبعِ . . . . . . . . . . . . . . . . .
به تبعِ . . . . . . . . . . . . . . . . .
به شماره افتادن
امید برکندن برکندن امید ؛ ناامید شدن. امید بریدن. مأیوس شدن : من آن روز برکندم از عمر امید که افتادم اندر سیاهی سپید. سعدی. معنی ضرب المثل - > ...
معنی ضرب المثل - > قافیه را باختن جا زدن و تا آخر تحمل مشکلی را نکردن.
معنی ضرب المثل - > قافیه را باختن جا زدن و تا آخر تحمل مشکلی را نکردن.
معنی ضرب المثل - > قافیه را باختن جا زدن و تا آخر تحمل مشکلی را نکردن.
گربه رو ( نه گربه روی ) / شغال رو ( گویش تهرانی ) =مجرا گردش هوا در جرز دیوارهای خشتی . مجرای باریک در آذری نیز پیشیه یولی گفته می شود.
گربه رو ( نه گربه روی ) / شغال رو ( گویش تهرانی ) =مجرا گردش هوا در جرز دیوارهای خشتی . مجرای باریک در آذری نیز پیشیه یولی گفته می شود.
گربه رو ( نه گربه روی ) / شغال رو ( گویش تهرانی ) =مجرا گردش هوا در جرز دیوارهای خشتی . مجرای باریک در آذری نیز پیشیه یولی گفته می شود.
گربه رو ( نه گربه روی ) / شغال رو ( گویش تهرانی ) =مجرا گردش هوا در جرز دیوارهای خشتی . مجرای باریک در آذری نیز پیشیه یولی گفته می شود.
صیغه رو. [ غ َ / غ ِ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) زنی که خود را بعقد انقطاع مردان درآورد. متعه. زنی که به صیغه ٔ مردان درآید. آنکه صیغه شدن را پیشه خود کند.
صیغه رو. [ غ َ / غ ِ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) زنی که خود را بعقد انقطاع مردان درآورد. متعه. زنی که به صیغه ٔ مردان درآید. آنکه صیغه شدن را پیشه خود کند.
صیغه رو. [ غ َ / غ ِ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) زنی که خود را بعقد انقطاع مردان درآورد. متعه. زنی که به صیغه ٔ مردان درآید. آنکه صیغه شدن را پیشه خود کند.
موت مائت ؛ مرگ سخت. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
به شماره افتاده
با ما غمت ای فقاعی ماه سرشت هنگام وفا تخم جفاکاری کشت آن دل که فقاع از تو گشادی همه روز اکنون سخن وصل تو بر یخ بنوشت. مجیرالدین بیلقانی.
مشک فشان از فقاع = کنایه از شخصی است که در وقت حرف زدن بوی خوش از دهانش برآید. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) . شخصی که در حرف زدن بوی خوش از دهانش آی ...
ای سر از کبر بر فلک برده گشته گردان چو انجم فلکی به عقابی رسیده از مگسی به سماکی رسیده از سمکی بس بس اکنون که بیش از این نرسد حاش لله دیو را ملک ...
فقاع جوشان بوده و کف بر می آورده ( چون شتر مست ) و یا چون یتیمان می گریسته است. چون در کوزه را برمیداشته اند، فقاع عربده و نعره میکرده و از کوزه بیرو ...
فقع گشادن. [ ف ُ ق َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) فقاع گشادن. ( فرهنگ فارسی معین ) . به معنی تفاخر و لاف زدن. ( آنندراج ) ( برهان ) : تو بمردی چنین عمل بنمای ...
فقع گشودن. [ ف ُ ق َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) فقاع گشودن. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . به معنی فقاع گشودن است که کنایه از لاف زدن و تفاخر کردن و نازش و خود ...
فقعگان. [ ف ُ ق َ ] ( اِ مرکب ) تفاخر. فخر و لاف. گزاف و نازش. خودستایی و خودنمایی. ( برهان ) . ( از: فقع، مخفف فقاع گان، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( از ...
فقعگان. [ ف ُ ق َ ] ( اِ مرکب ) تفاخر. فخر و لاف. گزاف و نازش. خودستایی و خودنمایی. ( برهان ) . ( از: فقع، مخفف فقاع گان، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( از ...
فقعگان. [ ف ُ ق َ ] ( اِ مرکب ) تفاخر. فخر و لاف. گزاف و نازش. خودستایی و خودنمایی. ( برهان ) . ( از: فقع، مخفف فقاع گان، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( از ...
تنک آب. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) کم آب. ( آنندراج ) . کم عمق و پایاب و آب کم عمق. ( ناظم الاطباء ) . آب باریک. آب کم. آب کم عمق در ج ...
آفتاب تنک ( تُ نُ ) ( اِمر. ) هنگام طلوع آفتاب .
تنک آب. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) کم آب. ( آنندراج ) . کم عمق و پایاب و آب کم عمق. ( ناظم الاطباء ) . آب باریک. آب کم. آب کم عمق در ج ...
آفتاب تنک ( تُ نُ ) ( اِمر. ) هنگام طلوع آفتاب .
آفتاب تنک ( تُ نُ ) ( اِمر. ) هنگام طلوع آفتاب .
آفتاب تنک ( تُ نُ ) ( اِمر. ) هنگام طلوع آفتاب .
تُنُک چشم
تُنُک چشم
تنک فهم. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ف َ ] ( ص مرکب ) کسی که قوه ٔ مدرکه ٔ وی سست و ضعیف باشد. ( ناظم الاطباء ) : به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم به ت ...
تنک فهم. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ف َ ] ( ص مرکب ) کسی که قوه ٔ مدرکه ٔ وی سست و ضعیف باشد. ( ناظم الاطباء ) : به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم به ت ...
تنک فهم. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ف َ ] ( ص مرکب ) کسی که قوه ٔ مدرکه ٔ وی سست و ضعیف باشد. ( ناظم الاطباء ) : به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم به ت ...
تنک فهم. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ف َ ] ( ص مرکب ) کسی که قوه ٔ مدرکه ٔ وی سست و ضعیف باشد. ( ناظم الاطباء ) : به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم به ت ...
تنک صبر. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ص َ ] ( ص مرکب ) کم صبر و بی تحمل. ( ناظم الاطباء ) . تنک حوصله.
تنک صبر. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ص َ ] ( ص مرکب ) کم صبر و بی تحمل. ( ناظم الاطباء ) . تنک حوصله.
تنک صبر. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ص َ ] ( ص مرکب ) کم صبر و بی تحمل. ( ناظم الاطباء ) . تنک حوصله.
تنک صبر. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ص َ ] ( ص مرکب ) کم صبر و بی تحمل. ( ناظم الاطباء ) . تنک حوصله.
تنک صبر. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ص َ ] ( ص مرکب ) کم صبر و بی تحمل. ( ناظم الاطباء ) . تنک حوصله.
تنک صبر. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ص َ ] ( ص مرکب ) کم صبر و بی تحمل. ( ناظم الاطباء ) . تنک حوصله.
تنک کردن. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گشاده و روان کردن چیزی زفت و سطبر را. ترقیق. رقیق کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : اکنون اصل آب ...
تنک کردن. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گشاده و روان کردن چیزی زفت و سطبر را. ترقیق. رقیق کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : اکنون اصل آب ...
ترقیق
تنک مغز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ م َ ] ( ص مرکب ) سبک مغز. ( آنندراج ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.