پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
خسته جانی. [ خ َ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) غمگینی. دلتنگی. ملولی. غمناکی. غمزدگی.
پَرخسته = خسته پر
پَرخسته = خسته پر
دست بالای دست بردن ؛ برتری جستن. تفوق جستن : بسی دست بردیم بالای دست بر این در کلیدی نیامد بدست. امیرخسرو.
دست بالای دست بردن ؛ برتری جستن. تفوق جستن : بسی دست بردیم بالای دست بر این در کلیدی نیامد بدست. امیرخسرو.
دست بالای دست بردن ؛ برتری جستن. تفوق جستن : بسی دست بردیم بالای دست بر این در کلیدی نیامد بدست. امیرخسرو.
پیشی جستن
دست بالای دست بردن ؛ برتری جستن. تفوق جستن : بسی دست بردیم بالای دست بر این در کلیدی نیامد بدست. امیرخسرو.
دست بالای دست بردن ؛ برتری جستن. تفوق جستن : بسی دست بردیم بالای دست بر این در کلیدی نیامد بدست. امیرخسرو.
پیشی جستن
پیشی جستن
دست بالای دست بردن ؛ برتری جستن. تفوق جستن : بسی دست بردیم بالای دست بر این در کلیدی نیامد بدست. امیرخسرو.
دست بالای دست بردن ؛ برتری جستن. تفوق جستن : بسی دست بردیم بالای دست بر این در کلیدی نیامد بدست. امیرخسرو.
دست بالای دست بردن ؛ برتری جستن. تفوق جستن : بسی دست بردیم بالای دست بر این در کلیدی نیامد بدست. امیرخسرو.
لای کش. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) کنایه از شرابخوار است. ( آنندراج ) : بهار گشت و هوامژده ٔ شراب رساند زمین میکده را لای کش به آب رساند. دانش ( از آ ...
لای ناک شدن آب رود ؛ گل آلود شدن آن.
لای ناک شدن آب رود ؛ گل آلود شدن آن.
لای ناک شدن آب رود ؛ گل آلود شدن آن.
لای چیزی را درز گرفتن از چیزی صحبت به میان نیاوردن؛ به چیزی پایان دادن مثال: اگر این موضوع برملا شود، آبروریزی به بار می آورد، همان بهتر که لایش را د ...
لای چیزی را درز گرفتن از چیزی صحبت به میان نیاوردن؛ به چیزی پایان دادن مثال: اگر این موضوع برملا شود، آبروریزی به بار می آورد، همان بهتر که لایش را د ...
لای چیزی را درز گرفتن از چیزی صحبت به میان نیاوردن؛ به چیزی پایان دادن مثال: اگر این موضوع برملا شود، آبروریزی به بار می آورد، همان بهتر که لایش را د ...
لای جگر. [ ی ِ ج ِ گ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از خون جگر است. ( آنندراج ) : آنجا که دیده سیر ز لای جگر بود سائل دگربخواب نبیند کریم را. قا ...
لای جگر. [ ی ِ ج ِ گ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از خون جگر است. ( آنندراج ) : آنجا که دیده سیر ز لای جگر بود سائل دگربخواب نبیند کریم را. قا ...
یجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) رواست و روا نیست. روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیک ...
یجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) رواست و روا نیست. روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیک ...
یجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) رواست و روا نیست. روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیک ...
یجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) رواست و روا نیست. روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیک ...
یجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) رواست و روا نیست. روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیک ...
لایجوز
لایجوز
لایجوز. [ ی َ ] ( ع جمله ٔ فعلیه، ص مرکب ) ( از: لا یجوز ) که روا نباشد. که جایز نیست. ناجایز. ناروا : یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن سرا یکسر ...
لایجوز. [ ی َ ] ( ع جمله ٔ فعلیه، ص مرکب ) ( از: لا یجوز ) که روا نباشد. که جایز نیست. ناجایز. ناروا : یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن سرا یکسر ...
لایجوز. [ ی َ ] ( ع جمله ٔ فعلیه، ص مرکب ) ( از: لا یجوز ) که روا نباشد. که جایز نیست. ناجایز. ناروا : یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن سرا یکسر ...
لای پالای. ( اِ مرکب ) پارچه ٔ صافی که از آن شراب صافی کنند. ( غیاث ) .
لایجوز. [ ی َ ] ( ع جمله ٔ فعلیه، ص مرکب ) ( از: لا یجوز ) که روا نباشد. که جایز نیست. ناجایز. ناروا : یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن سرا یکسر ...
دردی= کنایه از آخر و انتهای هر چیز. درد. - دردی شب ؛ کنایه است از آخر شب. ( از آنندراج ) : چون وقت به دردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد فرورفتگی ...
دردی= کنایه از آخر و انتهای هر چیز. درد. - دردی شب ؛ کنایه است از آخر شب. ( از آنندراج ) : چون وقت به دردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد فرورفتگی ...
دردی= کنایه از آخر و انتهای هر چیز. درد. - دردی شب ؛ کنایه است از آخر شب. ( از آنندراج ) : چون وقت به دردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد فرورفتگی ...
دردی= کنایه از آخر و انتهای هر چیز. درد. - دردی شب ؛ کنایه است از آخر شب. ( از آنندراج ) : چون وقت به دردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد فرورفتگی ...
دردی= کنایه از آخر و انتهای هر چیز. درد. - دردی شب ؛ کنایه است از آخر شب. ( از آنندراج ) : چون وقت به دردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد فرورفتگی ...
دردی شب = کنایه است از آخر شب. ( از آنندراج ) : چون وقت به دردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد فرورفتگی خواب با او هم آغوش شد. ( اکبرنامه ، از آنندراج ...
دردی شب = کنایه است از آخر شب. ( از آنندراج ) : چون وقت به دردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد فرورفتگی خواب با او هم آغوش شد. ( اکبرنامه ، از آنندراج ...
لای= دردی شراب و امثال آن. ( برهان ) . لرد. لِرت. گل بسیار نرم که در بن قرابه ٔ سرکه و امثال آن گرد شود : بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب بگذر ...
ترک و ایرانی و عرابی و کرد هرکه عادلتر است دست او برد سنایی
دست بردن = فائق شدن در شرط و نذر وقمار و مسابقه و امثال آن. بر کسی غالب آمدن در قمار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چیره شدن بر همبازی در قمار. غالب آمد ...
دست حاجت پیش کس بردن ؛ دست نیاز به سوی کسی دراز کردن : چو بر پیشه ای باشدش دسترس کجا دست حاجت برد پیش کس. سعدی.
دست به چیزی بردن ؛ پرداختن به آن. آغازیدن آن. مشغول گشتن به چیزی. کردن و بجای آوردن امری. بنا نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به نخجیر گور و به می د ...
دست به چیزی بردن ؛ پرداختن به آن. آغازیدن آن. مشغول گشتن به چیزی. کردن و بجای آوردن امری. بنا نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به نخجیر گور و به می د ...
دست به چیزی بردن ؛ پرداختن به آن. آغازیدن آن. مشغول گشتن به چیزی. کردن و بجای آوردن امری. بنا نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به نخجیر گور و به می د ...
دست به چیزی بردن ؛ پرداختن به آن. آغازیدن آن. مشغول گشتن به چیزی. کردن و بجای آوردن امری. بنا نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به نخجیر گور و به می د ...