ملالت

/malAlat/

مترادف ملالت: آزردگی، آزرده دلی، افسردگی، اندوه، بیزاری، تکدر، حزن، دل آزردگی، دلتنگی، دلگیری، رنجش، ضجرت، سودا، کدورت، بیزار شدن، به ستوه آمدن

متضاد ملالت: بهجت، نشاط

معنی انگلیسی:
boredom, ennui, tedium, weariness, vexation, sadness

لغت نامه دهخدا

ملالت. [ م َل َ ] ( ع مص ، اِمص ) ملالة. ملال. رجوع به ملال و ملالة شود. || ستوهی. ستهی. سیرآمدگی. تنگدلی. بیزاری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مأخوذ از تازی ،تعب و ماندگی و آزردگی. ( ناظم الاطباء ) :
( ( بس ای ملک ) ) ز عطای تو خیره چون گویند
که بس نشان ملالت بود ز کبر و دلال.
عنصری.
سخن دراز کشد و خوانندگان را ملالت افزاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190 ).
چونکه ملالت همی ز پند فزایدت
هیچ نگردد ملول مغز تو از مل.
ناصرخسرو.
جد بی هزل زیرکان گویند
جان بکاهد ملالت افزاید.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 638 ).
گفت هیچ ملالتی نیست اما دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. ( گلستان ). از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمد. ( گلستان ).
تا ملالت ره نیابد سوی رأی انورت
زین سپس خواهم گرفتن پیش راه اختصار.
ابن یمین.
آن به که تا ملالت خاطر نباشدت
اطناب را بدل کند اکنون به اقتصار.
ابن یمین.
اکنون اگر آرامش و آسایش خواهی و از مافات ملالت و ندامت حاصل است به خدمت شهزاده جهان مبادرت نمای. ( تاریخ غازان ص 47 ). اگر جمع ممکن نبود بسبب کلالت و ملالت از عمل ظاهر بر عمل باطن که مراقبه و محاضره است اکتفا نماید. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 323 ). اول آنکه منشاء داعیه مطالعه را بازجویند تا سببی واهی و غرضی نفسانی نباشد مانند دفع ملالت طبع... ( مصباح الهدایه ایضاً ص 431 ). و در انقباض وجد به حدی نرساند که موجب ملالت و سآمت نفس... شود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 245 ). و رجوع به ملال شود.
- ملالت بار آوردن ؛ موجب دلتنگی و آزردگی خاطر شدن :
یقین شناس که گر شرح اشتیاق دهم
دراز گرددوآنگه ملالت آرد بار.
جمال الدین اصفهانی ( دیوان چ وحید دستگردی ص 187 ).
و رجوع به ترکیبهای ملال شود.
- ملالت گرفتن کسی را ؛ به ستوه آمدن وی. دلتنگ شدن. ملال گرفتن کسی را :
ملالت گرفت از من ایام را
به کنج ارم برد آرام را.
نظامی ( از آنندراج ).
و رجوع به ترکیبهای ملال شود.
- ملالت یافتن ؛به ستوه آمدن. دلتنگ و آزرده خاطر شدن. سیرآمدن :
ازآن عشرت ملالت یافت آن ماه
چو گل در خواب رفت آن سرو ناگاه.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

به ستوه آمدن ، دلتنگی، افسردگی، بیزاری، آزردگی
۱ - ( مصدر ) بیزار شدن . ۲ - ( اسم ) بیزاری . ۳ - افسردگی . ۴ - ( اسم ) اندوه حزن : [ قیصر روزی در غلای مستی و از سر ملالت و روی کلالت بسلطان میگوید که اگر پادشاهی ببخش اگر قصابی بکش و اگر بازرگانی بفروش . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۲۷ )

فرهنگ معین

(مَ لَ ) [ ع . ملالة ] (اِمص . ) ۱ - افسردگی ، دلتنگی . ۲ - بیزاری ، آزردگی .

فرهنگ عمید

۱. به ستوه آمدن.
۲. دلتنگی، افسردگی، آزردگی.
۳. بیزاری.

مترادف ها

gloom (اسم)
دل تنگی، تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی

ennui (اسم)
بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت

tedium (اسم)
بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت، یکنواختی

humdrum (اسم)
ادم کودن، ملالت

boredom (اسم)
خستگی، ملالت، ملولی

فارسی به عربی

سام , کآبة , ممل

پیشنهاد کاربران

wearisomeness
تحمّل هر دردی بجز ملالت!
ذهن اگه مشغول فکر نمیشه به فکر خودکشی میافته!
بخاطر این بی دین بدون گوش دادن به موزیک 24 ساعته ورقصیدن وهر کاری بی خود دیگری به فکر اعتیاد وبالآخر خودکشی سوق میشه!
مواظب کودکانتان ونوجوانها به بیماری ملالت مبتلا نشن.
...
[مشاهده متن کامل]

راه حل چی داری؟ ( گریز از ملالت )
مَلالت از فعل مَلّ= ضَجر.

ملالت: آزردگی / ماندگی / به ستوه امدن
دلخستگی
مغمومی. [ م َ ] ( حامص ) اندوه. غم. ملالت. ( از ناظم الاطباء ) . حالت و چگونگی مغموم. اندوهناکی. غمناکی. و رجوع به مغموم شود.
خسته جگری. [ خ َ ت َ / ت ِ ج ِ گ َ ] ( حامص مرکب ) دلتنگی. غمناکی. ناشادی. ملولی. دل ریشی.
( بسیار ملول بودن )
خسته جانی. [ خ َ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) غمگینی. دلتنگی. ملولی. غمناکی. غمزدگی.
کیارا

بپرس