پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
چه شده / افتاده که . . . . . . . . . ؟
چه شده ؟ = چه افتاده چه افتاده است ترا که دوستی مرا بدشمنی بدل کردی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون داوری بزرگتر افتد از پادشاه دستوری خواهند تا آگه ک ...
افتادن= مقدر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . سرشته شدن. تقدیر بودن : گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد. حافظ. من ز مسجد ب ...
افتادن= مقدر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . سرشته شدن. تقدیر بودن : گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد. حافظ. من ز مسجد ب ...
افتادن= مقدر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . سرشته شدن. تقدیر بودن : گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد. حافظ. من ز مسجد ب ...
در دل کسی افتادن ؛ به دل او خطور کردن. گذشتن در دل او.
صورت افتادن ؛ به تصور آمدن. گمان رفتن. به نظر آمدن. تصور شدن : چون شب درآمدی چندان آوازهای مختلف دردادندی که صورت افتادی آسمان در زمین آن موضع در جنب ...
صورت افتادن ؛ به تصور آمدن. گمان رفتن. به نظر آمدن. تصور شدن : چون شب درآمدی چندان آوازهای مختلف دردادندی که صورت افتادی آسمان در زمین آن موضع در جنب ...
صورت افتادن ؛ به تصور آمدن. گمان رفتن. به نظر آمدن. تصور شدن : چون شب درآمدی چندان آوازهای مختلف دردادندی که صورت افتادی آسمان در زمین آن موضع در جنب ...
افتادن= بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیک ...
افتادن= بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیک ...
افتادن= بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیک ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= لازم شدن. وجود پیدا کردن. ( از یادداشتهای مؤلف ) . وجوب. وجبه. ( منتهی الارب ) : یزدان بخش گفت : مرا با ملک سخنی افتاده است که بجز من و وی ...
فتنه انداختن
افتادن= لازم شدن. وجود پیدا کردن. ( از یادداشتهای مؤلف ) . وجوب. وجبه. ( منتهی الارب ) : یزدان بخش گفت : مرا با ملک سخنی افتاده است که بجز من و وی ...
کوچه پس کوچه
( کوچه یافت - ن ) کوچه یافت - ن. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) راه یافتن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
آب باریک / باریکه ( گویش تهرانی )
آب باریکه لهجه و گویش تهرانی درآمد کم و مستمر
آب باریکه لهجه و گویش تهرانی درآمد کم و مستمر
کوچه راه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) راه باریک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر ...
کوچه راه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) راه باریک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر ...
کوچه راه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) راه باریک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر ...
کوچه دادن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. ( آنندراج ) . به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. ( ناظم الاطباء ...
کوچه راه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) راه باریک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر ...
کوچه دادن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. ( آنندراج ) . به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. ( ناظم الاطباء ...
وطن کردن
وطن کردن
بازافتادن ؛ نقض شدن. نسخ. شکستن. بهم خوردن : باز میان علی و مونس عبداﷲبن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس بازگردد سبکری را خوش ...
بازافتادن ؛ نقض شدن. نسخ. شکستن. بهم خوردن : باز میان علی و مونس عبداﷲبن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس بازگردد سبکری را خوش ...
افتادن تب ؛ قطع شدن تب و بریدن آن. افصام. گسارده شدن تب. شکستن آن. ( یادداشت مؤلف ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.