پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
از کار افتادن ؛ باطل شدن. بی کار گردیدن. از کار واماندن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چو شصت آمد نشست آمد پدیدار چو هفتادآمد افتاد آلت از کار. نظامی. جم ...
از شمار افتادن ؛ بحساب نیامدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
از دولت افتادن ؛ بدبخت شدن. از دست دادن بخت ودولت.
از دولت انداختن کسی
از دولت افتادن ؛ بدبخت شدن. از دست دادن بخت ودولت.
بیزار گرفتن ( اصطلاح )
بیزار گرفتن ( اصطلاح )
از جاه افتادن ؛ از دست دادن مقام. خوار شدن : گر از جاه و دولت بیفتد لئیم دگرباره نادر شود مستقیم. سعدی.
از دل افتادن ؛ بیزار شدن است. ( از آنندراج ) : افتاد دل از یار ندانیم چه افتاد فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد. کمال خجند ( از آنندراج ) .
از دل افتادن ؛ بیزار شدن است. ( از آنندراج ) : افتاد دل از یار ندانیم چه افتاد فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد. کمال خجند ( از آنندراج ) .
از پر و پا افتادن ؛ سخت مانده شدن از بسیاری حمل چیزهای ثقیل یا رفتن و غیره. از پا افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
افتادن= شدن چنانکه گویند چه افتاده یا چنین افتاد یعنی چه شد و چنین شد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . آمدن. گردیدن. گشتن. ( از یادداشتهای مؤلف ...
افتادن= شدن چنانکه گویند چه افتاده یا چنین افتاد یعنی چه شد و چنین شد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . آمدن. گردیدن. گشتن. ( از یادداشتهای مؤلف ...
افتادن = شدن چنانکه گویند چه افتاده یا چنین افتاد یعنی چه شد و چنین شد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . آمدن. گردیدن. گشتن. ( از یادداشتهای مؤل ...
مطبوع افتادن ؛ مورد پسند واقع شدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
مطبوع افتادن ؛ مورد پسند واقع شدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
خوش آمدن
کار افتادن ؛ پیش آمد کردن. کار رخ دادن. واقع شدن کار. پیش آمد شدن : اگر بینی آن معجون ما را بیاموزتا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد و چنین حالی پیش ...
کار افتادن ؛ پیش آمد کردن. کار رخ دادن. واقع شدن کار. پیش آمد شدن : اگر بینی آن معجون ما را بیاموزتا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد و چنین حالی پیش ...
کار افتادن ؛ پیش آمد کردن. کار رخ دادن. واقع شدن کار. پیش آمد شدن : اگر بینی آن معجون ما را بیاموزتا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد و چنین حالی پیش ...
کار افتادن ؛ پیش آمد کردن. کار رخ دادن. واقع شدن کار. پیش آمد شدن : اگر بینی آن معجون ما را بیاموزتا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد و چنین حالی پیش ...
کار افتادن ؛ پیش آمد کردن. کار رخ دادن. واقع شدن کار. پیش آمد شدن : اگر بینی آن معجون ما را بیاموزتا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد و چنین حالی پیش ...
کار افتادن ؛ پیش آمد کردن. کار رخ دادن. واقع شدن کار. پیش آمد شدن : اگر بینی آن معجون ما را بیاموزتا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد و چنین حالی پیش ...
عقد افتادن ؛ واقع شدن عقد. عقد بسته شدن : دوستی مؤکد گشت و عقد و عهد افتاد. ( تاریخ بیهقی ص 686 ) .
عقد افتادن ؛ واقع شدن عقد. عقد بسته شدن : دوستی مؤکد گشت و عقد و عهد افتاد. ( تاریخ بیهقی ص 686 ) .
سر لج افتادن ؛ لج پیدا کردن. در لج واقع شدن.
سر لج افتادن ؛ لج پیدا کردن. در لج واقع شدن.
سر لج افتادن ؛ لج پیدا کردن. در لج واقع شدن.
سر لج افتادن ؛ لج پیدا کردن. در لج واقع شدن.
در میان افتادن ؛ واقع شدن در میان. در وسط قرار گرفتن : وی در میان دو دشمن بزرگ افتاده است و هر دو از. . . ( تاریخ بیهقی ) .
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی.
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی.
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی.
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی.
در شبهت افتادن ؛ در شبهه واقع شدن. در شک قرار گرفتن : از این روی در شبهت افتاده اند که صاحب دو قرنش لقب داده اند. نظامی.
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ...
در شبهت افتادن ؛ در شبهه واقع شدن. در شک قرار گرفتن : از این روی در شبهت افتاده اند که صاحب دو قرنش لقب داده اند. نظامی.
در شبهت افتادن ؛ در شبهه واقع شدن. در شک قرار گرفتن : از این روی در شبهت افتاده اند که صاحب دو قرنش لقب داده اند. نظامی.
درپیچان. [ دَ ] ( ص مرکب ) مشکل. دشوار. مشوش. پیچدار. ( ناظم الاطباء ) : عَسِر؛ کار درپیچان و دشوار. ( منتهی الارب ) .
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ...
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ...
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ...
درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن. مشکل شدن کار. دشوار و غامض شدن کار. عسرت در کار پیدا شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تَعَصّی. عَسَر. ( از منتهی الارب ...
درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن. مشکل شدن کار. دشوار و غامض شدن کار. عسرت در کار پیدا شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تَعَصّی. عَسَر. ( از منتهی الارب ...
درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن. مشکل شدن کار. دشوار و غامض شدن کار. عسرت در کار پیدا شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تَعَصّی. عَسَر. ( از منتهی الارب ...
درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن. مشکل شدن کار. دشوار و غامض شدن کار. عسرت در کار پیدا شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تَعَصّی. عَسَر. ( از منتهی الارب ...
درپیچان شدن ؛ پیچیده و تابیده شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
تنزل افتادن ؛ واقع شدن تنزل. تنزل پدید آمدن و حادث گشتن : با بسیار تنزلات که افتاد، آن رسوم و آثار ستوده. . . هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی ) .
تنزل افتادن ؛ واقع شدن تنزل. تنزل پدید آمدن و حادث گشتن : با بسیار تنزلات که افتاد، آن رسوم و آثار ستوده. . . هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی ) .
تنزل افتادن ؛ واقع شدن تنزل. تنزل پدید آمدن و حادث گشتن : با بسیار تنزلات که افتاد، آن رسوم و آثار ستوده. . . هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی ) .