پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
بازافتادن ؛ نقض شدن. نسخ. شکستن. بهم خوردن : باز میان علی و مونس عبداﷲبن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس بازگردد سبکری را خوش ...
بازافتادن ؛ نقض شدن. نسخ. شکستن. بهم خوردن : باز میان علی و مونس عبداﷲبن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس بازگردد سبکری را خوش ...
افتادن تب ؛ قطع شدن تب و بریدن آن. افصام. گسارده شدن تب. شکستن آن. ( یادداشت مؤلف ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
پیمودن شب ؛ به روز آوردن شب : برفت و بپیمود بالای شب پر اندیشه دل پر ز گفتار لب. فردوسی. چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم تا ز خونین جگری لعل قبا آر ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
رنج پیمودن ؛ رنج بردن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی. نظامی.
رنج پیمودن ؛ رنج بردن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی. نظامی.
رنج پیمودن ؛ رنج بردن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی. نظامی.
رنج پیمودن ؛ رنج بردن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی. نظامی.
رنج پیمودن ؛ رنج بردن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی. نظامی.
رنج پیمودن ؛ رنج بردن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی. نظامی.
رزم پیمودن ؛رزم کردن : مرا نیز هنگام آسودن است ترا رزم بدخواه پیمودنست. فردوسی.
رزم پیمودن ؛رزم کردن : مرا نیز هنگام آسودن است ترا رزم بدخواه پیمودنست. فردوسی.
رزم پیمودن ؛رزم کردن : مرا نیز هنگام آسودن است ترا رزم بدخواه پیمودنست. فردوسی.
پیمودن جواب ؛ پاسخ دادن : بر سخن لب گشوده خاموشی بر سوءالش جواب پیمایم. ظهوری.
رزم پیمودن ؛رزم کردن : مرا نیز هنگام آسودن است ترا رزم بدخواه پیمودنست. فردوسی.
پیمودن جواب ؛ پاسخ دادن : بر سخن لب گشوده خاموشی بر سوءالش جواب پیمایم. ظهوری.
پیمودن جواب ؛ پاسخ دادن : بر سخن لب گشوده خاموشی بر سوءالش جواب پیمایم. ظهوری.
پیمودن جواب ؛ پاسخ دادن : بر سخن لب گشوده خاموشی بر سوءالش جواب پیمایم. ظهوری.
آب به غربال پیمودن ؛ کاری بی حاصل و بی سود کردن : هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن هرگز نشود بر تو روا حیله محتال کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن وان حیل ...
آب به غربال پیمودن ؛ کاری بی حاصل و بی سود کردن : هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن هرگز نشود بر تو روا حیله محتال کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن وان حیل ...
آب به غربال پیمودن ؛ کاری بی حاصل و بی سود کردن : هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن هرگز نشود بر تو روا حیله محتال کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن وان حیل ...
آب به غربال پیمودن ؛ کاری بی حاصل و بی سود کردن : هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن هرگز نشود بر تو روا حیله محتال کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن وان حیل ...
آب به غربال پیمودن ؛ کاری بی حاصل و بی سود کردن : هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن هرگز نشود بر تو روا حیله محتال کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن وان حیل ...
آب به غربال پیمودن ؛ کاری بی حاصل و بی سود کردن : هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن هرگز نشود بر تو روا حیله محتال کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن وان حیل ...
آب به غربال پیمودن ؛ کاری بی حاصل و بی سود کردن : هرگز نکند بر تو اثر چاره دشمن هرگز نشود بر تو روا حیله محتال کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن وان حیل ...
سزیدن. [ س َ دَ ] ( مص ) لایق شدن. ( آنندراج ) . لایق آمدن. سزاوار گردیدن. ( برهان ) . لایق بودن. درخور بودن : ناز اگر خوب را سزاست بشرط نسزد جز ترا ...
سزیدن. [ س َ دَ ] ( مص ) لایق شدن. ( آنندراج ) . لایق آمدن. سزاوار گردیدن. ( برهان ) . لایق بودن. درخور بودن : ناز اگر خوب را سزاست بشرط نسزد جز ترا ...
سزیدن. [ س َ دَ ] ( مص ) لایق شدن. ( آنندراج ) . لایق آمدن. سزاوار گردیدن. ( برهان ) . لایق بودن. درخور بودن : ناز اگر خوب را سزاست بشرط نسزد جز ترا ...