پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)

بازدید
١١,٤٤٧
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

آسودن ، در خاک آسودن ؛ بکنایه ، مردن : مرا نیز هنگام آسودن است ترا رزم بدخواه پیمودن است. فردوسی. اکنون که عماد دوله در خاک آسود ازدیده من خاک شود ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

آسودن ، در خاک آسودن ؛ بکنایه ، مردن : مرا نیز هنگام آسودن است ترا رزم بدخواه پیمودن است. فردوسی. اکنون که عماد دوله در خاک آسود ازدیده من خاک شود ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

آسودن= پرداختن : نعوذ باﷲ اگر خلق غیب دان بودی کسی بحال خود از دست کس نیاسودی. سعدی ( گلستان ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اساد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اساد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

موج خیز ؛ پرموج.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

موج خیز ؛ پرموج.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

موّاج

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

موج خیز ؛ پرموج.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

موج خیز ؛ پرموج.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

موج خیز ؛ پرموج.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مردخیز. [ م َ ] ( نف مرکب ) دیاری که مرد و پهلوان و بهادر پرورد : سیستان ولایتی مردخیز است. ( حدود العالم ) . رجوع به مرد شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرم خیز ؛ چابک. سریعالحرکه. سبک خیز : چو هندوی بازیگر گرم خیز معلق زنان هندوی تیغ تیز. نظامی. ز گرمی شده چون فلک گرم خیز. نظامی. محابا رها کرد و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرم خیز ؛ چابک. سریعالحرکه. سبک خیز : چو هندوی بازیگر گرم خیز معلق زنان هندوی تیغ تیز. نظامی. ز گرمی شده چون فلک گرم خیز. نظامی. محابا رها کرد و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

شب خیز؛ شب زنده دار : عزیزی در اقصای تبریز بود که همواره بیدار و شبخیز بود. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک خیز ؛ سریعالحرکة : بصحرا ز مرغان سبک خیزتر. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک خیز ؛ سریعالحرکة : بصحرا ز مرغان سبک خیزتر. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بباید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بباید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

و از نو

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بباید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

( آدمیخوار ) آدمیخوار. [ دَ خوا/ خا ] ( نف مرکب ) مردم خوار. آدمیخواره : آدمیخوارند اغلب مردمان. مولوی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

یکه و یالقوز ؛ تنها و منزوی. || آنکه تنهایی دوست دارد. آنکه از مردم گریزد. مردم گریز. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

( آدمی بدور ) آدمی بدور. [ دَ ب ِ ] ( ص مرکب ) مردم گریز. یالقوزک. آنکه معاشرت مردم خوش ندارد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

یالقوزک

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

( آدمی گری ) آدمی گری. [ دَ گ َ ] ( حامص مرکب ) بشریت : اما گاه گاه در درون استاد امام از راه آدمی گری اندک داوری می بود. ( اسرارالتوحید ) . چون چشم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

( آدمی سیرتی ) آدمی سیرتی. [ دَ رَ ] ( حامص مرکب ) چگونگی و صفت آدمی سیرت : نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آنگه ملک خویی اندیشه کن. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

( آدمی سیرتی ) آدمی سیرتی. [ دَ رَ ] ( حامص مرکب ) چگونگی و صفت آدمی سیرت : نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آنگه ملک خویی اندیشه کن. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

( آدمی کش ) آدمی کش. [ دَ ک ُ ] ( نف مرکب ) قاتل : میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

روی ریش ؛ که روی او مجروح باشد. خراشیده روی : رحیل آمدش هم در آن هفته پیش دل افکار و سربسته و روی ریش. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

روی ریش ؛ که روی او مجروح باشد. خراشیده روی : رحیل آمدش هم در آن هفته پیش دل افکار و سربسته و روی ریش. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریش مورچه پی ؛ بسیار کوتاه زده شده باشد نه اینکه از بن تراشیده شده باشد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریش کپه ( به فک اضافه ) ؛ ریش پهن. ریش تپه. بلمه. پرریش. لحیانی. ( به اضافه ) ریش انبوه و پرپشت. و نیز رجوع به مترادفات شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ریش کپه ( به فک اضافه ) ؛ ریش پهن. ریش تپه. بلمه. پرریش. لحیانی. ( به اضافه ) ریش انبوه و پرپشت. و نیز رجوع به مترادفات شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ریش تپه. [ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) ریش محرابی. مورچپه. لحیانی. تپه ریش. پرریش. بلمه. ریشو. درازریش. بزرگ ریش. آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد نه بسی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریش کپه ( به فک اضافه ) ؛ ریش پهن. ریش تپه. بلمه. پرریش. لحیانی. ( به اضافه ) ریش انبوه و پرپشت. و نیز رجوع به مترادفات شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریشش را به خون سرش خضاب کردن ؛ سرش را بریدن. کشتن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریشش را به خون سرش خضاب کردن ؛ سرش را بریدن. کشتن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریشش را به خون سرش خضاب کردن ؛ سرش را بریدن. کشتن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

ریش در دست کسی دادن ؛ کار خود را به دیگری واگذار کردن. ( ناظم الاطباء ) . ریش در دست دیگری یا کسی داشتن ؛ بی اختیاری در کاری. ( مجموعه مترادفات ص ...

پیشنهاد
٠

ریش در دست دیگری یا کسی داشتن ؛ بی اختیاری در کاری. ( مجموعه مترادفات ص 71 ) . اختیار کار خود به او سپردن. ( آنندراج ) : هرکه دل پیش دلبری دارد ریش د ...

پیشنهاد
٠

ریش در دست کسی دادن ؛ کار خود را به دیگری واگذار کردن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ریش در دست دیگری یا کسی داشتن ؛ بی اختیاری در کاری. ( مجموعه مترادفات ص 71 ) . اختیار کار خود به او سپردن. ( آنندراج ) : هرکه دل پیش دلبری دارد ریش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریش در دست دیگری یا کسی داشتن ؛ بی اختیاری در کاری. ( مجموعه مترادفات ص 71 ) . اختیار کار خود به او سپردن. ( آنندراج ) : هرکه دل پیش دلبری دارد ریش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریش در دست کسی دادن ؛ کار خود را به دیگری واگذار کردن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

ریش در دست دیگری یا کسی داشتن ؛ بی اختیاری در کاری. ( مجموعه مترادفات ص 71 ) . اختیار کار خود به او سپردن. ( آنندراج ) : هرکه دل پیش دلبری دارد ریش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریش دادن و ریش گرفتن ؛ متعهد شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

ریش در دست دیگری یا کسی داشتن ؛ بی اختیاری در کاری. ( مجموعه مترادفات ص 71 ) . اختیار کار خود به او سپردن. ( آنندراج ) : هرکه دل پیش دلبری دارد ریش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ریش دادن و ریش گرفتن ؛ متعهد شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریش دادن ؛ ضمانت کردن. ( یادداشت مؤلف ) .