پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
تازیانه زرین. [ ن َ / ن ِ ی ِ زَرْ ری ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً اشعه خورشید است : به سر تازیانه زرین شاه گردون گرفت عالم صبح. خاقانی.
تازیانه زرین. [ ن َ / ن ِ ی ِ زَرْ ری ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً اشعه خورشید است : به سر تازیانه زرین شاه گردون گرفت عالم صبح. خاقانی.
همی. [ هََ ] ( پیشوند ) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. ( از آنندراج ) : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آیدهم ...
همی. [ هََ ] ( پیشوند ) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. ( از آنندراج ) : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آیدهم ...
همی. [ هََ ] ( پیشوند ) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. ( از آنندراج ) : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آیدهم ...
همی. [ هََ ] ( پیشوند ) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. ( از آنندراج ) : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آیدهم ...
همی. [ هََ ] ( پیشوند ) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. ( از آنندراج ) : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آیدهم ...
خاطرداشت. [ طِ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مراعات. جانبداری. طرفداری. علاقه. میل : بنا بر خاطرداشت گذاشته لشکریان هر بی اعتدالی که می کردند متعرض ...
خاطرداشت. [ طِ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مراعات. جانبداری. طرفداری. علاقه. میل : بنا بر خاطرداشت گذاشته لشکریان هر بی اعتدالی که می کردند متعرض ...
خاطرداشت. [ طِ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مراعات. جانبداری. طرفداری. علاقه. میل : بنا بر خاطرداشت گذاشته لشکریان هر بی اعتدالی که می کردند متعرض ...
خاطرداشت. [ طِ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مراعات. جانبداری. طرفداری. علاقه. میل : بنا بر خاطرداشت گذاشته لشکریان هر بی اعتدالی که می کردند متعرض ...
خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن : به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. ...
خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن : به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. ...
خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن : به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. ...
خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن : به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. ...
خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن : به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. ...
خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن : به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. ...
خیز خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی حافظ
خیز خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی حافظ
برخیز
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
مضاجعت. [ م ُ ج َ / ج ِ ع َ ] ( از ع ، مص ) با هم یک جا خفتن. ( غیاث ) . مضاجعة. [ م ُ ج َ ع َ ] ( ع مص ) با کسی خفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . هم بس ...
آسودن با ؛ مضاجعت با. آرامیدن با. عشرت و صحبت کردن با : ساعتی با او ننشست و نیاسود و نخفت. . . این چنین سنگدل و بیحق و بیحرمت جفت شاه مسعود مبیناد و ...
مضاجعت. [ م ُ ج َ / ج ِ ع َ ] ( از ع ، مص ) با هم یک جا خفتن. ( غیاث ) . مضاجعة. [ م ُ ج َ ع َ ] ( ع مص ) با کسی خفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . هم بس ...
آسودن با ؛ مضاجعت با. آرامیدن با. عشرت و صحبت کردن با : ساعتی با او ننشست و نیاسود و نخفت. . . این چنین سنگدل و بیحق و بیحرمت جفت شاه مسعود مبیناد و ...
مضاجعت. [ م ُ ج َ / ج ِ ع َ ] ( از ع ، مص ) با هم یک جا خفتن. ( غیاث ) . مضاجعة. [ م ُ ج َ ع َ ] ( ع مص ) با کسی خفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . هم بس ...
آسودن با ؛ مضاجعت با. آرامیدن با. عشرت و صحبت کردن با : ساعتی با او ننشست و نیاسود و نخفت. . . این چنین سنگدل و بیحق و بیحرمت جفت شاه مسعود مبیناد و ...
آسودن از خشم ؛ فرونشستن آن : مگر شاه ایران از این خشم و کین بیاساید آرام گردد زمین. فردوسی.
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان ...