پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
( بجان آمدن ) بجان آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) زله شدن. سته شدن. مانده شدن. ( ناظم الاطباء ) . به تنگ آمدن. به ستوه آمدن : قومی که از دست تطاول ...
( بجان آمدن ) بجان آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) زله شدن. سته شدن. مانده شدن. ( ناظم الاطباء ) . به تنگ آمدن. به ستوه آمدن : قومی که از دست تطاول ...
اولیای دولت ؛ وزرا و کارگزاران دولت. ( ناظم الاطباء ) . امرا و ارکان دولت. ( آنندراج ) .
اولیای دولت ؛ وزرا و کارگزاران دولت. ( ناظم الاطباء ) . امرا و ارکان دولت. ( آنندراج ) .
اولیاء عهود ؛ ج ِ ولی عهد : آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهنداز غلام و تجمل و. . . هر چه تمامتر ما را فرمود. ( تاریخ بیهقی ) .
اولیاء عهود ؛ ج ِ ولی عهد : آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهنداز غلام و تجمل و. . . هر چه تمامتر ما را فرمود. ( تاریخ بیهقی ) .
جمع اش = اولیاء عهود ؛ ج ِ ولی عهد : آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهنداز غلام و تجمل و. . . هر چه تمامتر ما را فرمود. ( تاریخ بیهقی ) .
جمع اش = اولیاء عهود ؛ ج ِ ولی عهد : آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهنداز غلام و تجمل و. . . هر چه تمامتر ما را فرمود. ( تاریخ بیهقی ) .
لهیب و نهیب
نهیب دادن
نهیب زده
نهیب کردن ؛ تندی کردن. خشم راندن : کلید چنین کار باید فریب نباید بر این کار کردن نهیب. فردوسی. که دولت گرفته ست از ایشان نشیب کنون کرد باید بدین کی ...
نهیب کردن ؛ تندی کردن. خشم راندن : کلید چنین کار باید فریب نباید بر این کار کردن نهیب. فردوسی. که دولت گرفته ست از ایشان نشیب کنون کرد باید بدین کی ...
نهیب زده
نهیب زده
نهیب زده
نهیب زده
نهیب زده
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
بانگ برداشتن
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
ترس دادن
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن : خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی. سلمان ( از آنندراج ) .
نهیب آمدن کسی را ؛ ترسیدن او. واهمه کردن او : کنون کت ز گرز من آمد نهیب گرفتی ز سوگند راه فریب. فردوسی. به روز جنگ مر او را به چنگ بسته برند نه ز آ ...
نهیب آمدن کسی را ؛ ترسیدن او. واهمه کردن او : کنون کت ز گرز من آمد نهیب گرفتی ز سوگند راه فریب. فردوسی. به روز جنگ مر او را به چنگ بسته برند نه ز آ ...
واهمه کردن
نهیب آمدن کسی را ؛ ترسیدن او. واهمه کردن او : کنون کت ز گرز من آمد نهیب گرفتی ز سوگند راه فریب. فردوسی. به روز جنگ مر او را به چنگ بسته برند نه ز آ ...
آواز نهیب
آواز نهیب
نهیب آمدن ؛ گزند رسیدن. آسیب رسیدن.
آواز نهیب
نهیب آمدن ؛ گزند رسیدن. آسیب رسیدن.
نهیب آمدن ؛ گزند رسیدن. آسیب رسیدن.
نهیب آمدن ؛ گزند رسیدن. آسیب رسیدن.
نهیب آمدن ؛ گزند رسیدن. آسیب رسیدن.