پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
سوارانِ آب :موج آب. ( برهان ) .
( سواران آب ) سواران آب. [ س َ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از گنبدهای آب که به تازی حباب گویند و افراس آب و افراسیاب مرادف است. ( آنندراج ) ...
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
عصمتیان. [ ع ِ م َ ] ( اِ مرکب ) ج ِ عصمتی ، منسوب به عصمت. کنایه از انبیا و اولیا و ملائکه و اهل عزلت و خلوت نشینان و مخدرات باشد. ( برهان ) ( آنندر ...
عصمتی. [ ع ِم َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصمة و عصمت. باعصمت. دارای عصمت و حفاظ. رجوع به عصمت و عصمة و عصمتیان شود.
عصمتیان. [ ع ِ م َ ] ( اِ مرکب ) ج ِ عصمتی ، منسوب به عصمت. کنایه از انبیا و اولیا و ملائکه و اهل عزلت و خلوت نشینان و مخدرات باشد. ( برهان ) ( آنندر ...
عصمتی. [ ع ِم َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصمة و عصمت. باعصمت. دارای عصمت و حفاظ. رجوع به عصمت و عصمة و عصمتیان شود.
کوی یافت. ( ن مف مرکب ) طفلی را گویند که بر سر راه انداخته باشند. ( برهان ) . بچه ای که از سر راه بردارند. لقیط. ( ناظم الاطباء ) . یافته کوی. کودکی ...
کوی یافت. ( ن مف مرکب ) طفلی را گویند که بر سر راه انداخته باشند. ( برهان ) . بچه ای که از سر راه بردارند. لقیط. ( ناظم الاطباء ) . یافته کوی. کودکی ...
گوییدن. [ دَ ] ( مص ) به معنی گفتن و نطق کردن باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 325 ) .
گوییدن. [ دَ ] ( مص ) به معنی گفتن و نطق کردن باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 325 ) .
گوی سیمین. [ ی ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی سیم. گوی نقره گین. کنایه از کره ماه است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( بهار عجم ) .
گوی سیمین. [ ی ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی سیم. گوی نقره گین. کنایه از کره ماه است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( بهار عجم ) .
گوی شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . || کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده ...
گوی شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . || کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده ...
گوی شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . || کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده ...
گوی شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . || کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده ...
گوی شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . || کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده ...
گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن : دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دو ...
گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن : دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دو ...
گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن : دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دو ...
گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن : دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دو ...
گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن : دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دو ...
گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن : دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دو ...
ملامت گوی ؛ سرزنش کننده : ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا که حال غرقه در دریا نداند خفته برساحل. سعدی. ملامت گوی بی حاصل نداند درد سعدی را مگر ...
ملامت گوی ؛ سرزنش کننده : ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا که حال غرقه در دریا نداند خفته برساحل. سعدی. ملامت گوی بی حاصل نداند درد سعدی را مگر ...
خام گوی ؛ یاوه سرا. که سخن سنجیده نگوید : چرا پیش تو کاوه خام گوی بسان همالان کند سرخ روی. فردوسی.
اغراق گوی ؛ که اغراق گوید. اغراق گوینده. مبالغه گو.
اغراق گوی ؛ که اغراق گوید. اغراق گوینده. مبالغه گو.
گوی گردان ؛ کره زمین : چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت سپهر از بر گوی گردان بگشت. فردوسی. چنین چند گردی در این گوی گردان کزین گوی گردان شدت پشت چوگان. ...
گوی گردان ؛ کره زمین : چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت سپهر از بر گوی گردان بگشت. فردوسی. چنین چند گردی در این گوی گردان کزین گوی گردان شدت پشت چوگان. ...
گوی گردان ؛ کره زمین : چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت سپهر از بر گوی گردان بگشت. فردوسی. چنین چند گردی در این گوی گردان کزین گوی گردان شدت پشت چوگان. ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...
گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری : نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد. فر ...