پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)

بازدید
١٥,٢٦٠
تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

چپ افتادن با کسی ؛ مخالف شدن با او. ضد شدن. دشمن گردیدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحریر افتاده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحریر افتادن ؛ نوشته شدن. تحریر گشتن : تا بدین غایت که این کتاب تحریر افتاد. ( مجمل التواریخ ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

تحریر افتادن ؛ نوشته شدن. تحریر گشتن : تا بدین غایت که این کتاب تحریر افتاد. ( مجمل التواریخ ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به لَه لَه افتادن ؛ چنانکه سگ تشنه. بضیق و خناق افتادن. تنگ نفس شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به کوچگه افتادن ؛ متحیر شدن. درماندن. سرگردان بودن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : من نیز بکوچگه فتادم. نظامی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به غار و غور افتادن شکم ؛ صدا کردن روده ها بر اثر گرسنگی. گرسنه شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به غار و غور افتادن شکم ؛ صدا کردن روده ها بر اثر گرسنگی. گرسنه شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

پیشنهاد
١

به رونق افتادن ؛ رونق یافتن. بارونق شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

به رونق افتادن ؛ رونق یافتن. بارونق شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به رونق افتادن ؛ رونق یافتن. بارونق شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به حیرت افتادن ؛ حیرت زده شدن. متحیرگردیدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به حیرت افتادن ؛ حیرت زده شدن. متحیرگردیدن.

پیشنهاد
١

به حیرت افتادن ؛ حیرت زده شدن. متحیرگردیدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به حیرت افتادن ؛ حیرت زده شدن. متحیرگردیدن.

پیشنهاد
٠

به حال احتضار افتادن ؛ محتضر شدن. نزدیک بمرگ شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

محتضر. [ م ُ ت َ ض َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احتضار. مرد نزدیک به مرگ. ( منتهی الارب ) . بیمار که در حال احتضار است. آنکه در حال نزع است. آنکه مشرف ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

مشرف به موت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

محتضر. [ م ُ ت َ ض َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احتضار. مرد نزدیک به مرگ. ( منتهی الارب ) . بیمار که در حال احتضار است. آنکه در حال نزع است. آنکه مشرف ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجای ...

پیشنهاد
١

به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تلواسه افتادن ؛ نگران شدن. مضطرب گردیدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به تلواسه افتادن ؛ نگران شدن. مضطرب گردیدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تلواسه افتادن ؛ نگران شدن. مضطرب گردیدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

برابر افتادن ؛ یکسان شدن. هموزن شدن. در حد هم بودن : هر مرد که. . . این سه قوت را بتمامی بجای آرد چنانکه برابر یکدیگر افتد به وزنی راست آن مرد را فاض ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

برابر افتادن ؛ یکسان شدن. هموزن شدن. در حد هم بودن : هر مرد که. . . این سه قوت را بتمامی بجای آرد چنانکه برابر یکدیگر افتد به وزنی راست آن مرد را فاض ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اسیر افتادن ؛ اسیر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

اسیر افتادن ؛ اسیر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

از کمر افتادن ؛ کنایه از ناتوان شدن. عاجز شدن. شکسته گردیدن : هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست کانکه از غم او کوه گرفت از کمر افتاد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

از کمر افتادن ؛ کنایه از ناتوان شدن. عاجز شدن. شکسته گردیدن : هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست کانکه از غم او کوه گرفت از کمر افتاد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

از کمر افتادن ؛ کنایه از ناتوان شدن. عاجز شدن. شکسته گردیدن : هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست کانکه از غم او کوه گرفت از کمر افتاد. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

از نظر افتادن ؛ بی مقدار شدن. بی ارزش شدن : نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع کاول نظرم هرچه وجود از نظر افتاد. سعدی.