پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)

بازدید
١٥,٢٤٢
تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

از تخت شاهی بر تخته تابوت افتادن ؛ کنایه است از مردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سخن هرچه بشنیدم از شهریار بگفتم به ایرانیان خوارخوا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سخن هرچه بشنیدم از شهریار بگفتم به ایرانیان خوارخوا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سخن هرچه بشنیدم از شهریار بگفتم به ایرانیان خوارخوا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سخن هرچه بشنیدم از شهریار بگفتم به ایرانیان خوارخوا ...

پیشنهاد
١

به صرافت افتادن ؛ بخاطر آوردن. یاد آوردن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به صرافت افتادن ؛ بخاطر آوردن. یاد آوردن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

به صرافت افتادن ؛ بخاطر آوردن. یاد آوردن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ول افتادن ؛ بی مصرف بودن. بی کار بودن. بی خاصیت بودن. ( یادداشتهای مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

به ساحل افتادن ؛ به خشکی رسیدن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

افتادن= به جائی افتادن ؛ رسیدن به جائی و برخورد کردن به آن : و چنین گویند که شتربانی شتر گم کرده بود در آن بیابان میگردید تا بدانجا افتاد. ( قصص الان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

آفت افتادن ؛ آفت رسیدن. شایع شدن آفت.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

آفت افتادن ؛ آفت رسیدن. شایع شدن آفت.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

آتش افتادن ؛ رسیدن آتش. آتش گرفتن : تا شبی آتش در انبار هیزمش افتاد. ( گلستان ) . فتاد آتش صبح در سوخته بیکدم جهانی شد افروخته.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

آفتاب افتادن ؛ رسیدن آفتاب. تابیدن آفتاب.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

آتش افتادن ؛ رسیدن آتش. آتش گرفتن : تا شبی آتش در انبار هیزمش افتاد. ( گلستان ) . فتاد آتش صبح در سوخته بیکدم جهانی شد افروخته.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به گریه افتادن ؛ دست دادن گریه. عرض شدن آن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

آتش افتادن ؛ رسیدن آتش. آتش گرفتن : تا شبی آتش در انبار هیزمش افتاد. ( گلستان ) . فتاد آتش صبح در سوخته بیکدم جهانی شد افروخته.

پیشنهاد
٠

به قی افتادن ؛ حالت قی دست دادن.

پیشنهاد
٠

به قی افتادن ؛ حالت قی دست دادن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

به قی افتادن ؛ حالت قی دست دادن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

درافتادن با ؛ نزاع کردن با. درگیر گردیدن با. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

درافتادن با ؛ نزاع کردن با. درگیر گردیدن با. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اول روز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

درافتادن ؛ اختلاط پیدا کردن. آمیزش کردن : حکیمی که با جهال درافتدباید که عزت توقع ندارد. ( گلستان ) . من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم که چون ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

چشم افتادن ؛ دیدن. نظر کردن. نگاه کردن : چشم مسافر که بر جمال تو افتد عزم رحیلش بدل شود به اقامت. سعدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.

پیشنهاد
٠

به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.

پیشنهاد
٠

به دست و پا افتادن ؛ تقلا کردن. چاره جوئی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

به دست و پا افتادن ؛ تقلا کردن. چاره جوئی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به دست و پا افتادن ؛ تقلا کردن. چاره جوئی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به حرکت افتادن ؛ حرکت کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به دست و پا افتادن ؛ تقلا کردن. چاره جوئی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به چانه افتادن ؛ پرحرفی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به چانه افتادن ؛ پرحرفی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به چانه افتادن ؛ پرحرفی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به چانه افتادن ؛ پرحرفی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

به چانه افتادن ؛ پرحرفی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به چانه افتادن ؛ پرحرفی کردن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

التقا افتادن ؛ ملاقات کردن. تلاقی روی دادن : اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا. خاقانی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

التقا افتادن ؛ ملاقات کردن. تلاقی روی دادن : اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا. خاقانی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

التقا افتادن ؛ ملاقات کردن. تلاقی روی دادن : اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا. خاقانی.