پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
نه مگر = به جز ، غیر از
نه مگر = به جز ، غیر از
نه مگر = به جز ، غیر از
نه مگر = جز ، غیر از
محترم زاده. [ م ُ ت َ رَ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) بزرگ زاده. که پدر و خاندان او محترم باشند : امام زاده زکی زاده محترم زاده کریم شهر سمرقند و از کرام خجن ...
هر دم / لحظه / . . . . . . . . . . خطر آن می رود که . . . . . . . . . . . . . . . . . .
هر آن/لحظه/. . . . بیم آن می رود که . . . . . . . . . . . . .
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.
هر آن
( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.
( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.
( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.
( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.
( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.
( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.
قُنوت لهجه و گویش تهرانی شلاق درشکه ران
قُنوت لهجه و گویش تهرانی شلاق درشکه ران
عبور دادن
گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. ...
عبور دادن
عبور دادن
گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. ...
گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. ...
عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.
عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.
از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.
از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.
عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.
عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.
از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.
به ترتیب معمول / سابق
به ترتیب معمول / سابق
به ترتیب معمول / سابق
به ترتیب معمول / سابق
به ترتیب معمول / سابق
به ترتیب معمول / سابق
به ترتیب معمول / سابق
به ترتیب معمول/سابق
به تریب سابق / معمول
به تریب سابق / معمول
به تریب سابق / معمول
به تریب سابق / معمول
به ترتیب سابق / معمول
به ترتیب معمول/سابق