پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)

بازدید
١١,٤٥٩
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

هر آن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

( هرآنک ) هرآنک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکه. هرآنکه. هرکس. هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

قُنوت لهجه و گویش تهرانی شلاق درشکه ران

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

قُنوت لهجه و گویش تهرانی شلاق درشکه ران

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

عبور دادن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

عبور دادن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

عبور دادن

پیشنهاد
٢

گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.

پیشنهاد
٠

از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به ترتیب معمول / سابق

پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

به ترتیب معمول/سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تریب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تریب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تریب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تریب سابق / معمول

پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

به ترتیب معمول/سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

به ترتیب معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول

پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

مملکت فروزی. [ م َ ل َ / ل ِ ک َف ُ ] ( حامص مرکب ) کشورداری. کشورآرایی : دادم از مملکت فروزی خویش هر کسی را برات روزی خویش. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مملکت فروزی. [ م َ ل َ / ل ِ ک َف ُ ] ( حامص مرکب ) کشورداری. کشورآرایی : دادم از مملکت فروزی خویش هر کسی را برات روزی خویش. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مملکت گیر. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] ( نف مرکب ) گیرنده مملکت. کشورگشا. کشورستان : اسب او را چه لقب ساخته اند مملکت گیر و ولایت پیمای. فرخی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مملکت گیر. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] ( نف مرکب ) گیرنده مملکت. کشورگشا. کشورستان : اسب او را چه لقب ساخته اند مملکت گیر و ولایت پیمای. فرخی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.