پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)

بازدید
١١,٣٩٧
پیشنهاد
٠

دمادم فرستادن ؛ پی درپی فرستادن. به دنبال هم روانه ساختن. ( یادداشت مؤلف ) : بسا تنا که فرستد دمادم اندر پس سنان نیزه او از وجود سوی عدم. فرخی. قا ...

پیشنهاد
٠

دمادم رسیدن سپاهی ( عده ای ) ؛ به دنبال هم آمدن آنان. پی یکدیگر آمدن آن سپاه یا عده. ( یادداشت مؤلف ) : ز دریای گیلان چو ابر سیاه دمادم به ساری رسید ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم چیزی روان گشتن ؛ با فاصله کم در پی او روانه شدن : تو چو خر پیش من روان گشته من چو خربندگان دمادم خر. سوزنی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دمادم چیزی روان گشتن ؛ با فاصله کم در پی او روانه شدن : تو چو خر پیش من روان گشته من چو خربندگان دمادم خر. سوزنی.

پیشنهاد
٠

دمادم آمدن کسی ( سپاهی ، گروهی ) ؛ پی یکدیگر آمدن آنان. ( یادداشت مؤلف ) : دمادم به لشکرگه آمد سپاه تبیره زنان برگرفتند راه. فردوسی. من اکنون ز خل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم چیزی روان گشتن ؛ با فاصله کم در پی او روانه شدن : تو چو خر پیش من روان گشته من چو خربندگان دمادم خر. سوزنی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دمادم آمدن کسی ( سپاهی ، گروهی ) ؛ پی یکدیگر آمدن آنان. ( یادداشت مؤلف ) : دمادم به لشکرگه آمد سپاه تبیره زنان برگرفتند راه. فردوسی. من اکنون ز خل ...

پیشنهاد
٠

دمادم آمدن کسی ( سپاهی ، گروهی ) ؛ پی یکدیگر آمدن آنان. ( یادداشت مؤلف ) : دمادم به لشکرگه آمد سپاه تبیره زنان برگرفتند راه. فردوسی. من اکنون ز خل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

پیشنهاد

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دلی را با دلی چون درهم افتد همی آوازه ای در عالم افتد. ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوستی پیوستن: رفاقت کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۱۳ ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوستی پیوستن: رفاقت کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۱۳ ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دلی را با دلی چون درهم افتد همی آوازه ای در عالم افتد. ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دلی را با دلی چون درهم افتد همی آوازه ای در عالم افتد. ( سندبادنامه ) .

پیشنهاد
٠

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دلی را با دلی چون درهم افتد همی آوازه ای در عالم افتد. ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

افتادن = مبتلا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : جدا ماند بیچاره از تاج و تخت بدرویشی افتاد و شد شوربخت. عنصری.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

چپ افتادن با کسی ؛ مخالف شدن با او. ضد شدن. دشمن گردیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چپ افتادن با کسی ؛ مخالف شدن با او. ضد شدن. دشمن گردیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

چپ افتادن با کسی ؛ مخالف شدن با او. ضد شدن. دشمن گردیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

جنگ افتادن ؛ جنگ شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحریر افتاده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحریر افتادن ؛ نوشته شدن. تحریر گشتن : تا بدین غایت که این کتاب تحریر افتاد. ( مجمل التواریخ ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

تحریر افتادن ؛ نوشته شدن. تحریر گشتن : تا بدین غایت که این کتاب تحریر افتاد. ( مجمل التواریخ ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.