مبتلا شدن


مترادف مبتلا شدن: گرفتارشدن، دچار شدن، ابتلا یافتن، اسیر شدن، مبتلاگشتن، معتاد شدن، عاشق شدن، شیفته شدن، دل باخته شدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گرفتار شدن : آخر عمر بضعف پیری و عجز مبتلی شده بود . ۲ - معتاد شدن .

پیشنهاد کاربران

land somebody in trouble/hospital/court etc
Affected by
معنی اصطلاح - > حالت چیزی به کسی دست دادن
احساس مبتلا شدن به چیزی
مثال:
از صبح چیزی نخورده بودم و حالت ضعف به من دست داد.
Contract
come down with something is a phrasal verb meaning get, take, catch, sicken with
or to become sick with a cold etc.
to catch something
I think I am coming down with a cold.
Come down to
یک کله افتادن ، چنانکه تب داری ؛ یکباره مبتلا شدن. دفعةً تب داریا بیمار شدن : تب کرد و یک کله افتاد. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
افتادن =
مبتلا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
جدا ماند بیچاره از تاج و تخت
بدرویشی افتاد و شد شوربخت.
عنصری.
گرفتار آمدن
دچار شدن

بپرس