پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)

بازدید
١١,١٣٣
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

in black and white

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

in black and white

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

in black and white

پیشنهاد
٠

do amiss

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

do amiss

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

do amiss

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

take sth in ( one's ) hand

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

take sth in ( one's ) hand

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

in this day and age

پیشنهاد
٣

in this day and age

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

cash - flow

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

all hands on deck

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

on course

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

ropes knowledge of how to do something; how to work something

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ropes knowledge of how to do something; how to work something

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

ropes knowledge of how to do something; how to work something

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

recommended acts

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

obligatory acts

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

let ( someone or something ) slip by

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

let ( someone or something ) slip by

پیشنهاد
٠

May Godbless him and his household and give the peace

پیشنهاد
٠

( May Godbless him and his household and give the peace

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] ( اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم. مردی از اهل علم. مردی دانشور : دگر آنکه دارد بیزدان سپاس بود دانشی مرد نیکی شناس. فردوسی. ای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] ( اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم. مردی از اهل علم. مردی دانشور : دگر آنکه دارد بیزدان سپاس بود دانشی مرد نیکی شناس. فردوسی. ای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] ( اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم. مردی از اهل علم. مردی دانشور : دگر آنکه دارد بیزدان سپاس بود دانشی مرد نیکی شناس. فردوسی. ای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] ( اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم. مردی از اهل علم. مردی دانشور : دگر آنکه دارد بیزدان سپاس بود دانشی مرد نیکی شناس. فردوسی. ای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

دختندر. [ دُ ت َ دَ ] ( اِ مرکب ) دختر شوی از زن دیگر باشد. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) . نادختری. دختر شوی از زنی دیگر. ( یادداشت مؤلف ) . | ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دختندر. [ دُ ت َ دَ ] ( اِ مرکب ) دختر شوی از زن دیگر باشد. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) . نادختری. دختر شوی از زنی دیگر. ( یادداشت مؤلف ) . | ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

مردم زاد. [ م َ دُ ] ( ن مف مرکب ) آدمیزاد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ) . زاده ٔ آدمی . انسان . ( ناظم الاطباء ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مردم زاد. [ م َ دُ ] ( ن مف مرکب ) آدمیزاد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ) . زاده ٔ آدمی . انسان . ( ناظم الاطباء ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مردم زاد. [ م َ دُ ] ( ن مف مرکب ) آدمیزاد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ) . زاده ٔ آدمی . انسان . ( ناظم الاطباء ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

به معرض نمایش گذاشتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

جمع قریه = قراء

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

جمع قریه = قراء

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

جمع قریه = قراء

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

جمع قریه = قراء

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

جمع قریه = قراء

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیاباً ؛ در غیاب. در قفا. در نهانی. در عدم حضور. در غیبت.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیاباً ؛ در غیاب. در قفا. در نهانی. در عدم حضور. در غیبت.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

در غیاب . . . . . . . . .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تسلط یافتن بر . . . . . . . . . . . . .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تسلط یافتن بر . . . . . . . . . . . . .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بدین موجب ؛ بدین بابت.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...

پیشنهاد
٠

بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...

پیشنهاد
٠

بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر موجب ؛ به موجب. طبق. برابر. ( یادداشت مؤلف ) : بر موجب آنچه می خواند کار می کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664 ) . بر موجب التماس او آن ملطفات را به ...