پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
غیاباً ؛ در غیاب. در قفا. در نهانی. در عدم حضور. در غیبت.
در غیاب . . . . . . . . .
تسلط یافتن بر . . . . . . . . . . . . .
تسلط یافتن بر . . . . . . . . . . . . .
بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...
بدین موجب ؛ بدین بابت.
بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...
بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...
بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...
بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...
بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب. - بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) : گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو همچنین بی موجبی این دشمنیه ...
بر موجب ؛ به موجب. طبق. برابر. ( یادداشت مؤلف ) : بر موجب آنچه می خواند کار می کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664 ) . بر موجب التماس او آن ملطفات را به ...
بر موجب ؛ به موجب. طبق. برابر. ( یادداشت مؤلف ) : بر موجب آنچه می خواند کار می کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664 ) . بر موجب التماس او آن ملطفات را به ...
بر چه موجب ؛ به چه صورت. به چه طریق. چگونه. بر چه وجه. بر چه اصل و طریقه : منتظر آن که از حضرت به چه موجب مثال دهند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 59 ) .
بر چه موجب ؛ به چه صورت. به چه طریق. چگونه. بر چه وجه. بر چه اصل و طریقه : منتظر آن که از حضرت به چه موجب مثال دهند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 59 ) .
بر چه موجب ؛ به چه صورت. به چه طریق. چگونه. بر چه وجه. بر چه اصل و طریقه : منتظر آن که از حضرت به چه موجب مثال دهند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 59 ) .
بر چه موجب ؛ به چه صورت. به چه طریق. چگونه. بر چه وجه. بر چه اصل و طریقه : منتظر آن که از حضرت به چه موجب مثال دهند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 59 ) .
بر چه موجب ؛ به چه صورت. به چه طریق. چگونه. بر چه وجه. بر چه اصل و طریقه : منتظر آن که از حضرت به چه موجب مثال دهند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 59 ) .
بر چه موجب ؛ به چه صورت. به چه طریق. چگونه. بر چه وجه. بر چه اصل و طریقه : منتظر آن که از حضرت به چه موجب مثال دهند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 59 ) .
بر آن موجب ؛ بدان سبب. بدان جهت. به طریقی که. بدان صورت.
بر آن موجب ؛ بدان سبب. بدان جهت. به طریقی که. بدان صورت.
بر آن موجب ؛ بدان سبب. بدان جهت. به طریقی که. بدان صورت.
بر آن موجب ؛ بدان سبب. بدان جهت. به طریقی که. بدان صورت.
بر آن موجب ؛ بدان سبب. بدان جهت. به طریقی که. بدان صورت.
برموجب عادت ؛ برحسب عادت. ( ناظم الاطباء ) .
به موجب . . . . . . . . . . . .
به موجب . . . . . . . . . . . . .
اعلان
نو یافته وحدت
پریدوش ؛ دو شب پیش از امشب.
پریدوش. [ پ َ ] ( ق مرکب ) شب پیش از دوش. پریشب. این لفظ قیاساً باید چنین باشد. مرکب از دو جزء پری و دوش اما در فرهنگها پرندوش است و پریدوش دیده نشده ...
نقابدار. [ ن ِ ] ( نف مرکب ) مستور. پرده پوش. ( آنندراج ) . که نقاب بر رخ افکنده است تا شناخته نشود. نقاب پوش. که رخ در نقاب نهفته است. ماسک دار : خو ...
نقابدار. [ ن ِ ] ( نف مرکب ) مستور. پرده پوش. ( آنندراج ) . که نقاب بر رخ افکنده است تا شناخته نشود. نقاب پوش. که رخ در نقاب نهفته است. ماسک دار : خو ...
حکایت کردن. [ ح ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نقل کردن. حدیث کردن. قصه کردن. یاد کردن : آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد نتوانم که حکایت کنم الا بحضور. ...
حکایت کردن. [ ح ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نقل کردن. حدیث کردن. قصه کردن. یاد کردن : آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد نتوانم که حکایت کنم الا بحضور. ...
حکایت کردن. [ ح ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نقل کردن. حدیث کردن. قصه کردن. یاد کردن : آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد نتوانم که حکایت کنم الا بحضور. ...
حکایت کردن. [ ح ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نقل کردن. حدیث کردن. قصه کردن. یاد کردن : آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد نتوانم که حکایت کنم الا بحضور. ...
دوبهم اندازی . [ دُ ب ِ هََ اَ ] ( حامص مرکب ) عمل و حالت دوبهم انداز. دوبهم زنی . دوبرهم زنی . تفتین . ذات البین . ( یادداشت مؤلف ) .
دولو. [ دُ ] ( ص مرکب ) مضاعف. || تاشده و دولا شده و آستر شده. ( ناظم الاطباء ) . هر چیز دولا. ( لغت محلی شوشتر ) .
سکنا داشتن
سکنا داشتن
سکنا داشتن
مشروب شدن=آبیاری شدن
در احوالِ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در احوالِ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در احوالِ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در احوالِ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در احوال . . . . . . . . . . . . . .
در احوالِ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در احوالِ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .