پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
امکان دادن
باز پیوسته ؛ متصل : دو کشتی به هم بازپیوسته داشت میان دو کشتی رسن بسته داشت. نظامی.
به جهاد پرداختن
اول وهلت ؛ نخستین بار : او به کرات اعادت میکرد همانچه اول وهلت به ادا رسانیده بود. ( جهانگشای جوینی ) . رجوع به وهلة شود.
آن وهلت ؛ آن دفعه : و معین الدین پروانه در آن وهلت امیر حاجب بود. ( مسامرة الاخبار ص 41 ) .
آن وهلت ؛ آن دفعه : و معین الدین پروانه در آن وهلت امیر حاجب بود. ( مسامرة الاخبار ص 41 ) .
مصالحه کردن ؛ بخشیدن. صلح کردن : کنم مصالحه یکسربه زاهدان می کوثر به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم. یغمای جندقی.
مزال اقدام ؛ لغزشگاه. جائی که قدم ها بلغزد.
مزال اقدام ؛ لغزشگاه. جائی که قدم ها بلغزد.
براه انداختن. [ ب ِ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) ( از: ب راه انداختن ) براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. ( آنندراج ) . راهی کردن : بال و پر شد شوق من سنگ ...
براه انداختن. [ ب ِ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) ( از: ب راه انداختن ) براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. ( آنندراج ) . راهی کردن : بال و پر شد شوق من سنگ ...
بیا برو ، ( ) داشتن لهجه و گویش تهرانی رونق ، ( ) داشتن سکه داشتن/بودن لهجه و گویش تهرانی رونق داشتن
رونق شباب ؛ اول جوانی. ( یادداشت مؤلف ) . جلوه و طراوت شباب : رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را. حافظ.
در تجارت بودن با . . . . . . .
از گذشته های دور
از گذشته های دور
از گذشته های دور
مورد تاخت و تاز قرار دادن
مورد تاخت و تاز قرار دادن
آشوب دریا ؛ طغیان. تلاطم. انقلاب. طوفان و آشفتگی آن : مروارید نیکوتر شودبوقت بهار که دریا از آشوب آرام گیرد. ( نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ) .
آشوب دریا ؛ طغیان. تلاطم. انقلاب. طوفان و آشفتگی آن : مروارید نیکوتر شودبوقت بهار که دریا از آشوب آرام گیرد. ( نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ) .
آشوب دریا ؛ طغیان. تلاطم. انقلاب. طوفان و آشفتگی آن : مروارید نیکوتر شودبوقت بهار که دریا از آشوب آرام گیرد. ( نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ) .
اسپانیا دوباره به هرج و مرج کشیده شد
طشت سرنگون ؛ کنایه از آسمان : چند خونهای هرزه خواهی ریخت زیر این طشت سرنگون بلند. خاقانی. - کاسه سرنگون ؛ کنایه از آسمان : زهر است مرا غذای هرروزه ...
شمرده شدن
شمرده شدن
شمرده شدن
شمرده شدن
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب شدن بر کسی ؛ بر او غالب گشتن. بر اوغلبه کردن. بر او دست یافتن : تو آنگه که بر من شوی دستیاب زنی بیوه راداده باشی جواب. نظامی.
دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن. بر او تفوق داشتن. بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب. فردوسی. جز ...
دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن. بر او تفوق داشتن. بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب. فردوسی. جز ...
دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن. بر او تفوق داشتن. بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب. فردوسی. جز ...
دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن. بر او تفوق داشتن. بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب. فردوسی. جز ...
دستیاب گردیدن ؛ حاصل شدن. ( ناظم الاطباء ) : جواب بجز نفاق چیزی دست یاب نگردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ) .
دستیاب گردیدن ؛ حاصل شدن. ( ناظم الاطباء ) : جواب بجز نفاق چیزی دست یاب نگردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ) .
دستیاب گردیدن ؛ حاصل شدن. ( ناظم الاطباء ) : جواب بجز نفاق چیزی دست یاب نگردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ) .
دست اندازی کردن ؛ تجاوز کردن. تعدی کردن.
دست اندازی کردن ؛ تجاوز کردن. تعدی کردن.
زوال یافتن. [ زَ ت َ ] ( مص مرکب ) زوال پذیرفتن. نقصان یافتن. از میان رفتن : روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است. خاقانی. همه شب در ...
رو به افول گذاردن
زوال یافتن. [ زَ ت َ ] ( مص مرکب ) زوال پذیرفتن. نقصان یافتن. از میان رفتن : روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است. خاقانی. همه شب در ...
رو به افول گذاردن
رو به افول گذاردن
صاحب عنوان
عنوان بستن ؛ مقام و لقبی را بر کسی نهادن : چو منشور اقبال او خوانده پیش در او بست عنوان فرزند خویش. نظامی ( از آنندراج ) .